بازگشت به صفحه اصلي

 

 

معماي دکتر مظفر بقايي کرماني

 

دکتر مظفر بقايي کرماني (1290-1366 ش.) يکي از بحث ‏انگيزترين شخصيت‏ هاي سياسي تاريخ معاصر ايران است. او در  يک خانواده داراي پيشينه سياسي در کرمان به دنيا آمد. پدرش، ميرزا شهاب راوري کرماني، از فعالين انجمن ‏هاي مخفي وابسته به لژ بيداري ايران در دوران محمدعلي شاه و پس از آن در کرمان بود. مظفر در 18 سالگي به خرج دولت براي ادامه تحصيل راهي فرانسه شد و در 27 سالگي به ايران بازگشت.

با رواج فعاليت احزاب سياسي در فضاي پس از شهريور 1320، مظفر راه پيشرفت خود را در فعاليت‌هاي حزبي يافت. او ابتدا به عضويت حزب اتحاد ملّي و مدتي بعد به عضويت حزب کار درآمد. با تأسيس حزب دمکرات ايران، به رهبري قوام‌السلطنه، فعاليت سياسي بقايي وارد مرحله جديدي شد. بقايي، به سان گروه کثيري از جوانان جوياي نام آن زمان، به اين حزب پيوست. او در حزب دمکرات قوام به سرعت رشد کرد، براي تأسيس و تصدي شعبه اين حزب به کرمان رفت و سرانجام در سال 1326 به عنوان کانديداي حزب دمکرات از کرمان به مجلس پانزدهم راه يافت.

حلقه دوستان

بقايي از سال‏هاي آغازين فعاليت سياسي اش با حسن پاکروان (سرلشکر و رئيس بعدي ساواک) و مادر فرانسوي‌ او، امينه پاکروان، رابطه نزديک داشت. اين رابطه تا واپسين سال‏هاي زندگي اينان ادامه يافت. به اين حلقه دوستان بايد عيسي سپهبدي و علي زُهَري را افزود. اين حلقه با سفارت فرانسه در تهران ارتباط نزديک داشت. در اين ميان، پيوندهاي بقايي با عيسي سپهبدي، دوست دوران فرانسه او، از اهميت ويژه ‏اي برخوردار است. اسناد به دست آمده ترديدي برجاي نمي‏ گذارد که سپهبدي واسطه انتقال برخي پيام‏ هاي مرموز به بقايي بود که راه سياسي او را ترسيم مي ‏کرد.

جنجال و شهرت

در دوران نخست‌وزيري سپهبد حاج‌علي رزم‌آرا، بقايي سرسخت‌ترين مخالف او بود و به اين دليل دستگير و به يک سال زندان محکوم شد ولي در دادگاه تجديدنظر تبرئه گرديد. اين مخالفت‌ها و محاکمه‌هاي جنجالي، که توسط مطبوعات آن زمان انعکاس وسيع مي‌يافت، شهرت بقايي را افزايش داد. بدينسان، بقايي در آستانه چهل سالگي به يکي از چند چهره درجه اوّل سياسي کشور بدل شد.

نفر دوّم جبهه ملي ايران

در اسفند 1329 رزم‌آرا به قتل رسيد و مدت کوتاهي بعد طرح ملّي شدن صنعت نفت، که بقايي يکي از امضاکنندگان آن بود، تصويب شد. در اين زمان، که مقارن با نخست‌وزيري حسين علا است، بقايي در رأس سازمان خلع يد از شرکت نفت انگليس و ايران قرار گرفت. اين حوادث، در ارديبهشت 1330به تشکيل دولت دکتر محمد مصدق انجاميد و اختلافات ميان ايران از يکسو و شرکت نفت انگليس و دولت بريتانيا از سوي ديگر به اوج خود رسيد.

در اين دوران، بقايي خود را به عنوان يکي از چهره‌هاي اصلي نهضت ملي مطرح مي‌کرد و به اين عنوان نيز شناخته مي ‏شد. ازجمله، بقايي طي نطقي در مجلس خود را به عنوان «مراقب و محافظ دکتر مصدق پيشواي خودم که به ملت ايران و به ما بزرگترين درس فداکاري را داده» مطرح نمود.

جعل بزرگ: اسناد خانه سدان

حادثه مهم ديگر که نقش بقايي را در حوادث سياسي روز برجسته کرد و او را به يک چهره جنجالي و شاخص "ضد انگليسي" بدل نمود، ماجراي خانه سدان است:

ظاهراً در اوايل تيرماه 1330 امير حسين پاکروان، کارمند شرکت نفت انگليس و ايران، به بقايي اطلاع داد که اسنادي از اداره انتشارات و تبليغات شرکت نفت به منزل ن. ر. سدان، نماينده شرکت نفت انگليس در ايران، در خيابان قوام‌السلطنه منتقل مي‌شود. بقايي به همراه سرلشکر فضل‌الله زاهدي، رئيس شهرباني وقت، و جهانگير تفضلي خانه سدان را تفتيش کرد و اسناد مزبور را به دست آورد. بخشي از اسناد خانه سدان توسط بقايي در روزنامه شاهد، و ساير مطبوعات آن زمان، منتشر شد و جنجال بزرگي به پا کرد.

بعدها، در جريان دادگاه لاهه (خرداد 1331) اسناد خانه سدان به عنوان مدارک مداخله شرکت نفت انگليس در امور داخلي ايران ارائه شد. امروزه، اصالت اين ماجرا مورد ترديد جدي است و برخي محققين، از جمله آبراهاميان، اسناد فوق، يا بخشي از آن، را جعلي يا دستکاري‏ شده مي ‏دانند. نگارنده نيز در طي کار چند ساله خود بر روي اسناد خانه سدان، در مجموعه اسناد شخصي بقايي، به اين نتيجه قطعي رسيد که اسناد فوق جعلي است. به عبارت ديگر، اصل اسناد دستمايه قرار گرفته و اسامي و مواردي که مورد نظر بوده به اسناد افزوده شده. در اين باره دلايل مستندي دارم که در زمان مناسب به صورت مقاله عرضه خواهم کرد.

خليل ملکي: دوستي و دشمني

در اين دوران بقايي با خليل ملکي همکاري نزديکي را آغاز کرد. ملکي از رهبران حزب توده ايران بود که در سال 1326 انشعاب پرهياهويي را از اين حزب سازمان داد و منادي مشي سوسياليستي مستقل از مسکو شد. اين مشي بعدها به نام نيروي سوم شهرت يافت. پس از مدتي، ملکي به اتفاق هوادارانش به سازمان نگهبانان آزادي، به رهبري بقايي, پيوست و در اواخر ارديبهشت 1330 به اتفاق بقايي حزب زحمتکشان ملت ايران را تأسيس کرد. روزنامه شاهد ارگان اين حزب بود. سازمان نگهبانان آزادي و سپس حزب زحمتکشان ملت ايران، با بهره‌گيري از تجارب سازماني و تئوريک ملکي و دوستانش، توانست در بين روشنفکران و کارگران نفوذي کسب کند.

حزب زحمتکشان، که تنها سازمان متشکل عضو جبهه ملي ايران به شمار مي‌رفت، نقش اصلي را در مقابله با نفوذ حزب توده به عهده گرفت. مقابله اين دو حزب حوادث خشونت‌آميزي ‌آفريد که در نهايت نهضت ملي ايران را تضعيف نمود.

قتل افشارطوس

در اوايل سال 1332، عمليات سرويسهاي اطلاعاتي بريتانيا و ايالات متحده آمريکا عليه نهضت ملي ايران شدت گرفت. در اوّل ارديبهشت 1332 سرتيپ محمود افشارطوس، رئيس شهرباني دولت مصدق، ربوده شد. شش روز بعد جسد افشارطوس در تپه‌هاي لشکرک کشف شد. در 12 ارديبهشت فرمانداري نظامي تهران اعلام کرد که بقايي و زاهدي در اين جنايت دست داشته‌اند و تصميم به قتل نيز در خانه بقايي گرفته شده است. گفته مي‌شد قاتلين قصد داشتند وزراي خارجه و دفاع را نيز بکشند و بقايي را نخست‌وزير کنند.

در ارديبهشت 1332 وزارت دادگستري از مجلس تقاضاي سلب مصونيت پارلماني بقايي را به دليل مشارکت او در قتل سرتيپ افشارطوس نمود. بقايي و علي زهري، نماينده مجلس هفدهم و دوست نزديک بقايي، در مجلس متحصن شدند، و وابستگان دربار در مجلس، چون شمس قنات‌آبادي، براي جلوگيري از دستگيري و محاکمه بقايي با جنجال مانع از سلب مصونيت پارلماني او شدند.

استيضاح زُهري

در روزهايي که لايحه سلب مصونيت از بقايي مطرح بود، علي زهري دولت را استيضاح کرد. اين امر سبب شد که مصدق از اکثريت مجلس، که هوادار دولت او بودند، بخواهد که استعفا دهند و سپس با برگزاري رفراندوم مجلس هفدهم را من‍‌حل کرد. در 25 مرداد 1332 بقايي و زهري دستگير شدند و به زندان عشرت‌آباد انتقال يافتند. زهري فرداي آن روز آزاد شد، ولي بقايي تا کودتا و سقوط دولت مصدق در زندان بود.

 

نقش مرموز حسين خطيبي

در اسناد شخصي دکتر بقايي مجموعه ‏اي از نامه ‏هاي حسين خطيبي موجود است که واجد اهميت فراوان تاريخي مي باشد.

حسين خطيبي از دوستان نزديک بقايي بود که در عين حال با محمدرضا پهلوي و اردشير زاهدي نيز رابطه نزديک و صميمانه داشت. طبق اسناد موجود، خطيبي حداقل از سال 1329 در رأس يک سازمان مخفي اطلاعاتي قرار داشت که در حزب توده داراي عوامل نفوذي بود و با عناصر برجسته اطلاعاتي ارتش پهلوي- و در رأس آنها حسن ارفع، حسن اخوي و حبيب ‏الله ديهيمي- مرتبط بود. اين سازمان به ظاهر در زير رهبري عالي بقايي قرار داشت و خطيبي خود را تابع بقايي وانمود مي‏ کرد. معهذا، کاوش بيشتر نشان مي‏ دهد که خطيبي در عمليات خود کاملاً مستقل از بقايي بود. درواقع، اين سازمان را بايد بخشي از شبکه‏ هايي به شمار آورد که در ارتباط با سرويس‏‏هاي اطلاعاتي غرب فعاليت خود را آغاز کرده بودند.

بدينسان، با پيوندهايي عجيب مواجهيم که پيشينه آن حداقل به سال 1329 مي ‏رسد؛ زماني که بقايي به عنوان يکي از رهبران جنبش ملي شناخته مي ‏شود و از ستيز او با دکتر مصدق خبري نيست. اين شبکه نقش مرموزي در تفرقه‏ افکني ‏هاي آن زمان داشت. براي نمونه، دکتر مصدق پس از آغاز زمامداري ‏اش، در 22 ارديبهشت 1330 در مجلس اعلام نمود که فداييان اسلام قصد ترور او را دارند. منبع مصدق شاه بود و شاه از ديهيمي، عضو سازمان دکتر بقايي، شنيده بود.

 [به شاه] عرض کردم ممکن است بفرماييد چه اشخاصي در صدد از بين بردن من هستند؟ فرمودند: ديهيمي که در سازمان دکتر بقايي است به او اينطور گفته است که فداييان اسلام در صدد قتل دکتر مصدق‌اند و ديهيمي هم به ستاد ارتش اطلاع داده و از ستاد ارتش هم به من گزارش دادند.

حسين خطيبي در روز پنجشنبه 3 ارديبهشت 1332 توسط مأمورين فرمانداري نظامي دولت مصدق به اتهام کارگرداني عمليات قتل افشارطوس دستگير ‌شد. او در زندان بطور منظم با بقايي مکاتبه پنهان داشت. توجه کنيم که در اين زمان سرهنگ حسن پاکروان، دوست صميمي بقايي و خطيبي، رئيس رکن دوم ستاد ارتش بود. خطيبي در اين نامه‏ ها مأمورين انتظامي دولت مصدق را به شکنجه ‏هاي «قرون وسطايي» عليه خود و ساير متهمين قتل افشارطوس متهم مي ‏کرد و بدينسان به کمک بقايي کارزار گسترده تبليغاتي، در مجلس و مطبوعات، به سود او جريان يافت.

در اين نامه ‏ها، خطيبي به‌نحوي ماجراي دستگيري و بازجويي ‏هاي خود را بيان مي‌دارد که بقايي راهي جز رويارويي نهايي با مصدق و درگير شدن در نبرد مرگ و زندگي نبيند. به‌نظر مي ‏رسد که در اين حادثه نيرويي در وراء و مافوق خطيبي در کار است و خطيبي تنها واسطه انتقال پيام اوست. خطيبي در اين نامه ‏ها طرح توطئه موهوم کودتاي مصدق عليه کاشاني، مکي و بقايي و غيره را افشا مي‌کند. قابل تصور است که بقايي اين نامه‌ها را در اختيار آيت ‏الله کاشاني قرار مي‌داد و بدينسان تعارض ‏هاي آن زمان به سوي رويارويي محتوم سوق مي‏ يافت. در اين نامه‏ ها خطيبي زنداني حتي طرح استيضاح دولت مصدق و مفاد آن را به بقايي ديکته مي‏ کند.

کودتاچي کينه توز

در ماجراي کودتاي 28 مرداد 1332 نيروهاي دکتر مظفر بقايي از افرادي بودند که به خانه مصدق حمله بردند. آنان در عمليات کودتا نيز نقش فعال داشتند و به اين دليل مطبوعات پس از کودتا بقايي را يکي از رهبران "قيام ملي" عليه دولت دکتر مصدق عنوان کردند.

رفتار بقايي پس از کودتا کينه‌توزانه بود. او طي مصاحبه‌هاي مطبوعاتي خواستار آن شد که «همکاران دولت سابق و توده‌اي ‏ها به شديدترين وضعي مجازات شوند.» هواداران او در کرمان وحشيانه ‏ترين تعرض‌ها را به مخالفين خود کردند و از جمله سرگرد سخايي، رئيس شهرباني کرمان، را به طرز فجيعي به قتل رسانيدند. بقايي مدتي پس از کودتا به کرمان رفت و در سخنراني خود اعلام کرد دست کسي که سرگرد سخايي را به قتل رسانيده مي‌بوسد.

بقايي، که برجسته‌ترين ويژگي شخصيت او جاه‌طلبي بيمارگونه‌اش بود، انتظار نداشت که زاهدي در سمت نخست‌وزير باقي بماند. او گمان مي‌برد که با پيروزي کودتا مأموريت زاهدي خاتمه يافته و مسند نخست‌وزيري به وي تقديم مي‌شود. شايد، مستقيم يا غيرمستقيم، چنين وعده‌هايي به او داده شده بود. معهذا، چنين نشد. علت ناکامي بقايي در تصدي مناصب عالي دولتي را بايد در ارزيابي دقيق مامورين اطلاعاتي غربي از شخصيت بقايي جستجو کرد. براي نمونه، مامورين اطلاعاتي آمريکا بقايي را فردي «متلون، زيرک و هوچي» مي‌شناختند و به همين دليل به وي اعتماد نداشتند.

 

بقايي سرخورده از ناکامي‌ سياسي، سخناني عليه زاهدي بيان داشت که منجر به تبعيد محترمانه او به زاهدان شد. پس از زاهدان مدتي در اراک بود و سپس به کرمان رفت. امير اسدالله علم، وزير کشور وقت و دوست محمدرضا پهلوي، از بقايي دعوت کرد که «در صورت تمايل بقيه ايام تبعيد را در باغ ملکي ايشان در بيرجند بگذرانند که موجب امتنان و تشکر گرديد.» علت اين رفتار دوگانه را بايد در اختلافات ميان زاهدي و شاه جستجو کرد. اين اختلافات سرانجام به سود دربار پايان يافت و زاهدي، که مورد حمايت آمريکايي‏ ها بود، از کشور خارج شد و زمام قدرت بطور کامل به دست شاه افتاد.

تلاش نافرجام

در سال 1339 بقايي با واسطه شمس پهلوي با شاه ملاقات کرد و پس از مذاکراتي به وي اجازه داده شد که در انتخابات مجلس شرکت کند.

در مجموعه اسناد شخصي بقايي طرحي موجود است که در اين زمان بقايي براي تجديد فعاليت سياسي خود تنظيم کرده است. اين طرح، که نسخه اصلي آن به خط فرد ناشناسي است و توسط بقايي اصلاحات مختصري در آن صورت گرفته و سپس تايپ شده، به روشني گوياي اهداف تکاپوي بقايي در اين دوران است. مطالب مندرجه و به ‏ويژه درخواست‏ هاي بقايي روشن مي‏ کند که اين طرح، که نام مخاطب بقايي در آن مندرج نيست، براي ارائه به مقامات عالي تصميم‏ گيرنده تنظيم شده است. مخاطب اين طرح يا محمدرضا پهلوي است يا مقامات خارجي مرتبط با مسايل ايران.

طرح با تحليلي از ساختار اجتماعي ايران آغاز مي‌شود، عدم تراکم روستاها در ايران را يکي «از عوامل مقاوم [در برابر] کمونيزم» و اختلاف فاحش طبقاتي در ايران را «از عوامل مساعد براي نفوذ کمونيزم» ارزيابي مي‌کند. سپس به علل و زمينه‌هاي پيدايش کمونيسم در ايران و روش‏هاي عملکرد آن مي‌پردازد. در مقابل، عملکرد «دستگاه» حاکمه ايران قرار دارد که «بد» ارزيابي مي‌شود. در مقابل اين دو، سازمان نگهبانان آزادي، به رهبري بقايي، به عنوان آلترناتيوي اصلاح‌طلبانه ارائه مي‌گردد که هدف از آن «جلوگيري از انقلاب سياسي»، «در جهت حفظ رژيم سلطنت»، است: «اين سازمان مي‌تواند در تمام شهرستان‏ هاي ايران به‌منزله دريچه اطميناني براي رفع عصيان‌ها و نارضايتي‌هاي مردم تشکيل گردد.»

بخش بعدي طرح به بزرگنمايي خطر کمونيسم در ايران اختصاص دارد و از جمله تأثير فعاليت راديو پيک ايران را، که از آذر 1336 توسط حزب توده ايران آغاز به کار کرده بود، معادل «سيصد روزنامه کثيرالانتشار» ارزيابي مي‌کند. بقايي براي مقابله با «خطر کمونيسم» خواستار «امتياز چند روزنامه منطقي و ضد کمونيست»، «امکان فعاليت حزبي به‌طور وسيع و علني»، و «استفاده از کرسي مجلس شوراي ملي و سنا به منظور انتقاد سالم» است. او تضمين مي‌دهد که در سازمان نگهبانان آزادي، از آنجا که «رهبري آن انتصابي است»، امکان «رخنه افراد منحرف و غير ملّي»  وجود ندارد. بقايي با خط خود به متن پيش‏نويس چنين افزوده است: «بنابراين، خطري در اثر زياد شدن مثلا کمونيست‌ها متوجه سازمان نمي‌تواند بشود و هرچه بيشتر بيايند امکان هدايت آنها به راه صحيح بيشتر مي‌شود.»

مکتب بقايي در تاريخنگاري

يکي از عرصه ‏هايي که مکتب بقايي بيشترين تأثير را در آن بر جاي نهاد، تاريخنگاري دوران نهضت ملي شدن صنعت نفت بود که به ايجاد تقابلي تند و مطلق ‏گرايانه ميان نقش‏ تاريخي دو رهبر نامدار آن، آيت ‏الله سيدابوالقاسم کاشاني و دکتر محمد مصدق، انجاميد. اين امر تا حدود زيادي بازتاب تعارض ‏هاي سياسي روز بود. در يکسو کساني بودند که با تجديد خاطره اختلافات ميان کاشاني و مصدق در واپسين دوران حيات سياسي اين دو، موج ضديت با دوستداران مصدق را دامن مي ‏زدند. و در سوي ديگر کساني بودند که از طريق بزرگنمايي نقش امروزين بقايي و هواداران او "پارانوياي بقايي" را مي ‏آفريدند. حزب توده ايران و برخي نويسندگان مدافع دکتر مصدق از اين گروه بودند. به عبارت ديگر، تاريخنگاري حوادث سال‏ هاي نهضت ملي به عرصه‏ اي پرتنش بدل شد که بازتاب عمل روزمره سياسي بود.

مطالب فوق گزيده اي است از مقاله اي در 24 صفحه که متن کامل آن در کتابخانه موجود است.

 


Friday, February 20, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.