ورود به صفحه اصلي سايتبازگشت به صفحه فهرست وبلاگ

 

دوشنبه 18 خرداد 1388/ 8 ژوئن 2009، ساعت 4 بعدازظهر

متن کامل به صورت PDF براي چاپ

در دهمين انتخابات رياست جمهوري اسلامي ايران به ميرحسين موسوي رأي مي‌دهم. اين امر از يادداشت و مصاحبه‌اي که پيش از اعلام نامزدي ايشان منتشر شد، و مواضع من پس از آن، شفاف و روشن بوده است.

به ميرحسين موسوي رأي مي‌دهم زيرا او را شايسته‌ترين دولتمرد تاريخ سي ساله جمهوري اسلامي ايران، دولتمرد محبوب و مورد حمايت و علاقه خاص امام خميني (ره) و مدير توانمند کشور در دوران جنگ هشت ساله تحميلي، مي‌دانم. به ميرحسين موسوي رأي مي‌دهم زيرا او را تنها کسي مي‌دانم که مي‌تواند به وضع اسفناک کنوني پايان دهد. ميرحسين موسوي، اکنون، بيست سال پس از پايان دوره هشت ساله صدارتش (1360- 1368)، انبوهي دانش و تجربه اندوخته که او را در مقامي بس فراتر از آن زمان جاي مي‌دهد.

روشن است که اين اعلام حمايت به معني تأييد مطلق هر آن‌چه در دوره رياست جمهوري مهندس موسوي رخ دهد نخواهد بود. اين حق من، و حق هر شهروند ايراني، است که در زمان خود نظرات خويش را درباره انتصاب‌ها و سياست‌ها، هر چند انتقادآميز و تلخ، بيان کند. اين حق من و حق هر شهروند ايراني است که در ميانه يا پايان رياست جمهوري ميرحسين موسوي درباره کارنامه او داوري کنند و به آن نمره دهند. با تمامي وجود آرزومندم که در اين آزمون بزرگ و تاريخي ميرحسين موسوي با بالاترين نمره موفق شود. اگر چنين شود نام او در زمره بزرگ‌ترين دولتمردان مصلح تاريخ معاصر جهان اسلام، در رديف نظام‌الملک دکن و محمد کوپرولو و اميرکبير، ثبت خواهد شد.

بيش از اين درباره مهندس موسوي سخن نمي‌گويم و به کساني مي‌پردازم که مي‌پرسند چرا از موضع چهار سال پيش خود به سود احمدي‌نژاد، در زمان انتخابات نهم رياست جمهوري، عدول کرده‌ام. اين امر نارضايتي شديدي را در ميان گروهي از دوستان و علاقمندان و خوانندگان کتاب‌هايم برانگيخته است. ايميل‌ها و گفتگوهاي تلفني مکرر در اين روزها با برخي دوستان بيانگر اين امر است. گوياترين نمونه ايميل زير است:

نامه‌اي به استاد شهبازي

بسمه تعالي

جناب آقاي عبدالله شهبازي

باسلام؛ نامه اي كه خدمت شما تقديم مي گردد، گفتگوي صميمانه تعدادي دانشجو و افراد فرهنگي است كه هميشه دنبال رديابي مطالب ونوشته هاي شما بوده‌اند، كساني كه پس از فيلترشدن سايت شما باز هم به اين طرف و آن طرف مي زدند تا بتوانند از نوشته ها ونظرات شما مطلع شوند.

شخصيّت‌هاي متفكّر و انديشمند و غرب شناس هميشه براي ما منبع انرژي و دريافت اطلاعات خوب وكارآمد هستند. شخصيّت شما نيز مثل آنان يادآور يك مجاهد صادق وشجاع بود.

باورما اين بود كه شما مي توانيد در نقاط عطف مهم شاخص و ميزان خوبي براي تشخيص حق از باطل باشيد.

جناب آقاي شهبازي، حتماً شما هم باور داريد كه شكستن باور شاگردي نسبت به استادي، مريدي نسبت به مرادش و از همين سري نسبت ها به بدترين وجه مي‌تواند به انسان صدمه واردكند، صدماتي كه به هيچوجه و با هيچ مرهمي جبران‌پذير نخواهد بود. جمع ما نيز پس از چرخش 180 درجه اي شما نسبت به اصولي كه هميشه بر آن پافشاري مي كرديد همين حال را پيداكرده اند.

جناب آقاي شهبازي، جمع ما در پي تتبّع و تحقيق درباره كانديداهاي انتخاباتي منتظر نظرات صادقانه شما بود. امّا متأسفانه با ديدن مطالب شما درسايت وجابجايي‌هايي كه در چند روز اخير در تيتر مطالب رخ داد، بي نهايت متأثر و متأسف شديم كه في الواقع يكي از مردان صادق در ذهنمان شكست. عملكرد كاملاً با عرض معذرت منافقانه و ناصادقانه شما دل همه ما را آزرد به گونه اي كه حتماً هيچ يك از ما نمي‌توانست با هيچ توجيهي آب رفته را به جوي بازگرداند.

آقاي شهبازي مثال زدني ما، حالا ديگر جز يك فرد نان به نرخ روزخور جلوه ديگري در ذهن ما ندارد. براي ما مهم نيست كه چه كسي طرفدار كدام كانديدا باشد، به هرحال از نظر ما برنده اصلي نظام جمهوري اسلامي ايران است كه مي تواند پس از 30 سال با شورآفريني مردم را به صحنه انتخابات بكشاند.

كسي كه ادعاي مورّخ بودن دارد، كسي كه ادعاي انسان طراز اوّل جامعه بودن دارد ، كسي كه مدّعي مبارزه با دزدان و مفاسد آنان است، چگونه است كه اكنون طرفداري خود را از همه كساني اعلام مي دارد كه روزي در حسرت برده شدن نام آنان و افشاي عملكردشان بوده است؛ يا نكند مي‌خواهيد بگوييد كسي كه پرونده همه زير بغل اوست از اين جريانات اطلاع ندارد يا اساساً آنچه را كه بچه‌هاي دانش‌آموز مي‌دانند. ضرب المثل مردم در وقت مواجهه با يادآوري نام اين آقايان چيست؟ [مافيايي که مردم] بازبان طنز وخنده از آن ياد مي‌كنند وجودندارد؟ مردم مي گويند دم خروس را باوركنيم يا قسم روباه را؟

خوب است كمي با مردم همراه مي شديد. مطمئناً آن وقت مي دانستيد كه مردم هم از شما شجاع‌ترند هم حافظه بهتري دارند، هم نان را به نرخ روز نمي‌خورند و هم طرفداري‌شان از فردي خاص به دليل تأمين منافع شخصي‌شان نيست.

درخاتمه به شما توصيه مي كنيم درنحوه عمل خود تجديدنظر كنيد. حيف است باور جواناني كه به شما اطمينان داشته‌اند اين‌گونه خرد شود و به زمين بريزد. شما مي‌توانيد طرفدار هركسي باشيد، امّا لطفاً مردم را ابله نپنداريد. فكر نكنيد كه نمي توانند رگه‌هاي نفاق را تشخيص دهند. برعكس شما مردم به راحتي رگه‌هاي فراماسونري و روشنفكري و وابستگي را به خوبي تشخيص مي‌دهند.

من آنچه شرط بلاغ است با تو مي گويم           تو خواه از سخنم پند گير خواه ملال

والسلام 

متن فوق با تعارفات اغراق‌آميز آغاز مي‌شود و با اهانت‌هاي شديد پايان مي‌يابد. اين متن شايد کسي را که به دنبال رابطه «مريد و مرادي» بوده، و در اين راه کوشيده، به «حفظ مريدهايش» وسوسه کند، و متأسفانه در حوزه‌ها و محافل فرهنگي ما اين رويه کارايي نيز داشته، ولي من هيچگاه نه به دنبال ايجاد رابطه «مراد و مريدي» با کسي بوده نه حتي به چنين چيزي انديشيده‌ام. اگر کساني چنين تلقي داشته‌اند، بايد توجه کنند که اين «مريد» است که بايد از «مراد» تبعيت کند نه به عکس. قطعاً من از آنان نيستم که اجازه دهم «مريدان» اداره‌ام کنند. تحليل‌ها و تحقيقات من، از نيمه دهه 1360، سال‌ها پيش از ظهور پديده‌اي به نام احمدي‌نژاد، در فضاي سياسي ايران منتشر مي‌شد يا به دست مسئولان مي‌رسيد و در سياست‌گذاري‌ها مؤثر بود؛ از آغاز هدفي مشخص را، با روش‌هايي روشن، دنبال مي‌کردم و مکرر نسبت به افراط و تفريط‌ها و برداشت‌هاي يکسويه از تحقيقاتم هشدار مي‌دادم. اين رويه را در مقدمه کتاب زرسالاران مي‌توان ديد؛ آنجا که به تجليل از يهوديان ثروتمندي چون اميل پرر و والتر راتنو يا پارسياني چون گشتاسب شاه نريمان پرداخته‌ام. نوشتم:

به دليل پيوند زرسالاران يهودي و پارسي با دو گروه ديني فوق، براي پيشگيري از هرگونه سوء‏تفاهم محتمل تأکيد مي‌‏کنم که نگارنده هيچگونه پيشداوري ضد يهودي و ضد پارسي ندارد. غرض عرضه نتايج پژوهشي است که، به گمان من، جايگاهي اساسي در تبيين تحولات تاريخ معاصر ايران دارد و بدون آن نمي‏‌توان به تصويري روشن و واقع‌گرايانه از فرايند بغرنج تطور جامعه ايراني در دوران معاصر رسيد... در دانش‌‏هاي اجتماعي، رابطه ميان هويت جمعي و هويت فردي انسان مسئله بسيار بغرنجي است و مرز قاطعي را براي تفکيک دامنه تأثير و تأثر اين دو نمي‏ توان يافت. شناخت اين رابطه سطحي ‏نگري و تعميم‌‏هاي مطلق ‏گرايانه را برنمي ‏تابد. کساني که در تحليل اجتماعي و تاريخي به هويت ‏هاي جمعي دل مي ‏بندند و مي‌‏کوشند پديده‌هاي انساني را در قالب مفاهيم کلي، چون تعلق ‏هاي طبقاتي و حتي فرهنگي- تمدني، خلاصه کنند لاجرم با انبوهي از استثنائات مواجه مي ‏شوند که ناقض احکام عام و از پيشي است. بدينسان، در تحليل نهايي تنها مي‌‏توان از گرايش‌هاي عام سخن گفت نه از احکام مطلق و تغييرناپذير.

اينجانب به هويت مستقل فردي انسان به‌مثابه موجودي آزاد و داراي قدرت و جسارت کاوش و سنجش و گزينش، صرفنظر از تعلق‌هاي جمعي او، باور دارم و هيچگاه منظورم از کاربرد مفاهيم کلي و عام چون غربي، شرقي، مسلمان، مسيحي، جديدالاسلام، زرسالاري، اليگارشي، يهودي، پارسي، و غيره و غيره نفي اين آزادي و استقلال نيست. در اين پژوهش نمونه‏ هاي متعدد خواهيم يافت که فرد راه مستقلي را در پيش گرفته که معارض با سنن و منافع جمع عامي است که به آن تعلق دارد. يک نمونه کهن در يهوديت، عنان بن داوود، بنيانگذار فرقه قرائي (سده دوم هجري/ هشتم ميلادي)، است که خود به خاندان رش گلوتا، يعني "شاهزادگان داوودي" يهود، تعلق داشت و برادرزاده سليمان بن حسداي، "شاه داوودي" يهوديان زمان خود، بود. او راه ستيز سخت با اليگارشي حاخامي را در پيش گرفت. با نمونه‌هاي جديد اين پديده نيز آشنا خواهيم شد. به عنوان مثال، در جلد دوّم درباره اسپينوزاي يهودي‏، انديشمند نامدار سده هفدهم ميلادي، و تعارض او با اليگارشي يهودي آمستردام سخن گفته‌ام و در جلد سوّم درباره ستيز مجتمع مالي فرانسوي کردي موبيليه با روچيلدها سخن خواهم گفت. در رأس کردي موبيليه اميل پرر قرار داشت. پرر يهودي است و به يک خاندان نامدار يهودي تعلق دارد. نمونه ديگر، والتر راتنو، وزير خارجه آلمان (1922) است. راتنو سياستي معارض با مشي اليگارشي زرسالار غرب در پيش گرفت و به اين دليل به قتل رسيد. راتنو نيز يهودي بود و به يک خاندان ثروتمند يهودي تعلق داشت. پدرش بنيانگذار کمپاني معروف AEG است و وي پس از مرگ پدر رياست اين مجتمع مهم صنعتي آلمان را به دست داشت.

در مورد پارسيان هند و زرتشتيان ايران نيز چنين است. گ. ک. نريمان يک نمونه گوياست که با او آشنا خواهيم داشت. به ياد داشته باشيم که نريمان از تبار دختري ملا کاووس و ملا فيروز پارسي است که در اواخر سده هيجدهم و اوايل سده نوزدهم در پيوند با دستگاه کمپاني هند شرقي بريتانيا تکاپويي مرموز در رابطه با ايران داشتند. نگارنده ضرور مي‏ داند احترام کامل خود را به تمامي يهوديان و زرتشتيان آزادانديش و جوياي حقيقت‌ ابراز دارد و ياد گشتاسب نريمان دانشمند فقيد پارسي را، که نمادي برجسته و آموزنده از حقيقت‌جويي و آزادانديشي نظري بود، گرامي دارد.

داوري فوق در مورد جديدالاسلام ‏ها نيز صادق است. در اين کتاب درباره يهوديان مخفي به کرات سخن گفته‏ ام و درباره فرقه‏ هاي يهودي مخفي، چون مارانوها در اسپانيا و پرتغال، دونمه‏ ها در عثماني و فرانکيست ‏ها در اروپاي شرقي و مرکزي توضيح داده ‏ام. معهذا، در مقابلِ يهوديت مخفي، يعني گروش ظاهري و هدفمند گروهي از يهوديان به دين ديگر (به‌طور عمده مسيحيت و اسلام) با حفظ پنهان پيوندهاي يهودي، پديده گروش واقعي يهوديان به ساير اديان را نيز بيان داشته‌ام و نمونه ‏هاي متعددي از آن را شرح داده ‏ام. براي پيشگيري از هرگونه سوءتفاهم و برداشت سطحي و عاميانه تأکيد مي ‏کنم هرچند يهوديت مخفي يک واقعيت مهم تاريخي است که به درستي بايد مورد توجه قرار گيرد، ولي اين بدان معنا نيست که هر جديدالاسلامي يهودي مخفي است. در متن کتاب از يهودياني چون مخيريق و اسود راعي ياد کرده ‏ام که در زمان حيات پيامبر اسلام (ص) به اسلام گرويدند و در جنگ با کفار به شهادت رسيدند. [1]

در حوزه سياست نيز، برخلاف تلقي نويسندگان نامه فوق، هيچگاه «نان به نرخ روز» نخورده‌ام؛ نه در دوره حکومت پهلوي نه پس از انقلاب. ولي تحولات بزرگ در حوزه انديشه و نظر و در نگاهم به زندگي رخ داده است که آن را طبيعي هر انسان داراي فکر و روان زنده و پويا مي‌دانم. جمود و تصلب در قالب‌هاي لايتغير نظري، که ايدئولوژي مارکسيسم تنها يک نمود آن بود، بزرگ‌ترين آفت انديشه است. در طول زندگي، از نوجواني تا امروز که 54 ساله‌ام، آموختم که از «ايمان» به انگاره‌هاي متصلب «ايدئولوژيک» به «باور» به يافته‌هاي برخاسته از کاوش دقيق و جامع نظري برسم. «ايمان» در حوزه معنويت جا دارد نه در حوزه انديشه و پژوهش. مي‌توان به خداوند «ايمان» داشت ولي نمي‌توان در حوزه انديشه و پژوهش اجتماعي و سياسي و تاريخي «مؤمن» بود. در اين کاربرد، «ايمان» به معني «يقين قطعي» است نه بيش‌ از آن؛ که اين نيز مي‌تواند به تبع يافته‌ها و تحولات جديد نظري فرو ريزد.

اگر مي‌خواستم «نان به نرخ روز» بخورم زمان حکومت پهلوي نيز مي‌توانستم؛ و تعجب نکنيد اگر بگويم در سي ساله اخير نيز حال و روزم بهتر مي‌بود. برخي کسان را مي‌شناسم که مانند من رنج زندان و سلول انفرادي و شلاق را نچشيدند و به‌عکس در دوران دانشجويي منبع ساواک (سازمان اطلاعات و امنيت حکومت پهلوي) بودند و پس از انقلاب به مقامات عالي، از رياست دانشکده علوم اجتماعي دانشگاه تهران، که زماني دانشجوي آن بودم، تا معاونت وزير و حتي وزارت و معاونت رئيس‌جمهور رسيدند. در سه دهه اخير نيز جايگاهم به‌گونه‌اي بود که مي‌توانستم با «نفاق»، به تعبير نويسندگان نامه يا «خودفروشي» به تعبير خودم، راهي ديگر دنبال کنم و سرنوشت دنيوي ديگر داشته باشم. اما، اگر چنين مي‌کردم، اين نبودم که امروز هستم.

«ادعاي مورخ بودن» نداشتم؛ مورخ و محقق هستم! مي‌توان بر نظراتم خرده گرفت و نپذيرفت و مردود شمرد ولي نمي‌توان منکر شد که بخش عمده عمر خويش را در پژوهش تاريخي گذرانيده‌ام؛ با کم‌ترين اجر مادي و حتي به ازاي از دست دادن امکانات مادي خويش، و حتي به بهاي درافتادن با کانون‌هاي قدرتمندي که تحقيقاتم را براي منافع خود خطرناک مي‌ديدند. عبدالله شهبازي مورخ است نه «مدعي مورخ بودن» همان‌گونه که نمي‌توان منکر مورخ بودن ساير مورخين شد؛ هر کس و با هر ديدگاه!

«ادعاي انسان طراز اوّل جامعه بودن» را هيچگاه نداشتم. زندگي‌ شخصي و اجتماعي‌ام سرشار از خلل و رنج بوده؛ نه خودشيفتگي داشته‌‌ام نه خود را از ديگران برتر ديده‌ام. اين را کساني گواهي مي‌دهند که مرا از نزديک مي‌شناسند.

«مدعي مبارزه با دزدان»، يعني مبارزه با کانون‌هاي فساد، بوده و هستم. در اين راه کوشيده‌ام و خواهم کوشيد؛ موسوي رئيس‌جمهور باشد، احمدي‌نژاد يا هر کس ديگر. در اين راه مصائبي بزرگ متحمل شده‌ام به‌عکس کساني که با به دست گرفتن «پرچم عدالت‌خواهي» به قدرت و ثروت و مقامات عالي رسيدند و در برابر سيل هجمه‌ها و تهمت‌هاي خردکننده مرا تنها گذاشتند. يکي از دلايل رأي ندادن به احمدي‌نژاد، و کانوني که با حربه‌هاي به شدت غيرديني و غيراخلاقي از احمدي‌نژاد حمايت مي‌کند، همين است. منظورم خودشيفتگاني است که تمامي آن‌چه را که در نامه فوق به من نسبت داده شده در شخصيت‌شان متبلور مي‌بينم؛ و اينک کارشان به جايي رسيده که خود را، نعوذبالله، علي (ع) و حسين (ع) و چهره‌هايي چون ميرحسين موسوي را «طلحه و زبير» و حتي «يزيد» مي‌خوانند. اينان همان کسان‌اند که پاليزدار بيچاره را به «فرافکني» متهم کردند، که گويا براي نپرداختن تعهدات بانکي به «افشاگري» دست زده زيرا ظاهراً راه‌هاي معمول و مرسوم در جامعه امروزي ايران مانند زدوبند و رشوه و اعمال نفوذ براي حل‌و‌فصل اين امور به روي او بسته بود، ولي اينک احمدي‌نژاد را «فرافکن» نمي‌دانند؛ کسي که براي چند روز رياست بيش‌تر هيچ خدايي را بنده نيست؛ با شماهاي آماري آنچناني خود را مضحکه همگان کرده، و کانون‌هاي حامي‌اش، که اصلا و ابدا «تشنه قدرت» نيستند و فقط «شيفتگاني» هستند که مي‌خواهند از اريکه «خدمت» به زير کشيده نشوند، با دروغ و تهمت‌هاي زشت و روش‌هاي اقتدارگرايانه و نئوفاشيستي ايران را به سوي جنگ داخلي پيش مي‌برند. منظور از تشبيه انتخابات دهم به جنگ‌هاي حق و باطل در صدر اسلام، در سخنراني معروف 6 خرداد 1388 حسين شريعتمداري در اصفهان، [2] همين حوادثي نبود که امروز رخ مي‌دهد؟ آيا از همان زمان مقدمات کودتاي انتخاباتي، با روش‌هايي کاملاً مشابه با روش‌هاي حزب نازي آلمان در دهه 1930، تدارک نمي‌شد؟ زماني سعيد امامي در يکي از سخنراني‌هايش از «دوستان نئونازي» خود سخن گفت که هولوکاست را انکار مي‌کنند. اين «دوستان نئونازي» سعيد امامي همان طراحان همايش «هولوکاست» نيستند؟ کساني که حتي يک برگ پيشينه صهيونيسم‌پژوهي و يهودپژوهي در کارنامه‌شان نيست، مقام و منصب و شهرتي نداشتند، ولي ناگهان روزنامه وال‌استريت ژورنال، ارگان بانکداران يهودي نيويورک که با هر کس مصاحبه نمي‌کند، با ايشان مصاحبه مي‌کند و به ايدئولوگ دولت احمدي‌نژاد در حوزه صهيونيسم بدل مي‌شوند؟! بسيار فاصله است ميان صهيونيسم‌شناسي و صهيونيسم‌ستيزي راستين با نئونازيسم. سال‌ها پيش در مقاله «سعيد امامي و دوستان نئونازي او» شرح دادم که نازيسم و صهيونيسم زاده يک کانون‌اند و اين خاستگاه واحد را تبيين کردم. [*] به راستي، تحرکات فاشيستي سال‌هاي اخير در ايران، که با بلواي هولوکاست هم‌زمان است، و حتي شعارنويسي گسترده بر ديوارها به سود هيتلر، که در يادداشت 19 ارديبهشت 1386 در سايت خود مطرح کردم، [3] از سوي کدام کانون است؟ آيا مملکت وزارت اطلاعات ندارد و دستگاهي نيست که بتواند اين شعارنويسان را شناسايي کند؟

دوستان!

باور کنيد، چه بپذيريد چه نه، من به عنوان کارشناس اين حوزه، که ظاهراً مورد قبول شما نيز بوده، مدت‌هاست به اين باور رسيده‌ام که دست‌هاي مرموزي مي‌کوشد ايران را، حداقل در تبليغات، به کاريکاتوري از آلمان هيتلري بدل کند؛ و حداکثر اين‌که در دور دوّم حکومت احمدي‌نژاد ماجراجويي‌هاي نظامي مدهشي را رقم زند. مشاوران «نئونازي» از کجا سردرآورده‌اند؟ چرا آقاي احمدي‌نژاد در مصاحبه معروف خود با مايک والاس، خبرنگار معروف يهودي- آمريکايي، در پاسخ به اين گفته او که «تعدادي از بهترين دوستان» احمدي‌نژاد يهودي هستند، تکذيب نمي‌کند و به تعبير ديگر بر اين گفته او صحه مي‌گذارد؟ اين «بهترين دوستان يهودي» احمدي‌نژاد چه کساني هستند؟ [**] پنجشنبه 26 مهر 1386 در دفترچه يادداشت‌هاي روزانه‌ام چنين نوشتم:

مايکل لدين کتابي منتشر کرده با نام «بمب ساعتي ايرانيان». فؤاد عجمي، انديشمند نومحافظه‌کار و استاد روابط بين‌الملل در دانشگاه جان هاپکينز، در تبليغ کتاب نوشته است: «کتاب مايکل لدين قساوت تئوکراسي راديکال و سوداهاي ماوراء مرزهاي آن را آشکار مي‌کند. پس از انتشار کتاب لدين توهمات درباره ايران از ميان خواهد رفت.» بوش از جنگ جهاني سوّم سخن گفته و توني بلر فضاي جهان را شبيه به زمان ظهور فاشيسم در آلمان و اين بار توسط ايران توصيف کرده.
تحليل من [عبدالله شهبازي] درست است که سخنراني احمدي‌نژاد در دانشگاه کلمبيا برنامه بود براي بزرگ کردن احمدي‌نژاد و معرفي او به جهان به عنوان هيتلر جديد. ساختن چهره جهاني از احمدي‌نژاد برنامه‌ريزي شده است و مقدمه جنگ منطقه‌اي يا جهاني. جرئت نمي‌کنم اين تحليل را منتشر کنم. رئيس دانشگاه کلمبيا به احمدي‌نژاد اين‌طور توهين کرد:

 Mr. President, you exhibit all the signs of a petty and cruel dictator...

[آقاي رئيس‌جمهور، شما تمامي علائم يک ديکتاتور حقير و بي‌رحم را از خود بروز داديد...]

من ادعاهاي مهدي خزعلي درباره تبار يهودي احمدي‌نژاد را مستند نمي‌دانم و به آن اعتنا نمي‌کنم و حتي طرح اين مسائل از سوي وي را مشکوک و هدفمند مي‌دانم به‌ويژه که خزعلي ابتدا بايد توضيح دهد به‌رغم تمکن فراوان مالي خود و خانواده‌اش، به عنوان فرزند يک آيت‌الله سرشناس، چرا داراي صاحبخانه يهودي بوده و هست. [4] ولي برخي حاميان احمدي‌نژاد برايم مسئله هستند: از محمدعلي رامين، که يک شبه و با مصاحبه وال‌استريت ژورنال ناگهان ايدئولوگ صهيونيسم‌ستيزي در جمهوري اسلامي ايران شد تا حسين شريعتمداري و روح‌الله حسينيان که براي سوق دادن ايران به سوي جنگ داخلي و برانداختن نظام جمهوري اسلامي به جدّ مي‌کوشند. اين دو تنها نيستند. شبکه قدرتمند و متنفذ و ثروتمندي حامي احمدي‌نژاد است که فلاحيان و حسينيان و علم الهدي (امام جمعه مشهد) از گردانندگان آن‌اند و روزنامه کيهان و سايت «رجانيوز» سخنگوي آن. مواضع شريعتمداري، که انتخابات دهم را به جنگ‌هاي حق و باطل در صدر اسلام و ميرحسين موسوي را به طلحه و زبير و يزيد تشبيه مي‌کند، و سخنان حسينيان که همان مقايسه را مي‌کند و حرکت‌هاي غيراخلاقي و تحريک‌آميز احمدي‌نژاد در مناظره‌هاي تلويزيوني را «افشاگري علوي و اباذري» مي‌خواند، [5] بيانگر تلاش اين کانون براي خونين کردن اختلافات و تعارض‌هاي سياسي در ايران و از اين طريق برافروختن جنگ داخلي است. آنان مدتي است زمزمه آشوب‌هاي خياباني را با پيامک‌ تکثير مي‌کنند. اين روش تازه نيست. کانون فوق سال‌هاست، از زمان حوادث کوي دانشگاه و قتل‌هاي زنجيره‌اي، استراتژي تبديل اختلافات جناح‌هاي سياسي درون ايران به تعارضات خونين و جنگ داخلي را پيش مي‌برند.

اين تحليل تازه به ذهن من نرسيده. سال‌هاست اين فرايند را با دقت پي مي‌گيرم و در اين زمينه هشدار مي‌دهم. در زمان حوادث کوي دانشگاه تحليلي خصوصي نگاشتم که گويي به همين امروز تعلق دارد. آن زمان نيز کساني در جناح‌هاي سياسي معارض مي‌کوشيدند سير تحولات را به جنگ داخلي بکشانند. مي‌گويند اين کسان فقط در «جبهه مشارکت» يا گروه‌هاي دو خردادي بودند. مي‌گويم چنين نيست. در همه گروه‌ها بودند. شبکه براندازي که کيان جمهوري اسلامي و حتي تماميت ارضي ايران را هدف گرفته دو خردادي و سه تيري نيست؛ در همه جناح‌ها نفوذ دارد و کار خود را پيش مي‌برد. در تحليلي که 29 تير 1378 ارسال شد، حوادث آن روز را تبيين کردم. گزيده‌اي از مندرجات قابل انتشار تحليل فوق به شرح زير است:

 تحولات جاري كشور به ‎تدريج چارچوب طرحي بسيار خطرناك و هشداردهنده را ترسيم مي‌کند. طبق اين تصوير، آنچه در روزهاي اخير مي‌گذرد اجزاء بهم‌پيوسته يك طرح بسيار جدّي براندازي عليه نظام جمهوري اسلامي ايران است.

الف) آنچه رخ داد:

1- در پي تحصن دانشجويان، طبق نقشه از پيش طراحي شده يا در اثر تصادف و از سر اهمال، كار به خشونت كشيده شد. اين خشونت طبعاً واكنش‌هاي تند دانشجويان را در پي داشت و در نتيجه به بستري بدل گرديد براي آشوب‌هاي خياباني 20- 22 تير 1378 تهران.

2- هرچند آشوب‌هاي خياباني فوق از بسياري جنبه‌ها بايد براي سياستگذاران نظام مهم و هشداردهنده باشد، معهذا رسانه‌هاي غربي بسيار بيش از ابعاد واقعي به بزرگنمايي حوادث پرداختند و با به كار بردن تعابيري چون «انقلاب دوّم در ايران» (شبكه سي. ان. ان.) و غيره، حساسيت نظام را به‌شدت تحريك كردند. به اين ترتيب،‌ آنان توانستند ما را متأثر كنند و به واكنش‌هايي وادارند كه مورد نظرشان بود.

اين‌گونه آشوب‌هاي خياباني مكرراً در كشورهاي غربي رخ مي‌دهد ولي هيچگاه به‌عنوان «تهديد براي كيان نظام» جلوه داده نمي‌شود و هيچگاه اين همه اغراق درباره آن صورت نمي‌گيرد. رسانه‌هاي غربي به اين‌گونه شورش‌ها و آشوب‌ها در كشورهاي خود بسيار ظريف برخورد مي‌كنند و از طريق ارائه پوشش خبري مناسب آن را به‌صورت حوادثي كاملاً عادي جلوه مي‌دهند. نمونه‌هاي فراوان از شورش‌هاي خياباني در تاريخ چهل ساله اخير غرب (اروپا و ايالات متحده آمريكا) مي‌توان يافت كه برخي به شرح زير است: شورش سال 1962 ميسي‌سي‌پي (دو نفر كشته و 375 نفر مجروح)، شورش اوت 1965 لوس‌آنجلس (34 نفر كشته و يكهزار نفر زخمي)، شورش سال 1966 كليولند، شورش‌هاي سال 1967 در 50 شهر آمريكا (فقط در شهر نيوجرسي 26 نفر كشته شدند و 10 الي 15 ميليون دلار خسارت وارد شد)، شورش سال 1968 شيكاگو عليه جنگ ويتنام، شورش معروف دانشجويي سال 1968 فرانسه، شورش فوريه 1971 لندن، شورش 1975 كنتاكي، شورش 1980 ميامي (به قتل 18 نفر و 100 ميليون دلار خسارت مالي انجاميد)، شورش سال‌هاي 1981 و 1982 ليورپول و شورش آوريل 1992 لوس‌آنجلس (به قتل 58 نفر و تخريب بخش مهمي از شهر و يك ميليارد دلار خسارت مالي منجر شد). شورش‌هاي مكرر دانشجويي سال‌هاي اخير در كره جنوبي نيز معروف است. 

3- متأسفانه، براي طراحان سناريوي براندازي، واكنش‌ها و رفتار سياسي جناح‌هاي سياسي كشور در قبال حوادث فوق كاملاً قابل پيش‌بيني است زيرا اين رفتارها واكنشي، احساسي، بسيار ساده و بسيط و مبتني بر پيشداوري‌ها و تحليل‌هاي شناخته شده است. بنابراين، مرحله بعدي اين طرح عبارت است از تشديد اختلافات و بهره‌گيري از حوادث فوق براي سوق دادن سير حوادث به تعارض مستقيم و حاد. اين اقدامات يا از طريق عوامل نفوذي فعال در هر دو جناح (بطور مستقيم) و يا با بهره‌گيري از پيشداوري‌ها و حساسيت‌هاي هر دو جناح (بطور غيرمستقيم) تحقق مي‌يابد.

4- با اغراق درباره حوادث فوق و بزرگنمايي برخي شعارها، كه گروهي بسيار اندك مطرح كردند و در يك نظام تبليغاتي هوشمندانه بايد كم‌اهميت جلوه داده شود، حساسيت برخي نيروهاي دلسوز انقلاب، به‌ويژه فرماندهان سپاه، تحريك مي‌شود و به ايشان چنين القاء مي‌گردد كه مسبب اين شورش سياست‌هاي آقاي خاتمي است و اين سياست‌ها كيان نظام و ركن اصلي آن، نهاد ولايت فقيه، و شخص مقام معظم رهبري را هدف گرفته است. در نتيجه، فضايي آفريده مي‌شود كه نيروهاي فوق بركناري دولت آقاي خاتمي را به‌عنوان "تكليف شرعي" خود احساس كنند يا به اقداماتي دست زنند كه عملاً كودتا عليه دولت آقاي خاتمي تلقي شود. نامه اخير فرماندهان سپاه به آقاي خاتمي مؤيد اين تحليل است.

5- همزمان در افكار عمومي شايعه كودتاي احتمالي سپاه عليه خاتمي به‌شدت گسترش مي‌يابد و بدينسان نوعي تنش و التهاب در فضاي سياسي كشور ايجاد مي‌شود و همگان را در انتظار يك كودتاي قريب‌الوقوع قرار مي‌دهد. درج خبر محرمانه واگذاري امنيت تهران به سپاه [در روزنامه ابرار] و نيز انتشار نامه محرمانه فرماندهان سپاه به آقاي خاتمي مکمل و مؤيد اين شايعات بود.

6- عصر دوشنبه (28 تير) شنيده شد كه فرمانده سپاه پاسداران به‌عنوان فرمانده نظامي تهران نامه‌اي به دادسراي انقلاب نوشته و خواستار تعطيل برخي مطبوعات شده است. اين شايعه نيز تحليل فوق را قوت مي‌بخشد و تصوير سناريوي براندازي را تكميل مي‌كند.

ب) آنچه در شرف وقوع است:

ادامه اين سناريوي براندازي، كه هنوز (تا صبح سه‌شنبه 29 تيرماه) تحقق نيافته ولي تحقق آن را محتمل مي‌دانم، به شرح زير است:

1- دادسراي انقلاب، در اجابت خواست فرمانده نظامي تهران، به تعطيل برخي روزنامه‌هاي منتسب به "جناح دوّم خرداد" دست خواهد زد.

2- اين امر طبعاً واكنش تند "جناح دوّم خرداد" را در پي خواهد داشت و به احتمال زياد به استعفاي آقاي خاتمي خواهد انجاميد.

3- كاملاً محتمل است كه اين واكنش موج جديدي از آشوب‌هاي خياباني را در سراسر كشور برانگيزاند و فضاي كشور را به‌شدت متشنج و بحراني كند.

4- با آغاز دور جديدي از آشوب، آمريكا با ادعاي دفاع از "حقوق بشر" و "دمكراسي" فعالانه وارد گود خواهد شد و موشك‌باران برخي مراكز حساس كشور را آغاز خواهد كرد. اين احتمال را كاملاً جدّي مي‌دانم و مدت‌هاست به اين تحليل رسيده‌ام كه سومين هدف قدرت‌نمايي آمريكا، پس از عراق و كوزوو، ايران است.

5- اين تهاجم با حمله نظامي تركيه به مناطق مرزي ايران تكميل خواهد شد. سخنان اجويت و حمله اخير به پادگان سپاه در پيرانشهر را بهيچوجه تصادفي نمي‌دانم.

6- پيامد اين حوادث قابل پيش‌بيني نيست. بدبينانه‌ترين احتمال اين است كه تحريكات داخلي، كه بستر اجتماعي و سياسي كاملاً آماده‌اي دارد، به اضافه موشك‌باران آمريكا و حملات زميني و هوايي تركيه به سقوط نظام منجر شود. خوش‌بينانه‌ترين احتمال لطمات بسيار سنگين و جبران‌ناپذير مادي و معنوي بر پيكر نظام است.

ج) چه بايد كرد؟

روش تبليغاتي را كه برخي نشريات، به‌ويژه كيهان، در روزهاي اخير در پيش گرفته‌اند، بسيار نادرست و خطرناك و دقيقاً در جهت تحقق سناريوي براندازي فوق مي‌دانم. گويا اينان، به تأثير از برخي القائات مشكوك، گمان برده‌اند كه زمان براي تسويه حساب با جناح موسوم به "دوّم خرداد" و ساقط كردن آقاي خاتمي فراهم است و طبق اين تحليل به ارائه همان تصويري از حوادث دست مي‌زنند كه در سناريوي فوق مي‌گنجد. پس از ماجراي سعيد اسلامي [سعيد امامي] و موسوي [مصطفي کاظمي]، كه اولي مظهر انقلابي‌گري مي‌نمود و دومي اسوه تقوا، به اين نتيجه رسيده‌ام كه احتمال "نفوذ" و كاشتن عناصر توطئه‌گر و مخرب در صفوف انقلاب را نبايد دست كم گرفت. اين که برخي عناصر نفوذي، در هر دو جناح، به جدّ و با تمام قوا در كار تكميل سناريوي براندازي فوق هستند كاملاً محتمل است. به‌علاوه، احتمال القاء‌پذيري و آلت دست شدن را نيز اندك نمي‌دانم. بر روزنامه كيهان تأكيد مي‌كنم زيرا مواضع آن در روزهاي پس از راهپيمايي 23 تير را با دقت دنبال كرده و آن را به‌شدت در موضع تهاجمي و در جهت زمينه‌سازي تبليغاتي "كودتا" يافته‌ام.

با عنايت به موارد فوق و هجوم شديدي كه عليه آقاي خاتمي آغاز شده طرح زير را تقديم مي‌كنم:

همانگونه كه مقام معظم رهبري در سخنان خويش بيان فرمودند: آزادي در جوهره اسلام و خواست انقلاب و نظام مقدس جمهوري اسلامي و متوليان آن بوده و هست (نقل به مضمون از يكي از آخرين بيانات ايشان). ولي، به‌دليل عملكردهاي بد و بعضاً مشكوك (مانند اقدامات سعيد اسلامي)، تاكنون چنين جلوه داده شده كه گويا نظام در برابر "فشار افكار عمومي" مجبور به اعطاي امتيازاتي شده. متأسفانه، اين عملكردهاي بد تأثيرات مخربي بر جاي نهاده. اكنون بهترين زمان است كه اين تصوير مقلوب و نادرست اصلاح شود....

پيشنهادات:

1- تشكر از دلسوزي نيروهايي كه نسبت به كيان نظام حساس و دلبسته‌اند.

2- حوادث دانشگاه ناشي از خواست حق‌طلبانه دانشجويان بود كه البته با برخي افراط‌هاي خاص دوران جواني و دانشجويي آميخته بود كه طبيعي است.

3- تأكيد بر تنبيه عناصر نفوذي و توطئه‌گر و خاطي چه در حمله به كوي دانشگاه و چه در آشوب‌هاي خياباني.

4- تأكيد بر اين كه شورش‌هاي خياباني و حوادثي از اين قبيل براي هر جامعه زنده كاملاً طبيعي است؛ داراي ريشه‌هاي اجتماعي است كه بايد شناخته و رفع شود. هر كس كه به‌دليل جهالت يا جواني عمل خطايي كرد الزاماً نفوذي و توطئه‌گر نيست، هرچند توطئه‌گرها و نفوذي‌ها هم بودند.

5- طبيعي است كه دشمنان انقلاب بكوشند از اين حادثه استفاده و بهره‌برداري كنند و آشوب‌ها را دامن زنند ولي درباره تأثير و نقش آنها زياد اغراق مي‌شود كه درست نيست. مي‌توان مقايسه كرد با شورش سال 1992 شهر لوس‌آنجلس كه همه شاهد فيلم‌هاي آن بوديم.

6- تشكر از آقاي خاتمي و زحمات دولت او و برخورد خردمندانه آن‌ها به تحصن دانشجويي و آشوب‌هاي خياباني.

7- تأكيد بر قانون اساسي و قانونمندي نظام و جامعه.

8- تأكيد بر اين كه آزادي مطبوعات و سياست‌هاي آقاي خاتمي مورد تأييد است. اين سياست‌هاي نظام و خواست متوليان نظام از اول انقلاب بوده تا امروز. در بيست ساله پس از انقلاب تنها يك دوران كوتاه محدوديت داشتيم كه ناشي از عمليات تروريستي و جنايتكارانه منافقين بود كه به‌سرعت رفع شد. (تا سال 1361 حتي نشريات گروه‌هايي چون حزب توده و فداييان اكثريت نيز منتشر مي‌شد. نشريه آدينه از سال 1363 آغاز به انتشار كرد. واقعاً به جز مقطع سال 1362 در كدام دوران بيست ساله اخير "دگرانديشان" نشريه نداشتند؟)

9- با توجه به مواضع بسيار افراطي روزنامه كيهان واقعاً ضرور است نسبت به تعويض مدير مسئول مؤسسه فوق اقدام شود. اين اقدام مكمل مواضع فوق خواهد بود....

نگارش تحليل فوق در ساعت سه و نيم بامداد سه‌شنبه 29 تير 1378 به پايان رسيد. به يقين، تحليل‌گران ديگر نيز بودند که با دقت و دلسوزي و درايت فرايند حوادث را رصد مي‌کردند و پيشنهادات مشابهي ارائه نمودند. در پي اين‌گونه اطلاع‌رساني‌ها، سير حوادث، که به سمت فاجعه و جنگ داخلي مي‌رفت، به‌ناگاه دگرگون شد. از 23 تا 30 تير 1387 تبليغات تلويزيون به شدت تحريک‌آميز بود در حدي که حتي تصاوير آقاي خاتمي، رئيس‌جمهور، را نشان نمي‌داد. اين رويه با اعلاميه‌هاي تحريک‌آميز وزارت اطلاعات تکميل مي‌شد. از برنامه اخبار 9 شب چهارشنبه 30 تير شبکه اوّل سيما چرخشي ناگهاني رخ داد. در تفسير سياسي پس از خبر براي نخستين بار بر «وحدت ملّي» تأکيد شد و حضور عناصري در سطوح مياني هر دو جناح که تشنج‌آفريني مي‌کنند. برنامه تهيه شده درباره حوادث دانشگاه، به‌رغم وعده پيشين و پخش تيزرهاي تبليغاتي آن، به دليل مواضع افراطي و تنش‌زا، پخش نشد. حوالي ساعت ده بعد از ظهر پنجشنبه آقاي محسن رضايي در برنامه «جهان سياست» حدود يك ساعت صحبت كرد. تحليل رضايي بسيار مهم بود. او كساني را كه عليه دولت آقاي خاتمي كارشكني مي‌كنند «حداقل داراي نفسانيات» خواند و بر وحدت نيروهاي انقلاب و «دمکراسي اسلامي» تأكيد كرد. سرانجام، در 8 مرداد 1378 مقام معظم رهبري در خطبه‌هاي نماز جمعه تهران اقدامات و مواضع آقاي خاتمي را مورد تأييد قرار دادند و «حمايت قاطع» خويش را از دولت بيان نمودند. به‌گفته ايشان، «اصلاً فلسفه انقلاب آزادي مطبوعات و بيان» بود. رهبري در عين حال از حضور برخي غريبه‌ها و دشمنان در برخي مطبوعات گله کردند. هفته‌نامه اکونوميست، که سخنگوي متنفذترين کانون‌هاي زرسالار غرب به‌شمار مي‌رود، در سرمقاله پس از خطبه فوق نوشت: حادثه مهمي که در هفته اخير در ايران رخ داد و مورد توجه تحليل‌گران قرار نگرفت اتحاد پنهاني است که ميان رهبر ايران، آيت‌الله خامنه‌اي، و رئيس‌جمهور، آقاي خاتمي، پديد آمده است.

ده سال پيش به جدّ و با جسارت بر برکناري نيروهاي افراطي از رسانه‌هاي مؤثر، مانند کيهان، تأکيد کردم و امروز نيز بر همان باورم. همين کيهان زماني که طالبان به قدرت رسيد، و سياستي خصمانه عليه ايران در پيش گرفت، به شدت بر طبل جنگ با طالبان مي‌کوبيد؛ حادثه‌اي که مي‌توانست فاجعه‌آفرين شود. اين تحريکات نيز به دليل درايت رهبري خنثي شد. همان کانون مدعي بود يک روزه کابل را خواهد گرفت!

فضاي کنوني، فضايي که به سرعت به سوي تنش مي‌رود، ناگهان مرا به ده سال پيش برد. چقدر سناريوها شبيه است. آيا در روزهاي آينده، به‌ويژه پس از اعلام نتايج، همين سناريو رقم نخواهد خورد؟

دوستان!

مرا متهم کرده‌ايد که «به دليل تأمين منافع شخصي» مبارزه با فساد را از ياد برده‌ام زيرا از «افشاي اسامي» در مناظره تلويزيوني احمدي‌نژاد استقبال نکرده‌ام. نوشته‌ايد:

كسي كه مدّعي مبارزه با دزدان ومفاسد آنان است، چگونه است اكنون طرفداري خود را از همه كساني اعلام مي­دارد كه روزي درحسرت برده شدن نام آنان وافشاي عملكردشان بوده است؛ يا نكند مي‌خواهيد بگوييد كسي كه پرونده همه زير بغل اوست ازاين جريانات اطلاع ندارد... خوب است كمي با مردم همراه مي‌شديد مطمئناً آن وقت مي­دانستيد كه مردم هم از شما شجاع‌ترند هم حافظه بهتري دارند، هم نان را به نرخ روز نمي‌خورند وهم طرفداري‌شان  از فردي خاص به دليل تأمين منافع شخصي‌شان نيست.

اوّل، «تأمين منافع شخصي» را درنيافتم. اگر منظور اين است که حمايتم از مهندس موسوي به طمع دريافت پاداش از اوست؛ چنين نيست. شما مهندس موسوي را نمي‌شناسيد ولي من مي‌شناسم. با برخي دوستان قديمي مهندس، که پيش از انقلاب با او دوست نزديک بوده‌اند، دوست بوده ‎ام. از ميرحسين موسوي دلخور بودند و او را «ناوفادار به دوستان قديمي» مي‌خواندند. اين تعبير ناشايست است. آنان دلخور بودند که مهندس در زمان قدرت مقام و منصب و امتيازي به ايشان نداد. اين روحيه مهندس موسوي را خوب مي‌شناسم و مي‌دانم که وي جدّي‌تر و در روابط دوستانه اصول‌گراتر از آن است که براي اين‌گونه حمايت‌ها و ستايش‌ها پاداشي عطا کند. اين صفت مهندس را مي‌ستايم. يقين دارم که اندکي پس از پيروزي او «سهم‌خواهان»، که هم اکنون مبلغين مهندس‌اند و در اين و آن شهر سخنراني مي‌کنند، خواهند رنجيد و مخالفت را آغاز خواهند کرد. به‌علاوه، زماني که من، پيش از اتخاذ قطعي تصميم مهندس بر نامزدي رياست جمهوري، در پنجشنبه 17 بهمن 1387، با مهندس ديدار کردم و سپس آن يادداشت را نوشتم، کسي گمان نمي‌برد ميرحسين موسوي ناشناخته براي نسل جوان چنين محبوب خواهد شد. آن زمان پيروزي احمدي‌نژاد در انتخابات دهم محتمل به‌نظر مي‌رسيد و رقيب اصلي او آقاي خاتمي بود. کسي گمان نمي‌برد مهندس به‌طور جدّي وارد عرصه شود يا خاتمي کناره گيرد؛ نه «قلم نيوز» در کار بود نه «موج سبز».

دوّم، آري! آرزوي من مبارزه قاطع با فسادي است که تاروپود نظام جمهوري اسلامي ايران را فراگرفته. بارها و بارها در اين زمينه قلم زده‌ام. واژه «مافيا» را، به معني روشن و تعريف شده نه موهوم و نه ماکياوليستي، در فرهنگ سياسي ايران متداول کردم: «گروه‌هاي ذينفوذي که بر حيطه معيني از اقتصاد، سياست و فرهنگ سيطره انحصاري برقرار کرده و از روش‌هاي "مافيايي" براي حفظ اين انحصار بهره مي‌جويند.» سال‌ها پيش، پيش از دو خرداد 1376، از «طبقه جديد» سخن گفته ‎ام و از افراد و کانون‌هايي که با بهره‌گيري از  قدرت سياسي به ثروت‌هاي کلان رسيده‌اند. از "مافياي نفتي" گفته ‎ام و در راه ترويج اين مفهوم و شناخت مصاديق و ارائه راه‌کارهاي مبارزه با آن کوشيده‌ام. به تمام آن‌چه کرده‌ام باور عميق دارم.

آقاي احمدي‌نژاد در انتخابات نهم مبارزه با «حلقه بسته قدرت» و «مافياي نفتي» را به شعار خود بدل کرد. اين شعار جذاب و براي همگان مطلوب بود. ولي از زماني که کابينه خود را به مجلس معرفي کرد، به‌تدريج روشن و روشن‌تر شد که وي به شعارهاي انتخاباتي‌اش وفادار نيست. سعيدلو، معاون اجرايي رئيس‌جمهور و اوّلين گزينه او براي تصدي وزارت نفت، از اساس مافياي نفتي را منکر شد و ساير نزديکان احمدي‌نژاد حتي منکر طرح اين شعار در انتخابات نهم شدند. براي وزارت نفت گزينه‌هاي متعدد عرضه شد. برترين گزينه مهندس سيد علي بهشتيان بود که در ميان کارکنان وزارت نفت، هم به دليل مبارزه‌اش با «حکمرانان نفتي» و هم به دليل تخصص‌اش، اعتبار فراوان داشت. مهندس بهشتيان برترين و بهترين گزينه براي وزارت نفت بود ولي احمدي‌نژاد او را نپذيرفت و کوشيد صادق محصولي را وزير نفت کند. اين بهشتيان، که با آيت‌الله شهيد دکتر بهشتي نسبتي ندارد، دوست صميمي مهندس موسوي بود و من در جريان مبارزه با قرارداد شل، در زمان وزارت زنگنه، از طريق مهندس موسوي با او آشنا شدم. آيا محصولي، کسي که از طريق قاچاق نفت ميلياردها تومان ثروت اندوخته، گزينه مناسبي براي مبارزه با مافياي نفت و گاز بود؟ سپس، احمدي‌نژاد ناگزير وزيري هامانه را وزير نفت کرد؛ مديري که سالم و خوش‌نام بود ولي توانمندي کافي را براي مبارزه با مافياي نفتي نداشت. وزيري هامانه نيز استعفا داد زيرا نتوانست خواست‌هاي تحميلي و غيرقانوني حلقه نزديک اطرافيان احمدي‌نژاد را بپذيرد. سرانجام، وزارت نفت به نوذري سپرده شد. اجازه دهيد بيش از اين سخن نگويم؛ از سوابقش در دوره هشت ساله نمايندگي شهر کازرون و غيره.

کدام مبارزه با مافياي نفتي؟ آيا احمدي‌نژاد نمي‌توانست بخشي از اوقات خود را، از ابتداي رياست جمهوري، صرف تحقق شعار مبارزه با فساد کند؛ همان شعاري که او را به قدرت رسانيد! آيا او نمي‌توانست پرونده استات اويل را، که در سراسر جهان شهرت دارد، از مجاري قانوني و کارشناسي پيگيري کند و در طول چهار سال به فرجام رساند؟ بالاخره، بايد در محاکم قضايي ايران روشن مي‌شد که وابستگان آيت‌الله هاشمي رفسنجاني در اين ماجرا مقصرند يا بي‌گناه. چرا ناگهان در شب انتخابات استات اويل و فرزندان هاشمي رفسنجاني را مطرح کرد؟ اين ماجرا، و فساد ديوان‌سالاري در دولت‌هاي هاشمي و خاتمي، چه ربطي به مهندس موسوي داشت؟ آيا در اين عملکرد کم‌ترين مايه‌اي از سلامت و صداقت مي‌توان ديد؟

آقاي احمدي‌نژاد در مناظره با مهندس موسوي کينه‌اي عميق از دوران امام راحل نشان داد. اين امر بارز بود. نمي‌دانم چرا بعضي‌ها نديدند؛ زماني که با پرخاش و اعتراض از اعزام نيرو به لبنان سخن مي‌گفت يا از گروگان‌گيري! آيا مي‌توان منکر شد که وابستگان به انجمن حجتيه در دستگاه ايشان به چنان اقتداري دست يافته‌اند که در تاريخ جمهوري اسلامي ايران سابقه نداشته است؟ آقاي احمدي‌نژاد از برخورد نامناسب در دوران دولت مهندس موسوي به روزنامه رسالت گلايه مي‌کند. آيا مي‌توان نامه‌هاي عتاب‌آميز امام راحل به گردانندگان روزنامه رسالت را فراموش کرد؟ امام خطاب به چه کساني تعبير «اسلام آمريکايي» را به کار بردند؟ خطاب به چه کساني فرمودند: شما عرضه اداره يک نانوايي را نداريد؟ کانون‌هاي حامي احمدي‌نژاد از که انتقام مي‌گيرند؟ از موسوي يا از امام؟

آقاي احمدي‌نژاد تمامي پروژه‌هايي را که دستاوردهاي سي ساله انقلاب است، با خودشيفتگي و نفسانيت بيمارگونه، به عملکرد چهار ساله خود نسبت مي‌دهد. اين همه بي‌صداقتي و بي‌انصافي را چگونه مي‌توان نديد؟ تلاش براي تأمين انرژي هسته‌اي، که پيش از انقلاب آغاز شده بود، در دولت مهندس موسوي به‌طور جدّي پيگيري شد. دولت‌هاي آقايان هاشمي و خاتمي نيز همان راه را ادامه دادند. راهبر اين دستاورد مقام معظم رهبري بود يا احمدي‌نژاد؟

من اهل شيرازم و مي‌دانم که جاده استراتژيک عسلويه- جم در زمان رياست جمهوري آيت‌الله هاشمي و به ابتکار وي آغاز شد و در دوران احمدي‌نژاد پايان يافت. آيا اين پروژه را مي‌توان دستاورد دولت احمدي‌نژاد، به تنهايي، ناميد؟ ساير پروژه‌هاي بزرگ ديگر نيز اين‌گونه است.

به عملکرد چهار ساله دستگاه‌هاي اطلاعاتي و امنيتي دولت احمدي‌نژاد بنگريد. اين کارنامه با ايجاد «کيس‌هاي» جنجالي و بي‌ثمر «حقوق بشر»، به ضرر جمهوري اسلامي ايران، به‌کلي سياه است: دستگيري و آزادي رامين جهانبگلو [6] و هاله اسفندياري، تخريب حسينيه وقفي شريعت در قم و ساير مراکز دراويش گنابادي، [7] که در سال 1360، در اوج درگيري‌هاي داخلي، آيت‌الله محمد محمدي گيلاني، حاکم شرع وقت، تعرض به آنان را اکيداً منع کرده بود، [8] دستگيري و آزادي عجيب رکسانا صابري، دستگيري اعضاي محفل امري بهائيان ايران که شبکه علني و کم خطر فرقه بهائي به‌شمار مي‌رود [9] [10] در حالي‌که گردانندگان وزارت اطلاعات به پديده‌اي به‌نام سازمان مخفي فرقه بهائي و مخاطرات بزرگ آن اعتقاد ندارند به‌رغم اسناد تاريخي که وجود شبکه بابيان و بهائيان مخفي و نفوذ آنان در ديوان‌سالاري از دوره قاجاريه و حرکت‌هاي تروريستي و تخريبي آنان را، از جمله و به‌ويژه در ماجراي «کميته مجازات» [11] و «نهضت جنگل»، [12] ثابت مي‌کند.

دوستان!

صدها برگ سند خدشه‌ناپذير درباره مفاسد مالي مديران عالي‌رتبه يا مياني در دفتر داوود احمدي‌نژاد، برادر بزرگ و بازرس ويژه رئيس‌جمهور، انباشته شده. کدام پرونده سامان يافته و به محاکم قضايي ارجاع شده؟ مديراني را مي‌شناسم که به‌رغم فساد آشکار مالي، و اطلاع رئيس‌جمهور و رئيس بازرسي او از مفاسدشان، عزل نشدند که ارتقاء نيز يافتند. کساني را مي‌شناسم که فسادشان، اخلاقي يا مالي، جنجال‌ها برانگيخت، به اين دليل از نهادهاي مربوطه برکنار يا پاکسازي شدند ولي رئيس‌جمهور آنان را در تيم خود يدک مي‌کشد گويي عامدانه در پي اعاده حيثيت از ايشان است.

دوستان!

درباره عملکرد چهار ساله دولت آقاي احمدي‌نژاد مي‌توان کتابي قطور نگاشت. موارد فراواني است که بعدها به‌طور مستند، من يا ديگران، خواهند نوشت. در يادداشت‌هاي چهار ساله اخير وبلاگ من موارد فراواني مي‌توان ديد. به اين دليل، برخي عناوين برگزيده را در صفحه اوّل وبلاگ خود به نمايش گذاشتم؛ اقدامي که مورد اعتراض شما قرار گرفت.

دوستان!

من يک روزه به اين داوري نرسيدم. من ديگر به احمدي‌نژاد رأي نخواهم داد. هرگز!

شيراز

دوشنبه، 18 خرداد 1388، سه بامداد

 


*  بنگريد به مقاله «سعيد امامي و دوستان نئونازي او» (روزنامه آفتاب امروز، چهارشنبه 27 بهمن 1378/ 16 فوريه 200، ص 7. مقاله فوق را، با تغيير عنوان و حذف مقدمه آن درباره سعيد امامي، که به‌دلايل سياسي انجام گرفت، از همان آغاز در وبگاهم قرار دادم با عنوان «رازهاي پنهان صعود نازيسم» [1]

مقدمه‌اي که در روزنامه منتشر شد ولي در سايتم حذف کردم اين است:

«آقاي سعيد امامي (اسلامي) در زمان تصدّي معاونت امنيت وزارت اطلاعات در جمع دانشجويان دانشگاه همدان سخنراني ايراد كرده كه در هفته‌هاي اخير متن آن در برخي مطبوعات منعكس شده است. ظاهر اين سخنراني چهره فردي را نشان مي‌دهد كه گويا در برابر پديده نفوذ صهيونيسم در فرهنگ جهاني سخت حساس و معترض است. او، از جمله، چنين مي‌گويد: "كتاب‌هاي تاريخي را اگر واقعاً خوانده باشيد، اين بحث شش ميليون يهودي يك جفنگ تاريخي است. من يك سري از اين دوست‌هاي نازي و نئونازي داشتم. كتاب‌هاي معتبر درجه يكي را در اين رابطه براي من فرستادند. آخرين آماري را كه خود يهودي‌ها جمع كرده بودند، 250 هزار نفر بود كل كشته يهودي‌ها در جنگ دوّم جهاني. در صورتي كه مي‌بينيم چند ميليون نفر در جنگ جهاني كشته شده است، ولي دنيا را شش ميليون يهودي كشته شده پر كرده است..." (ضميمه گزارش فيلم، شماره 141، 15 دي 1378، ص 31) آنچه در نقل‌قول فوق از اهميت فراوان برخوردار است و تعمق جدّي را مي‌طلبد، تأكيدي است كه نامبرده بر "دوستان نازي و نئونازي" خود كرده است. حيرت‌انگيزتر اينكه او اين نكته را، در مقام معاون امنيتي وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي ايران، در جمع دانشجويان اعلام مي‌دارد و به اين ترتيب اين تصوير را القاء مي‌كند كه گويا "نازي‌ها و نئونازي‌ها" مخالفان واقعي و سرسخت صهيونيست‌ها و لذا دوستان و متحدان نيروهاي معتقد به آرمان‌هاي انقلاب اسلامي هستند و نظرات و به تبع آن عملكرد سياسي ايشان مي‌تواند مثبت و مورد تأييد تلقي گردد. از سوي ديگر، آقاي سعيد امامي تلاش پژوهشي گسترده‌اي را كه در سال‌هاي اخير از سوي گروهي از فرهيختگان و روشنفكران و مورخان آزادانديش و خوشنام دنياي غرب، كه برخي از سرشناس‌ترين چهره‌هاي ايشان در زمره مبارزان و زندانيان ضدنازي دوران جنگ جهاني دوّم جاي دارند، در جهت پيرايش تحريف‌هاي تاريخي آغاز شده، به جريان بسيار بدنام و مشكوك نازيسم و نئونازيسم نسبت مي‌دهد. او بدينسان، رندانه، بر تبليغات گسترده صهيونيست‌ها صحه مي‌گذارد كه گويا مورخان و محققاني كه در جهت شناخت عملكرد شبكه مافيايي- صهيونيستي دنياي معاصر و مقابله با تحريفات تاريخي ايشان مي‌كوشند، در زمره فاشيست‌ها و نئونازي‌ها جاي دارند. نگارنده، در بررسي زير- جدا از بحث‌هاي جاري مطبوعاتي درباره پديده سعيد امامي- مي‌كوشد تا پيوندهاي مشكوك فاشيسم و نازيسم را با كانون‌هاي دسيسه‌گر و صهيونيستي دنياي معاصر به اجمال نشان دهد.»

**  بنگريد به يادداشت وبلاگ «يهودشناخت» که حاصل تفحص جدّي نويسنده وبلاگ فوق براي تعيين صحت و سقم اين مطلب است. به علت اهميت مسئله عين يادداشت ايشان را نقل مي‌کنم:

«يکي از خوانندگان به‌نام مهدي...  در مورد مصاحبه مايک والاس با آقاي احمدي نژاد ادعايي کرده بود که طبيعتاً پذيرفتن آن نياز به بررسي داشت. از آنجا که نتوانستم هيچ متن کامل و ويرايش نشده اي از اين مصاحبه در اينترنت پيدا کنم، منتظر ماندم تا تکرار اين مصاحبه را که روز جمعه ساعت ۱۷:۴۰ از شبکه اوّل سيما پخش شد با دقتي بيش‌تر از قبل ببينم و بشنوم. جالب اينجاست که در گزارش سايت CBS News هم متن قسمت مورد نظر درج نشده است. گويا يا قضيه برايشان مهم نبوده است يا آقاي مايک والاس بندي را که نبايد به آب مي‌داده به آب داده است. با ديدن دوباره مصاحبه متوجه شدم که متأسفانه ادعا حقيقت دارد و اتفاقي که مهدي به آن اشاره کرده بود در حدود دقيقه شصتم اين مصاحبه تقريباً هفتاد و پنج دقيقه‌اي روي داد. و اما ادعاي تأييد شده مهدي: «ديشب (25/ 5/ 1385) مصاحبه آقاي احمدي‌نژاد با شبكه خبري CBS آمريكا پخش شد. نزديك به پايان مصاحبه، مصاحبه كننده گفت: "علي‌رغم دشمني كه شما با يهوديان داريد تعدادي از دوستان شما [رئيس جمهور] يهودي هستند". احمدي‌نژاد پاسخ داد: "من چنين كساني را نمي‌شناسم. شايد منظورتان خودتان هستيد." مصاحبه كننده گفت: "البته كه من يهودي هستم." احمدي‌نژاد ادامه داد: "ولي شما دوست قديمي من نيستيد ما تازه دوست شده‌ايم." مصاحبه كننده گفت: "نه! منظور من تعدادي از بهترين دوستان شماست." ولي مترجم چنين ترجمه كرد: "همه جاي دنيا يهودي هست. شما هم در ايران يهودي داريد." و احمدي‌نژاد پاسخ داد: "بله كه ما در ايران يهودي داريم. در مجلس هم يهودي داريم..." و خلاصه قضيه را ماست مالي كردند.»

ادعاي مهدي که مورد بررسي قرار گرفت و تأييد شد، اما تکليف ادعاي مايک والاس چه مي‌شود؟  اگر او دروغ گفته و قصد فتنه‌گري داشته است چرا به جاي تکذيب، قضيه ماست مالي شده است و اگر ادعاي او درست است اولاً بايد مشخص شود اين يهوديان که تعدادي از بهترين دوستان رئيس جمهور هستند کيستند؟ ثانياً آيا رئيس جمهور از هويت يهودي آنها خبر داشته است يا خير؟

پي نوشت مورخ ۱۳ شهريور ۱۳۸۵: پس از تشکيک برخي دوستان در صحت خبر فوق و سکوت رسانه‌هاي خبري در اين مورد، تصميم گرفتم که فيلم مصاحبه مايک والاس با آقاي احمدي نژاد را پيدا کنم. خوشبختانه مؤسسه سروش سيما به دادم رسيد و پس از واريز کردن سه هزار تومان ناقابل به حساب اين مؤسسه توانستم اين فيلم را به دست بياورم. متأسفانه پس از ديدن دوباره فيلم ماستمالي کاري مترجم به تأييد دوباره رسيد. اگر حال و حوصله‌اي بود، صداي بخش مورد نظر از مصاحبه را در اينترنت خواهم گذاشت تا دوستاني که در اين قضيه شک دارند به يقين برسند...» [1]

 پي‌نوشت شهبازي (پنجشنبه، 21 خرداد 1388، 9 صبح): نويسنده وبلاگ «يهود شناخت» خواسته‌اند که جملات پاياني يادداشت را، که بيانگر تلقي ايشان از ماجراي فوق است، نقل کنم. تلقي ايشان چنين است: «البته اين را هم بگويم که تحليل شخصي بنده اين است که مايک والاس قصد شيطنت داشته است. او خود يک يهودي صهيونيست است و منطقي نيست که يک صهيونيست بخواهد در مورد نفوذ پنهان يهوديان در حاکميت يک کشور افشاگري کند. الا اينکه بگوييم قصد موذي گري و تخريب داشته است. سئوال من اين است که چرا مترجم بايد حرفهاي مصاحبه کننده را آن هم در مصاحبه اي در اين سطح، تغيير بدهد و جور ديگري ترجمه کند؟»

تلقي من اين نيست. گمان مي‌کنم برخي از نزديکان احمدي‌نژاد در نهاد رياست‌جمهوري، به تصوّر اين‌که مايک والاس يهودي آمريکايي و پيرمردي کارکشته و «خودي» است، خام شده و در پيش از مصاحبه اصل و تبار خود را به او شناسانيده‌اند و مايک والاس در گفتگو «بند را به آب داده است.» به اين دليل بخش فوق در وبگاه شبکه خبري CBS سانسور شده. اين تصوّر که احمدي‌نژاد نفهميد مايک والاس چه مي‌گويد و تمام کاسه کوزه‌ها را بر سر مترجم شکستن درست نيست.


Saturday, August 01, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

استفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.