بمناسبت سالگرد کودتاي ۳ اسفند ۱۲۹۹

جعليات در خاطرات منتشرشده ژنرال آيرونسايد

به انضمام: نطق ضياءالملک فرمند در مجلس چهاردهم درباره کودتا

 اين مقاله به درخواست آقاي ايمان ملکا نوشته شد و نخستين بار در روزنامه ايران، ۵ اسفند ۱۳۹۲، صفحه ۱۰، انتشار يافت.

مطلب مرتبط:

کانون‌هاي استعماري، کودتاي ۱۲۹۹ و صعود سلطنت پهلوي

 

در سال ۱۳۵۲ کتابي به انگليسي منتشر شد با نام «شاهراه فرماندهي: يادداشت‌هاي روزانه سرلشکر سِر ادموند آيرونسايد، ۱۹۲۰- ۱۹۲۱»؛ که نام لرد آيرونسايد، پسر ژنرال آيرونسايد، بعنوان «ويراستار» کتاب بر آن درج شده بود.

Lord Ironside [ed.], High Road to Command: The Diaries of Major General Sir Edmund Ironside 1920-1922, London: Leo Cooper, 1972.

در سال‌هاي پسين، کتاب فوق مورد توجه مورخين و علاقمندان به تاريخ سياسي و سياست و مکرر مورد استناد قرار گرفته است. در نظر اوّل، گمان مي‌رود که انتشار يادداشت‌هاي روزانه ژنرال آيرونسايد، در مقطع زماني کودتاي ۳ اسفند ۱۲۹۹، رازي از رازهاي بزرگ تاريخ ايران را آشکار کرده است. ولي با گذشت زمان روشن شد که اين کتاب نه براي روشنگري بلکه با انگيزه گمراه کردن ما در شناخت حقايق تاريخي تدوين و منتشر شده است.

ژنرال آيرونسايد از ۴ اکتبر ۱۹۲۰ تا ۱۷ فوريه ۱۹۲۱، کمتر از چهار ماه و نيم فرمانده قشون بريتانيا در شمال ايران (نورپرفورس) بود و در همين سمت بود که به دستور وزير جنگ وقت بريتانيا، سِر وينستون چرچيل، مقدمات کودتاي ۳ اسفند ۱۲۹۹/ ۲۱ فوريه ۱۹۲۱ را فراهم آورد و اندکي پيش از وقوع کودتا از ايران خارج شد.

ژنرال سِر ادموند آيرونسايد

ژنرال آيرونسايد در کنفرانس قاهره (۱۹۲۱)، بهمراه سِر وينستون چرچيل و ديگران

(نفر دوم، نشسته، سمت راست. نفر سوم در سمت چپ چرچيل)

***

«نورپرفورس»، NORPERFORCE  مخفف نام «قشون شمال ايران»، North Persia Force  قشوني است که در سال ۱۹۱۸ بريتانيا در شمال ايران، بمنظور مقابله با انقلاب بلشويکي ۱۹۱۷ روسيه و حمايت از جنگ «ژنرال‌هاي سفيد» عليه بلشويک‌هاي «سرخ»، ايجاد کرد. اين مأموريت پيش‌تر با ژنرال دانسترويل و قشون کوچک‌تر او در ايران بود که «دانسترفورس» Dunsterforce ناميده مي‌شد. در ۱۶ سپتامبر ۱۹۱۸ ژنرال دانسترويل به هند فراخوانده شد و سرلشکر تامسون بعنوان اوّلين فرمانده «نورپرفورس» منصوب شد.

ژنرال ليونل چارلز دانسترويل

حمايت از «روسهاي سفيد» و جنگ با بلشويک‌ها بر بريتانيا خسارت فراوان وارد کرد. هزينه اين جنگ فقط در ايران ساليانه ۳۰ ميليون پوند بود که در آن زمان رقم سنگيني بشمار مي‌رفت. وخامت وضع اقتصاد بريتانياي پس از جنگ جهاني اوّل اجازه تداوم اين سياست را نمي‌داد. بعلاوه، آنفلونزاي سال‌هاي ۱۹۱۸-۱۹۱۹، که منجر به مرگ ۵۰ الي صد ميليون نفر، يعنی ۵. ۲ الي ۵ درصد جمعيت کل جهان شد، ايران را نيز به کام خود کشيد و نيروهاي انگليسي- هندي را با خطر مرگ جمعي مواجه ‌کرد. بدينسان، هم دولت لندن و هم حکومت هند بريتانيا، که بخش عمده شش هزار نيروي هندي «نورپرفورس» را تأمين مي‌کرد، تصميم به خروج نيروهاي خود از ايران گرفتند. ژنرال آيرونسايد با اين مأموريت وارد ايران شد و فرماندهي قشون را به دست گرفت. اندکي پس از ورود آيرونسايد، در نوامبر ۱۹۲۰ «روسهاي سفيد» در جنگ با بلشويک‌ها با شکست نهايي مواجه شدند و کارشان پايان يافته تلقي شد. در فوريه ۱۹۲۱ آيرونسايد، پس از اتمام مأموريت خود و انتقال بخش عمده نيروهاي انگليسي- هندي، فرماندهي «نورپرفورس» را به ژنرال سِر جرج کُري واگذارد و خود از ايران خارج شد. هم‌زمان با خروج او طرح کودتا آغاز شد و در ۳ اسفند ۱۲۹۹/ ۲۱ فوريه ۱۹۲۱ فوج قزاق، به فرماندهي ميرپنج (سرتيپ) رضا خان، تهران را اشغال کرد. بدينسان، دولت محلل سيد ضياءالدين طباطبايي بر احمد شاه تحميل شد. دو ماه پس از کودتا، در ۲۱ آوريل ۱۹۲۱ «نورپرفورس» بطور کامل از ايران خارج شد و تمامي سلاح‌ها  و مهمات و سيورسات خود را به قشون قزاق داد. اين سرآغاز فرايندي چهار ساله است که به خلع قاجاريه و استقرار سلطنت پهلوي انجاميد.

انحلال «نورپرفورس» با کودتا ارتباط مستقيم داشت زيرا از اين پس مأموريت مقابله با بلشويسم را نه نيروهاي رسمي بريتانيا، و با پول دولت بريتانيا، بلکه نيروهاي ايراني،  و با پول دولت ايران، به عهده گرفتند.

***

جايگاه ژنرال آيرونسايد در تاريخ معاصر ايران رازي نامکشوف نبود. پيش از انتشار «شاهراه فرماندهي»، بويژه در سال‌هاي پس از سقوط رضا شاه، بسيار کسان درباره نقش ژنرال دانسترويل و ژنرال آيرونسايد در برکشيدن رضا خان و کودتاي 1299 نوشته بودند. بنابراين، انتظار مي‌رفت انتشار يادداشت‌هاي روزانه ژنرال آيرونسايد ابهامات موجود را در اين زمينه مرتفع کند و متني قابل استناد به دست دهد. متأسفانه چنين نبود.

در اسنادي که در زمان انقلاب از خانه اميراسدالله علم، وزير دربار و دوست صميمي محمدرضا شاه، و سِر شاپور ريپورتر، پسر سِر اردشير ريپورتر- مسئول شبکه‌هاي اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران در زمان کودتا، به دست آمده، اوراقي موجود است که اصالت کتاب «شاهراه فرماندهي» را مخدوش مي‌کند. مهم‌ترين اين اسناد، دستنويسي است با عنوان «خاطرات فيلدمارشال لرد آيرونسايد فقيد» که حاوي چند برگ از يادداشت‌هاي روزانه ژنرال آيرونسايد است.

در سال ۱۳۷۳ مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي، که اندکي بعد به «مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران» تبديل شد، اين اوراق را بهمراه ترجمه جديدي از کتاب «شاهراه فرماندهي»، با عنوان «خاطرات سرّي آيرونسايد»، منتشر کرد. ترجمه اوراق فوق در صفحات ۳۲۱-۳۸۴ کتاب فوق درج شده. ارائه نامناسب اين سند مهم سبب شد تا تحت‌الشعاع متن مفصل کتاب «شاهراه فرماندهي» قرار گيرد. توضيحات مقدمه کتاب نيز رسا نيست و چندان روشن نمي‌کند که متن دستنويس يافت شده در خانه علم چه اهميتي دارد و تفاوت‌هاي اساسي آن با متن منتشر شده با عنوان «شاهراه فرماندهي» چيست.

به اين دليل، به مهم‌ترين موارد اشاره مي‌کنم. شماره صفحات ذکر شده در زير، ارجاع به همين کتاب، «خاطرات سرّي آيرونسايد» (۱۳۷۳)، است:

در متن دستنويس به تلاش وزارت جنگ بريتانيا براي تسلط همه‌جانبه بر ايران اشاره شده برغم وزارت خارجه بريتانيا. توضيح اين که در آن زمان در دولت ديويد لويدجرج ميان جناح «صهيونيستي» دولت، که افرادي چون وينستون چرچيل (وزير جنگ) و ادوين مونتاگ (وزير امور هندوستان) و لرد رِدينگ  (نايب‌السلطنه هندوستان) به آن تعلق داشتند، و لرد کِرزُن، وزير خارجه بريتانيا، بر سر مسئله ايران اختلاف شديد وجود داشت. در اين زمان، هرمن کامرون نورمن ۴۸ ساله (متوفي ۱۹۵۵)، وزير مختار جديد بريتانيا در ايران، که جايگزين سِر پرسي کاکس شده بود، از دستورات لرد کِرزُن اطاعت نمي‌کرد و پنهان از مقامات مافوق خود طرح سرويس اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا، که متولي امور اطلاعاتي در ايران بود، و وزارت جنگ را براي کودتا دنبال مي‌کرد؛ يعني در خفا تابع منويات و نقشه‌هاي چرچيل و لرد رِدينگ بود نه کِرزُن.

يادداشت‌هاي ۲۹ اکتبر ۱۹۲۰: «من وزارت جنگ را که در پي کسب نفوذ همه‌جانبه در ايران است و ظاهراً وزارت خارجه از آن غافل است سرزنش نمي‌کنم.» (ص ۳۲۷)

يادداشت‌هاي ۳۰ اکتبر ۱۹۲۰: «نورمن مي‌گويد کِرزُن از برکناري استاروسِلسکي بسيار خشمگين است. او دوست دارد که وزراي مختارش از دستورهاي تلگرافي وي اطاعت کنند. او از اقدامات خودسرانه آن‌ها خشنود نيست.» (ص ۳۲۷)

يادداشت‌هاي ۳۱ اکتبر ۱۹۲۰: «به نورمن گفتم که تهاجم گسترده‌اي از سوي بلشويک‌ها مثلاً از استرآباد صورت نخواهد گرفت.» (ص ۳۲۸ )

يادداشت‌هاي اوّل نوامبر ۱۹۲۰: «کرزن بحق از دست نورمن بينوا عصباني است. او [نورمن] رونوشت تلگرافي را که کرزن برايش ارسال داشته و در آن از برخورد خشن و غيرديپلماتيک وي با روس‌ها انتقاد کرده، برايم فرستاده است.» (ص ۳۳۲)

يادداشت‌هاي دوّم نوامبر ۱۹۲۰: «من تمامي خصوصيات مردم ايران را مطالعه کرده‌ام. رضا خان فرمانده آترياد تبريز بي‌ترديد يکي از بهترين‌هاست. اسمايس رضا خان را فرمانده واقعي صحنه قلمداد مي‌کند.» (ص ۳۳۵)

يادداشت‌هاي سوم نوامبر ۱۹۲۰: «تلاش مي‌کنم تا سازمان اطلاعات را سامان دهم... ما دستگاه شنود فوق‌العاده‌اي در اختيار داريم که بوسيله آن مي‌توانيم کليه پيام‌هاي راديويي سرتاسر جهان را دريافت کنيم. تمامي اين دستگاه را مي‌توان در يک اتاق کوچک جا داد. مأمور کشف رمزي که در اختيار دارم يکي از بي‌نظيرترين کارشناسان است. او رمزهاي روسي را بلافاصله کشف مي‌کند. رمزهاي فرانسوي و آلماني را نيز به همين ترتيب. نمي‌دانم آيا بلشويک‌ها مي‌دانند که ما همه پيام‌هاي رمز آن‌ها را کشف مي‌کنيم يا خير؟ اين روزها بلشويک‌ها زياد حرف مي‌زنند. آنان هميشه پرچانه بوده‌اند.» (صص ۳۳۶-۳۳۷)

يادداشت‌هاي ۷ نوامبر ۱۹۲۰: «از قرار معلوم وزارت خارجه که نورمن دستورات خود را از آنجا دريافت مي‌کند هيچگونه توجهي به اوضاع نظامي نداشته و با وزارت جنگ مشورت نمي‌کند.» (ص ۳۵۱)

يادداشت اواخر ۱۹۲۰: «به اعتقاد من روس‌ها قادر نيستند در خارج از کشور خود به جنگ بپردازند. نمي‌توانيم بپذيريم که براي ما يک خطر نظامي محسوب مي‌شوند. اما تبليغات‌شان بسيار سهمگين است و ممکن است به ما آسيب برساند. لنين سفارش کرده است تا زماني که ارتش دشمن توسط تبليغات متزلزل نشده است بايد از اقدام نظامي خودداري کرد.» (ص ۳۵۵)

يادداشت اوايل ژانويه ۱۹۲۱: «سري به قزاق‌هاي ايراني زدم و وضع آن‌ها را بررسي کردم. اسمايس به وضع آن‌ها سروسامان داده است... فرمانده قزاق‌ها [قاسم خان پوروالي يا والي ملقب به «سردار همايون»] موجودي حقير و بي‌مصرف است ولي روح و جان اين نمايش سرهنگ رضا خان است. مردي که من از سابق به او علاقه داشتم. اسمايس مي‌گويد او مرد خوبي است و من از اسمايس خواستم تا به سردار همايون مرخصي بدهد تا رضا خان موقعيت خود را مستحکم کند.» (ص ۳۵۹)

«در واقع، فقط ديکتاتوري نظامي مي‌تواند مشکلات ما را حل کند و به ما فرصت خواهد داد تا بدون هيچ‌گونه دردسري کشور [ايران] را ترک کنيم.» (ص ۳۶۰)

يادداشت ۲۹ ژانويه ۱۹۲۱: «اسمايس مي‌گويد سردار همايون، فرمانده قزاق‌ها، رفته و رضا خان، که سرهنگي است، فرماندهي قزاق‌ها را بر عهده دارد. اسمايس و رضا خان دوستان صميمي يکديگرند. به زودي بار ديگر به ديدن آن‌ها خواهم رفت.» (ص ۳۶۳)

يادداشت اواخر ژانويه (۳۰ ژانويه؟) ۱۹۲۱: «اگر بخواهم سريعاً خود را به بغداد برسانم بايد هواپيماي ديگري را آماده پرواز کنم... گفتگوهاي مفصلي با اسمايس و رضا خان انجام دادم. رضا موجودي سخت‌کوش بنظر مي‌رسد و بيني تقريباً بزرگي دارد. مي‌توان گفت که قيافه او شبيه به يهوديان است ولي بيني ايراني‌ها به گردي بيني يهودي‌ها نيست. موي سرش رو به سفيدي گذاشته است. او مي‌خواهد دستش به کاري بند باشد و از بيکاري ناراحت است. او فقط به زبان فارسي صحبت مي‌کند و فارسي صحبت کردن من حتماً موجب شگفتي او شده است. مي‌گويند در تبريز مِهتر بوده است. حتي اگر اين گفته صحت هم داشته باشد باز از لياقت او حکايت مي‌کند. او بطور قطع پرجذبه‌ترين فرد ايراني است که تاکنون ديده‌ام.» (ص ۳۶۶)

يادداشت ۱۲ فوريه ۱۹۲۱: «با رضا خان گفتگويي داشتم و او را به فرماندهي کل قزاق‌هاي ايران گماردم.  او قوي‌ترين فردي است که تاکنون ديده‌ام. به او گفتم که بتدريج از تحت کنترل من خارج مي‌شود و بايد همراه سرهنگ اسمايس مقدمات رويارويي با شورشيان رشت را، پس از خروج ستون از منجيل، فراهم کند. در حضور اسمايس گفت‌وشنودي طولاني با رضا داشتم. در اين فکر بودم که آيا ضرور است قرارومدارهاي کتبي بگذاريم يا نه؟ و سرانجام به اين نتيجه رسيدم که نوشتن مطالب مفيد واقع نخواهد شد. اگر رضا بخواهد بازي درآورد به سادگي مي‌تواند چون که امکان خواهد داشت به راحتي بگويد قول‌هايي که داده است به اجبار بر وي تحميل شده و او ملزم به انجام آن‌ها نيست.

قبل از اين که از هم جدا شويم دو نکته را برايش روشن کردم:

1- نبايد بهيچوجه از پشت سر به قواي من حمله کند. چون اين کار به نابودي او منجر خواهد شد و جز حزب انقلابي به سود هيچ کس نخواهد بود.

2- شاه نبايد بهيچوجه سرنگون شود.

رضا صراحتاً قول داد و من با او دست دادم. به اسمايس گفته‌ام بتدريج کنترل را کاهش دهد. بهيچوجه نگران رفتن نيستم.» (صص ۳۶۸-۳۶۹)

يادداشت ۱۴ فوريه ۱۹۲۱: «بايد از فکر رفتن به منجيل صرفنظر کنم. من دستورات مربوط به خروج نيروها را به اسمايس و رضا دادهام. بايد به ايشان تا اندازه‌اي آزادي عمل بدهم. بايد وزير مختار [نورمن] را ببينم و مطالب را با او در ميان بگذارم. براي ما کودتا از هر چيز ديگر مناسب‌تر است. نورمن بيچاره را از کوره به در خواهم کرد.» (صص ۳۷۱-۳۷۲)

يادداشت ۱۵ فوريه ۱۹۲۱: «حرکت به سمت تهران... در ساعت 5 بعد از ظهر به تهران رسيدم... نورمن را ديدم و عقيده‌ام تغيير کرد. با هم به ديدن شاه رفتيم. شاه در نقطه‌اي در شش مايلي تهران با گله‌اي از زنانش زندگي مي‌کرد. نورمن همچنان نگران اوضاع بود. با او درباره رضا صحبت کردم. او بسيار ترديد داشت که شاه تسليم شود. به او گفتم که به رضا ايمان دارم. وانگهي هر دو ما که با کِرزُن اختلاف داريم نبايد بيش از اين در اين مورد با هم مجادله کنيم. ناگزيرم به قزاق‌ها اجازه دهم دير يا زود وارد عمل شوند.» (صص ۳۷۱-۳۷۲)

***

اين متني است که لرد آيرونسايد دوّم، پسر ژنرال آيرونسايد، براي اميراسدالله علم  و سِر شاپور ريپورتر در تهران ارسال کرده تا آن را مورد بازبيني قرار دهند. متني که بعداً، با عنوان «شاهراه فرماندهي» منتشر شد، با متن فوق تفاوت جدّي دارد.

در متن منتشرشده از اختلافات وزارت خارجه (کرزن) و وزارت جنگ (چرچيل) و حکومت هند بريتانيا (لرد ردينگ) بر سر مسائل ايران خبري نيست و دستکاري و تحريفها بسيار فراتر از اين است.

براي مثال، در متن دستنويس ديدار ۱۵ فوريه ۱۹۲۱ آيرونسايد و نورمن با احمد شاه حدود يک سطر است: «شاه در نقطه‌اي در شش مايلي تهران با گله‌اي از زنانش زندگي مي‌کرد.» اين جمله کوتاه در کتاب «شاهراه فرماندهي» به شرحي مفصل و بکلي ساختگي تبديل شده که تصويري شبيه به داستان‌هاي «هزار و يکشب» از شيوه زندگي احمد شاه به دست مي‌دهد و جالب‌تر اين که مطالبي نيز از قول احمد شاه در تأييد قرارداد ۱۹۱۹ بدان افزوده شده است.

متن منتشر شده اين است:

«به دروازه‌هاي آهنين قصر رسيديم. اتومبيل‌ها را همانجا گذاشتيم. کسي متوجه ورود ما نشد. به محوطه وسيع قصر وارد شديم... در محوطه قصر دو خواجه در لباس‌هاي اروپايي عصاي عاج نقره‌نشان در دست به پيشبازمان آمدند. آنان تعظيم‌کنان در حالي که عقب عقب مي‌رفتند ما را به ساختماني کوچک‌تر در گوشه اصلي قصر راهنمايي کردند. اينجا اندرون يعني قسمت زنانه قصر بود. شاه تصميم گرفته بود در آنجا ما را به حضور بپذيرد. يک سياه غول‌پيکر در آستانه در ما را به تالاري هدايت کرد که با گشودن يک در به اتاق خصوصي شاه بار يافتيم. هنگام عبور از تالار گروهي زن و کودک را ديدم که از يک درگاهي کوچک ما را تماشا مي‌کردند. مي‌خنديدند و با هم شوخي مي‌کردند اما خواجه‌هاي حرمسرا آن‌ها را ساکت کردند.» (صص ۲۲۵-۲۲۶)

پس از شرح فوق، و توصيفي زشت از وضع احمد شاه، از قول او اين مطالب نقل شده که در متن دستنويس نيست؛ يعني بکلي جعلي است:

«وزير مختار [نورمن] به شاه گفت دولت بريتانيا از تأخير در امضاء قراردادي که او نيز آن را امضاء کرده است خسته شده است و بي‌پرده به شاه اطلاع داد که اگر پيمان امضاء نشود پرداخت پول به دولت ايران ادامه نخواهد يافت. شاه در پاسخگويي تعلل مي‌کرد که علتش نه ضعف زبان فرانسه بلکه آشفتگي و ناراحتي او بود. او مي‌گفت احساس مي‌کند به عصاي پوسيده‌اي تکيه کرده است و اگر يک شاه خودکامه بود مدت‌ها قبل معاهده را امضاء کرده بود. او خواهان امضاء و تصويب آن است چون مي‌داند بهترين معاهده‌اي است که منافع کشورش را تأمين مي‌کند اما مجلس شوراي ملّي از تصويب قرارداد سر باز مي‌زند. مي‌گفت به خود او هم برچسب خيانت زده‌اند که چرا از اوّل با عقد چنان پيماني موافقت کرده است.» (ص ۲۲۷)

جاعل خاطرات آيرونسايد، که نمي‌تواند کس ديگري ‌جز سِر شاپور ريپورتر باشد، نه تنها از زبان احمد شاه او را حامي سرسخت قرارداد ۱۹۱۹ نشان مي‌دهد بلکه از زبان او ايران را در معرض تهاجم قريب‌الوقوع بلشويسم معرفي مي‌کند و به اين ترتيب کودتاي ۳ حوت ۱۲۹۹ را توجيه مي‌کند:

[احمد شاه] «سپس اوضاع تيره و تار کشورش را بعد از تخليه قواي بريتانيا برايمان ترسيم نمود. او مي‌گفت در چنان حالتي ايران مورد تجاوز قواي روسيه شوروي قرار خواهد گرفت و در آن صورت خطراتي ناگفتني متوجه بين‌النهرين و هندوستان خواهد شد. او از وزير مختار مي‌خواست تا قواي بريتانيا ايران را ترک نکنند. حتي اگر ملاحظه ايران را نمي‌کنند به خاطر حفظ امپراتوري بريتانيا و هندوستان قواي خود را نگاه دارند.» (ص ۲۲۷)

جاعل خاطرات آيرونسايد از يک سطر يادداشت ژنرال آيرونسايد درباره ملاقات ۱۵ فوريه ۱۹۲۱ نورمن و آيرونسايد با شاه سه صفحه مطلب ساخته و هر چه خواسته به احمد شاه نسبت داده و از زبان او در تأييد عملکرد کودتاگران شاهد آورده است.

مسئله مهم ديگر «خطر بلشويسم» است که بعنوان مهم‌ترين توجيه براي استقرار ديکتاتوري رضا شاه به کار رفته است. در متن دستنويس، ژنرال آيرونسايد بکلي منکر تهديد نظامي بلشويسم براي ايران است. اسناد اينديا آفيس (وزارت امور هندوستان سابق) نيز، که من بررسي کرده‌ام، مؤيد اين نظر است. آيرونسايد، بعنوان فرمانده خط مقدم جبهه نبرد با کمونيسم، به صراحت مي‌نويسد: «به اعتقاد من روس‌ها قادر نيستند در خارج از کشور خود به جنگ بپردازند. نمي‌توانيم بپذيريم که براي ما يک خطر نظامي محسوب مي‌شوند...» (ص ۳۵۵) اين مضموني اساسي است که در «شاهراه فرماندهي» به ضد آن بدل شده؛ يعني بزرگنمايي خطر کمونيسم براي موجه جلوه‌گر ساختن کودتا و استقرار ديکتاتوري رضا شاه.

***

اسناد ديگري در دست است که دخالت سِر شاپور ريپورتر و اميراسدالله علم را در بازسازي و تحريف يادداشت‌هاي روزانه ژنرال آيرونسايد نشان مي‌دهد. يک نمونه، اين نامه لرد آيرونسايد، پسر ژنرال آيرونسايد و ناشر کتاب «شاهراه فرماندهي»، است به اميراسدالله علم:

«مجلس لردها

لندن

۵ دسامبر ۱۹۷۳

جناب آقاي اسدالله علم

وزير دربار

تهران

عاليجناب

ديدار با شما و گفتگو درباره دوران‌هاي گذشته حقيقتاً افتخار و سعادت بزرگي بود. من اميدوارم که بمناسبت پنجاهمين سالگرد [تأسيس] سلسله پهلوي شما و سِر شاپور بتوانيد از ميان دستنوشتههاي پدر من و پدر سِر شاپور تعدادي سند مناسب را استخراج کنيد. من نيز خوشحال خواهم شد که به هر شکل ممکن به اين کار ياري رسانم. حقيقتي که [بوسيله اين اسناد] رخ مينماياند اين است که در تاريخ کهن ايران بار ديگر يک ميهن‌پرست واقعي بپا خاست تا کشورش را نجات دهد. رضا شاه کبير چنين مردي بود و من مشعوفم که پدرم با اين شخصيت برجسته همکاري داشت.

چشم به راه ديدار مجدد شما در انگلستان يا تهران هستم. از مهرباني و ميهماننوازي شما سپاسگزارم.

ارادتمند

بارون دوّم آرکانجل و آيرونسايد»

اين نامه به ۵ دسامبر ۱۹۷۳ تعلق دارد که برابر است با ۱۴ آذر ۱۳۵۲؛ يعني پس از انتشار کتاب «شاهراه فرماندهي». طبق روال معمول، لرد آيرونسايد پس از بازگشت به لندن بلافاصله اين نامه تشکر را براي علم ارسال کرده است. بنابراين،‌ ديدار او از تهران بايد پيش از ۱۴ آذر ۱۳۵۲ باشد. در يادداشت‌هاي منتشرشده علم اشاره‌اي به اين سفر ديده نمي‌شود. اين مورد، و موارد ديگر، مرا به اين يقين مي‌رساند که يادداشت‌هاي علم را علينقي عاليخاني با نظارت سِر شاپور ريپورتر به سبک و سياق يادداشت‌هاي روزانه آيرونسايد «بازسازي» کرده است.

لرد آيرونسايد، پسر ژنرال آيرونسايد، با امير اسدالله علم و سِر شاپور ريپورتر رابطه دوستانه داشت و در سال‌هاي ۱۳۵۰ و دوران رونق مالي ناشي از افزايش قيمت نفت در ايران فعاليت مي‌کرد و شرکت او اجراي طرح‌هاي کامپيوتري کردن وزارت نفت و سازمان برنامه و بودجه را به دست داشت.

عبدالله شهبازي

2 اسفند 1392

 

پيوست:

سخنان حسنعلي فرمند (ضياءالملک)، نماينده همدان در مجلس چهاردهم،

درباره کودتاي 1299

مأخذ:‌ مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره چهاردهم، جلسه 4، چهارشنبه، 17 اسفند 1322.

فرمند: پس حالا بر آقا است که براي ما يک توضيحات مفصلي بدهند و ما را قانع کنند که آيا خودشان شخصاً مسبب بوده‌اند؟ و اين موازين قانوني‌اش چه بوده است که ما بتوانيم رأي بدهيم. ديروز در مباحثاتي که شد ايشان اينطور فرمودند که ‏عهدنامه دولت شوروي و ايران در دوره ‌رياست‌وزرايي ايشان امضاء شده و ايشان فرمودند که من تلگراف کردم براي اين کار. بنده ‏عِلم و اطلاع دارم که اين کار را مرحوم مشيرالدوله در زمان کابينه خودش تلگراف کرده و تلگراف را هم فرستاده است به ‏تلگرافخانه آستارا. و اکنون هم دوسيه اين کار در وزارت خارجه ما هست. در وزارت خارجه ما هم اگر نباشد در وزارت خارجه ‏مسکو هست که مشيرالدوله تلگراف کرد به مشاورالممالک که شما مطابق ۲۳ ماده براونينگ که آمده بود اينجا و پيشنهاد کرده ‏بودند بدون مراجعه دوباره به تهران اين قرارداد را ببنديد. و مشاورالممالک بواسطه اين تلگراف قرارداد را بعد از چند روز ‏منعقد ساخت و روي اصول که حکم امضايش را داد. يک ماه بعد مرحوم لرد کِرزُن يک اعتراضي کرده بود به مشيرالدوله و در ‏روزنامه‌هاي آن زمان هم نوشته شد که مشيرالدوله در تأسيس و انعقاد اين قرارداد سياست ابلهانه به کار برده است. «دا فوليش ‏پوليتيکس آف مشيرالدوله» يعني سياست ابلهانه مشيرالدوله. و اين را ديروز مخصوصاً آقاي نقابت خواستند بگويند که اين ‏روابطي که بين ايران و روسيه برقرار شده بود اين کار را آقاي سيد ضياءالدين کرده است. ولي البته ايشان نکردند. بعداً کابينه ‏مشيرالدوله سقوط کرد. بعد کابينه سپهدار که کابينه محلل بود به وجود آمد. و سپهدار يک جلسه در دربار کرد از آن ملک‌ها، از ‏آن دوله‌ها، از آن سلطنه‌ها، و از آن ممالک‌ها در آنجا دعوت شدند. تبليغاتي کردند که چون آن وقت مجلس نبود آن‌ها در آنجا ‏بگويند که اين قرارداد نبايد بشود، ولي آن‌ها گفتند که اين قرارداد بايد بشود. مخصوصاً مرحوم مشيرالدوله نطق کرد که صلاح ‏مملکت در اين است که اين قرارداد تصويب شود. مرحوم حاج ميرزا يحيي دولت‌آبادي و چند نفر ديگر. پس اين قرارداد عملاً ‏بسته شده بود. فقط جريان امضاء که در وزارت خارجه بود و تشريفات آن باقي مانده بود. اين معني يعني قرارداد با شوروي را ‏بنده اينطور حس کردم که چرا دو روز است اينجا خيلي اصرار مي‌کنند اول آقاي نقابت بعد هم آقا خودشان. و اين معني را ‏بنده اينطور استنباط کردم براي اين که گفته شود ما با شوروي آن وقت حسن نظر داشته‌ايم، ما ايراني‌هاي وطن‌پرست هوچي‏‏‏گري کمتر کرده‌ايم. ولي امروز بنده مي‌خواهم هوچي‌گري کنم. در سياست خارجي اين جنگ که تمام مي‌شود و بعد از جنگ ‏افکار نويني ايجاد بشود و با اشخاص نويني تماس داشته باشيم و سياست خارجي را طرح کنيم. (نمايندگان: صحيح است.) ‏چرا؟ براي اين که هر زمان يک مقتضياتي دارد. اگر ما بگوئيم که هر زمان ملک‌ها و سلطنه‌ها برقرار باشند غلط است و اگر هم ‏بخواهيم بگوئيم همان رجال سياسي که مورد نارضايتي مردم است هي بيايند هي بروند اين جز اين که سوءتفاهماتي توليد مي‌کند چيز ديگري نيست. (نمايندگان: صحيح است.) مابين ما و متفقين بايد يک رويه روشني، اشخاص خوبي، اشخاص ‏روشن‌فکري و اشخاص غيرمشکوکي مابين ملت ايران و متفقين رابط باشند. عامل باشند در کارهاي دولتي ما.

آقاي آقا سيد ‏ضياءالدين اين را ديروز فرمودند که من فرار را نمي‌دانم چطور شد. مگر خدا مي‌داند. توضيح نفرمودند که چطور شد رفتند. براي ‏اطلاع آقايان عرض مي‌کنم که بنده يک چيزي شنيدم و به عرض مي‌رسانم و آن اين است که وقتي که اينجا کودتا شده است ‏ارميتاژ اسميت موافق بوده است با کودتا و ژنرال ديکسن، که مستشار وزارت جنگ ما در آن زمان بوده است، مخالف بوده با ‏کودتا و وقتي که کودتا مي‌شود ژنرال ديکسن بقدري عصباني مي‌شود از اين پيشامد که به بغداد مسافرت مي‌کند و در بغداد با ‏سِر پرسي کاکس ملاقات مي‌کند در بغداد يا در جاي ديگر، به وزارت خارجه انگلستان از اين پيشامدي که در ايران شده است ‏شکايت‌ها مي‌کند. و بعد آقاي آقا سيد ضياءالدين فرمودند بواسطه کارهاي من. يک گوشه زدند که دوباره استدعا مي‌کنم توضيح ‏بدهند که مستر نرمان سفير انگليس در آن زمان تبديل يافتند براي اين بوده که با ايشان موافق بودند يا مخالف بنده؟ که اين ‏مستر نرمان چرا آمده بود و چرا احضار شد براي اين که اين کودتا در اينجا پخته شده بود بدون اين که وزارت خارجه انگلستان از ‏اين معني اطلاع داشته باشد. يک خبري داشتند ولي جزئيات آن را اطلاع نداشتند. و مستر نرمان وقتي که خبر مي‌‏دهد در وزارت ‏خارجه انگلستان مورد تعجب شده است که اين چه اوضاعي است؛ در صورتي که نقشه ديگري در کار بوده است و آن نقشه ‏مربوط بوده به شخص نصرت‌الدوله. اين قضيه يک بندوبست محلي بوده است. به اين واسطه مستر نرمان مورد ايراد واقع ‏مي‌شود و بعد احضار مي‌شود به وزارت خارجه انگلستان و خارج مي‌‏شود. و البته اين چيزهايي است که ما شنيده‌ايم و تصور ‏نمي‌کنم اگر صحيح باشد از ما مستور بدارند چون اين يک قضاياي تاريخي است، مال ۲۲ سال پيش است، در اين روز و زمانه ‏نشده است و امروز تأثيري در سياست ما ندارد ولي در احساسات ما تأثير دارد.

عرض ديگر من اين است که ديروز اينجا در ‏پس تريبون آقاي سيد ضياءالدين بقدري حملات شديد به آقاي دکتر مصدق و رجال پيش از کودتا و امثال مستوفي‌الممالک و ‏دوله‌ها و ملک‌ها [کردند] که من از اين بابت خيلي متأثرم. من از جواني در انقلاب و هوچي‌گري بوده‌ام. آقاي سيد ضياءالدين ‏خودشان مي‌دانند به بنده برنمي‌خورد و هيچ متأثر نمي‌شوم. توي اشراف هم پدرسوخته‌ترين اشخاص و بدترين اشخاص پيدا ‏مي‌شوند همين‌طور  که در طبقات ديگر پيدا مي‌شوند. يکي از آن دوله‌هايي که فرمودند و ايشان در آن وقت يکي از دوستان سياسي ‏ايشان بودند آقاي وثوق‌الدوله است که امروز پيش ما از تمام دوله‌ها نجس‌تر و کثيف‌تر هستند و آن دوله روح اکثر جوانان ‏آن دوره را خراب و فاسد کرد بلکه روح آقاي سيد ضياءالدين را هم که خيلي وطن‌پرست بود تا وقتي که به آن دوله رفاقت نکرده ‏بود. بين دوله‌ها هم بسيار آدم بد هستند و اگر بنده روزي رئيس انقلاب شوم يک عده از دوله‌ها را به دار مي‌زنم. چرا آقاي آقا سيد ‏ضياءالدين اين کار را نکردند؟ ايشان چند مرتبه گفتند من فعال‌مايشاء بودم. اي آقاي فعال‌مايشاء اقلاً مي‌خواستيد بدهاشان را ‏به دار بزنيد. چرا اين دوله‌هاي بد ما را به دار نزديد؟ اگر چند تا را به دار زده بوديد اقلاً ما هم پاک شده بوديم. (خنده نمايندگان) ‏

عرض کنم بنده خيلي خوشوقت مي‌شوم اگر يک روزي بخواهند و بتوانند افراد فاسد را به دار بزنند و بنده معتقدم که صد نفر از ‏افراد فاسد را به دار بزنند و صدويکمي را که بنده باشم. و بنده خودم را فاسد مي‌دانم به دار بزنند. آن‌قدر واجب مي‌دانم که تا وقتي ‏اشخاص فاسد را يکي پس از ديگري به دار نزنند اين دستگاه‌هاي مملکت، اين مجلس، اين دولت، اين شاهنشاه و تمام تشکيلات ‏ما به يک پول سياه نمي‌ارزد. اين اشخاص فاسد را بايد از بين برد. آقاي آقا سيد ضياءالدين مي‌بايست در آن موقعي که کودتا کردند آن ‏دوله‌ها را به دار بزنند. چرا نزدند؟

(ملک‌مدني: شاه مملکت را مستثني کنيد، ايشان مصونيت دارند. اميني: مقصودشان ‏تشکيلات دربار است. مرآت اسفندياري: هر خائني را بايد از بين برد.

زنگ رئيس.

رئيس: آقايان تمنا مي‌کنم انتظامات را حفظ کنيد.‏)

فرمند: مقصود بنده شخص شاه نيست. مقصود بنده اينجا دولت است و نگفتم که از بين ببريد و بايد حتماً دار بزنيد. بنده ‏مقصودي ندارم.

(صفوي: اينطور نيست. ما شاه را دوست داريم. آقا، شاه مقدس است. شاه در مملکت مشروطه مقدس است و ‏مسئول نيست. ما شاه خودمان را دوست داريم.‏

زنگ ممتد رئيس.‏

رئيس: آقاي صفوي من به شما اخطار مي‌کنم، اخطار نظامنامه.)‏

فرمند: بنده احترام شاه را دارم، احترام همه را دارم. آن پنج رکن را که بنده عرض کردم ارکان پنج‌گانه است که در مجلس ‏خصوصي گفتم. اين‌ها را عرض کردم که بايد تشريک مساعي کنند و کار کنند و افراد فاسد را از بين ببرند.‏

(رئيس: تمنا مي‌کنم آقاي فرمند که در مذاکرات‌تان خارج از موضوع نشويد.‏)

فرمند: اينجا از فلاحت و صناعت و همه چيز صحبت شد، حرفي نزديد ولي از اين‌که گفته مي‌شود اشخاص فاسد و خائن را ‏بايد محاکمه نموده و پس از محکوميت دار بزنند هياهو مي‌شود. چرا بايد بگويند مردم را دار بزنيد حرف مي‌زنيد.

(ملک‌مدني: قبل از تحقيق که مردم را دار نمي‌زنند.‏

مرآت اسفندياري: بگذاريد حرف بزنند.

روحي: بفرمائيد آقا، بفرمائيد.

مجد ضيايي:‌ بنده اخطار نظامنامه دارم. ماده‌ ۱۱۰ نظامنامه را به طريق زير قرائت نمودند:

ماده ۱۱۰– ناطق بايد از موضوع مباحثه خارج نشود چنانچه خارج شود رئيس او را متذکر مي‌سازد و اگر ناطق مزبور بخواهد ‏توضيحاتي بدهد که او از موضوع خارج نشده است يا آن که خارج از موضوع شدن دلايل دارد در اين باب اجازه داده نخواهد ‏شد.‏

رئيس خطاب به آقاي مجد ضيايي: دستور داده شد و خارج از موضوع صحبت نفرمايند.‏

ملک‌مدني: چرا همه را در يک رديف قرار مي‌دهيد؟ بي‌جهت که نبايد اشخاص را به دار زد.‏

زنگ ممتد رئيس. دعوت به سکوت.

نمايندگان: آقا، بفرمائيد، بفرمائيد .‏)

فرمند: مقصود بنده و نقطه‌نظرم انقلاب بود. بنده در اينجا که قسم خواهم خورد، بنده نگفتم که بدون محاکمه کسي را دار ‏بزنند. در انقلابات هم محاکمه دارند. بنده هم نخواهم گفت که بدون محاکمه کسي را دار بزنند. در تمام مؤسسات ما، در تمام ‏ادارات، در تمام طبقات، اشخاص فاسد هستند و ما بايد با اين فاسدها مبارزه کنيم. عرض کنم، آخرين عرض بنده نسبت به ‏آقاي آقا سيد ضياءالدين اين بود که ديروز وقتي که ايشان گرم صحبت شدند بنده يک حالت روحيه از ايشان مشاهده کردم که ‏هنوز ايشان به مقام رياست‌وزرايي نرسيده‌اند با يک حالت نخوت و غروري صحبت مي‌کنند که بنده وحشت کردم براي اين‌که ‏اين مثل معروف است که آدم مارگزيده از ريسمان مي‌ترسد. آن دوره پهلوي بقدري ما را ترسانده است که يک کسي اگر ‏يک قدري تند حرف بزند ما فوراً مي‌ترسيم. (خنده نمايندگان. نقابت: با اين ترس مي‌خواهيد انقلاب بکنيد؟) و يک جسارتي ‏هم مي‌خواهم بکنم به آقا و آن اين است که ايشان خيلي به فکر خودشان معتقدند و بعضي اوقات هم به فکرهاي خود استناد مي‌کنند. ‏بنده آن کتاب شعار ملي ايشان را خوانده‌ام. بنده تصور مي‌کنم که اگر سه نفر از علما انتخاب شوند آن کتاب را مطالعه کنند ‏و فرمايشات ايشان را که ديروز جور به جور و متناقض صحبت کردند تحت مطالعه علمي قرار بدهند تصور مي‌کنم که آن چند نفر ‏علما رأي بدهند که فکر آقاي آقا سيد ضياءالدين موازنه ندارد و افکار عجيب و غريبي ابراز مي‌دارند. ولي واضح است که ‏ايشان مطالعات زيادي دارند و حافظه بسيار خوبي دارند. اما اين‌ها حل و عقد نشده است در مغز آقاي آقا سيد ضياءالدين. بنده ‏تصور مي‌کنم که اگر سه نفر از علما اين کار را بکنند با بنده هم عقيده مي‌شوند. (يکي از نمايندگان: يکي از علما خودتان ‏باشيد.) البته اين يک قدري بي‌ادبي است نسبت به آقا، ولي عقيده بنده اين است ممکن است ايشان هم بنده را ديوانه تصور بکنند ‏ولي اين عقيده بنده است اين است که از آقايان استدعا مي‌کنم که با يک دقت کاملي رأي به انتخاب ايشان بدهند. بنده از ايشان ‏کاملاً وحشت دارم و مي‌ترسم که روزي به مقامي برسند همان عمل را بکنند که سردارسپه کرد و ما بايد خيلي محتاط باشيم براي ‏اين‌که بچه‌اي که دم سماور مي‌رود دفعه دوم احتياط مي‌کند. ما اگر به آزادي علاقه داريم بايد با احتياط باشيم نسبت به رأي ‏دادن به آقاي آقا سيد ضياءالدين.‏

(رئيس: آقاي آقا سيد ضياءالدين.‏

سيد ضياءالدين:...)

[ادامه بحث] ‏

انتشار در وبسايت عبدالله شهبازي: دوشنبه، ۴ اسفند 139۳/ ۲۳ فوريه ۲۰۱۵، ساعت ۱۰:۳۰ صبح


Monday, February 23, 2015 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.