دو جريان در يهوديت جديد

 

صهيونيسم و جنبش روشنگري يهودي (هاسکالا)

 

قسمت اوّل

متن کامل به صورت PDF

مصاحبه‌اي است با آقاي سيد مسعود رضوي فقيه که در روزنامه همشهري طي چهار شماره (24 دي، 27 دي، اوّل بهمن، 4 بهمن 1377) منتشر شد.

رضوي: بحث را از منشاء صهيونيسم آغاز کنيم. اصولاً صهيونيسم از کجا نشئت گرفته و چه رابطه ‏اي با يهوديت دارد؟

شهبازي: در فرهنگ سياسي معاصر، صهيونيسم به ايدئولوژي ناسيوناليسم يا نژادپرستي يهود اطلاق مي ‏شود که در اواخر قرن نوزدهم شهرت يافت و به ‏طور سنتي تئودور هرتزل به عنوان بنيانگذار آن شناخته مي ‏شود. اين مفهوم از واژه "صهيون" گرفته شده که نام تپه‌اي است در بيت‌المقدس. معني اين واژه روشن نيست. معاني متعدد براي آن برشمرده ‏اند مانند صخره، زمين خشک، قلعه، آب جاري و غيره. اين نام در تاريخنگاري کهن قوم يهود مترادف با نام شهر بيت ‏المقدس به کار رفته است. ترکيب "صهيونيسم" را اولين بار يک روزنامه ‏نگار يهودي به ‏‏نام ناتان برنبائوم در آوريل 1890 به ‏کار برد براي ارجاع به موجي که از دهه 1880 ميلادي در ميان يهوديان ساکن روسيه و شرق اروپا ايجاد شده بود با شعار بازگشت يهوديان به "ارض اسرائيل" (سرزمين فلسطين). سپس يک روزنامه‏ نگار يهودي متولد مجارستان پيدا شد به ‏‏نام بنجامين زيو که با ‏‏نام تئودور هرتزل معروف است. اين آقاي هرتزل در سال 1895 در پاريس کتابي نوشت به ‏‏نام "دولت يهود". کتاب هرتزل با حمايت کانون ‏هاي بسيار ثروتمند و متنفذ يهودي ساکن اروپا و ايالات متحده آمريکا به سرعت در همه کشورها معروف شد و خود هرتزل نيز به عنوان "بنيانگذار جنبش صهيونيستي" شهرت فراوان يافت. هيجده ماه بعد (29 اوت 1897) اولين کنگره صهيونيستي در شهر بال تشکيل شد.

اين داستان آشنايي است که کم و بيش در تمام فرهنگ‏ ها و منابع درباره منشاء صهيونيسم عنوان مي ‏شود. اگر بخواهيم منشاء صهيونيسم را با داستان فوق بشناسيم قطعاً به بيراهه رفته ‏ايم. اين تاريخچه رسمي حاوي سه پيام منحرف کننده و بسيار غلط است: به ما مي ‏گويد که صهيونيسم اولاً در اواخر قرن نوزدهم، يعني حدود يک قرن پيش، ايجاد شد؛ ثانياً بيان ايدئولوژيک موج آوارگي يهوديان شرق اروپا، يعني يک جريان طبيعي و خودانگيخته، بود؛ ثالثاً مانند بسياري از جريان ‏هاي ايدئولوژيک اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، يک جريان روشنفکري بود و بنيانگذاران آن روزنامه ‏نگاران و اصحاب انديشه و قلم، مانند آقاي هرتزل، بودند.

هيچ يک از اين موارد صحيح نيست. هرتزل تنها يک نماد بود براي حرکتي که از مدت ‏ها قبل آغاز شده بود. انديشه "دولت يهود" او حرف جديدي نبود و از قرن هفدهم ميلادي زرسالاران يهودي و وابستگان و شرکاي مسيحي آن ها براي تأمين منافع ‏شان گاه به گاه مطرح مي کردند. قبل از هرتزل، در قرون هفدهم و هيجدهم و نوزدهم، يهوديان و بعضي از پروتستان ‏ها جزوه ‏هايي با مضمون تأسيس دولت يهود در فلسطين منتشر کرده بودند. صهيونيسم نيز يک حرکت روشنفکري نبود بلکه يک موج سياسي هدفمند بود که طراحان و حاميان و سرمايه ‏گذاران آن خاندان ‏هاي بسيار ثروتمند يهودي بودند و اهداف آن ها با اهداف استعمار بريتانيا گره خورده بود. سال ‏ها قبل از تولد هرتزل، در دوران رياست لرد پالمرستون بر ديپلماسي بريتانيا، که مقارن است با دوران سلطنت محمد‏ شاه قاجار و صدارت حاج ميرزا آقاسي در ايران، از سال 1839 ميلادي حوادث مشکوکي در منطقه سوريه و فلسطين رخ داد و تحرک شديد استعمار بريتانيا براي اشغال سرزمين فلسطين آغاز شد و همين حرکت است که يکصد سال بعد (مه 1948) به تأسيس دولت اسرائيل انجاميد. توجه کنيم که در سال 1840، يعني 55 سال قبل از انتشار کتاب هرتزل، برخي روزنامه ‏هاي فرانسوي و آلماني هدف اقدامات پالمرستون در منطقه خاورميانه را ايجاد «جمهوري يهودي» در فلسطين عنوان کردند. بنابراين، نبايد آقاي هرتزل را جدي گرفت. بنيانگذاران و رهبران واقعي صهيونيسم کانون ‏هاي معيني بودند و اين بخشي از حرکت مرموزي بود که از مدت‌ها پيش آغاز شده و با مطامع استعماري بريتانيا در قرن نوزدهم پيوند تنگاتنگ داشت.

رضوي: يعني شما منشاء صهيونيسم را در نيمه اول قرن نوزدهم و ناشي از پيوند اليگارشي يهودي با استعمار بريتانيا مي ‏دانيد؟

شهبازي: خواستم نشان دهم که هرتزل را نمي ‏توان "بنيانگذار صهيونيسم" و حتي "صهيونيسم جديد" دانست و اين نوع نگاه به تاريخ صهيونيسم در واقع تکرار همان الگوسازي تاريخي است که اليگارشي يهودي با اهداف معيني رواج داده است. اگر بخواهيم مبداء واقعي صهيونيسم را بشناسيم بايد به سراغ تاريخ باستان قوم يهود و اساطير يهودي برويم و در اين جستجو است که صهيونيسم را به عنوان ايدئولوژي اليگارشي يهودي خواهيم شناخت...

رضوي: البته مفهوم "قوم يهود" مورد مناقشه است. مي‏ دانيد که برخي دگرانديشان يهودي مانند کُستلر اصولاً منکر وجود يهوديت به عنوان يک قوم ‏اند.

شهبازي: کاملاً درست است. مفهوم "قوم يهود" مورد بحث ‏هاي فراوان قرار گرفته و نظريات متضادي در اين باره وجود دارد. بعضي محققين، مانند پولياک و کُستلر، منکر قوم يهود به عنوان يک پديده نژادي هستند. البته آن ها بر ورود عنصر قومي خزرها به صفوف يهوديان تأکيد مي ‏کنند که مورد قبول من نيست و در اين باره در کتاب "زرسالاران" توضيح داده‏ ام. مي ‏توان از پديده ‏اي به ‏‏نام "قوم يهود" سخن گفت به عنوان مجموعه ‏اي کم و بيش همگون که در طول تاريخ بر اساس تاريخ و فرهنگ و دين و روان شناسي قومي و ساختار سياسي مشترک شکل گرفته است. البته در هيچ قومي خلوص نژادي وجود ندارد. ولي قطعاً مي ‏توان گرايش يا گرايش‏ هاي غالب نژادي را نيز در اين يا آن قوم يافت. مثلاً، در طول تاريخ کمتر مردمي مانند سکنه شبه قاره هند مورد تهاجم اقوام غير بومي بوده ‏اند. ولي اين امر گرايش ‏هاي غالب نژادي را در اقوام هندي تغيير نداده است و معمولاً مي ‏توان هندي ‏ها را از چهره و سيماي ظاهري ‏شان شناخت. در اقوام اروپايي، اعراب و ساير اقوام نيز همين‌طور است و به هر حال يک گرايش غالب قومي وجود دارد هم در مختصات جسماني هم در مختصات رواني و فرهنگي. در مورد يهوديان هم تصور مي ‏کنم، بجز برخي گروه ‏هاي "يهودي شده"، مانند يهوديان سياهپوست آفريقايي يا يهوديان ساکن سواحل هند و حتي برخي ژاپني ‏هاي يهودي شده، بتوان گرايش غالب نژادي را مشاهده کرد. بسياري از مردم، در همه جاي دنيا، تصور مي‏ کنند که مي ‏توانند يک يهودي را از طريق چهره ظاهري بشناسند. بهرحال، يک "الگوي قومي" از يهودي وجود دارد و همين "الگوي قومي" است که آن را "قوم يهود" مي ‏ناميم؛ همانطور که يک "الگوي قومي" به ‏‏نام "ايراني" را مي ‏شناسيم در حالي که مي ‏دانيم ايرانيان داراي منشاء نژادي متنوع هستند. خلاصه، مفهوم نژادي از قوم يهود مهم نيست، مهم اين است که بدانيم اين مجموعه بر اساس چه عواملي شکل گرفته و به صورت يک هويت واحد "قومي" يا "ملّي" درآمده است.

ميان "قوم يهود" و "اليگارشي يهودي" نيز بايد تفاوت قائل شد. منظورم از اليگارشي يهودي آن گروه ‏هايي است که در طول تاريخ طولاني قوم يهود بر اساس ساختارهايي بسيار متمرکز و منسجم رهبري يهوديان را به ‏دست داشته و دارند و درواقع هويت قومي و سرنوشت تاريخي يهوديان را آن ها رقم زده ‏اند. ريشه ‏هاي شکل‏ گيري اين پديده و سير تاريخي آن را به ‏طور روشن در اسفار پنجگانه و ساير منابع تاريخ کهن يهوديان، که به ‏‏نام "عهد عتيق" معروف است، مي‏ توان ديد.

بنابراين، صهيونيسم به يک قرن اخير محدود نيست و آغاز آن نيز نه از کتاب هرتزل بلکه از اساطير يهودي است. اين اساطير نه فقط بر يهوديان بلکه بر مسيحيان نيز تأثير فراوان گذاشت. آرمان ‏هاي صهيوني از دوران جنگ ‏هاي صليبي به ‏شدت با مسيحيت گره خورد و داعيه دولت جهاني مسيحيت را ايجاد کرد. گفته مي ‏شد که ظهور مسيح منجر به ايجاد يک امپراتوري جهاني مسيحي به مرکزيت اورشليم (بيت ‏المقدس) خواهد شد. لذا، براي تسريع در ظهور مسيح، فرقه ‏هاي نظامي صليبي ايجاد شد مانند شهسواران معبد سليمان، شهسواران سن جان و شهسواران توتوني. اين فرقه ‏ها، که خصلت جهان‌وطني داشتند، يعني تابع يک دربار اروپايي نبودند، بعدها نقش مهمي در تاريخ اروپا ايفا کردند. مثلاً، پس از آن‌که مسلمانان شهسواران توتوني را از فلسطين و مديترانه بيرون ريختند، آن ها براي ادامه جنگ صليبي، و اين بار عليه قبايل "کافر" حاشيه درياي بالتيک، به شمال اروپا لشکر کشيدند. اين سرآغاز تاريخ دولت آلمان است. استاد اعظم فرقه فوق پس از قتل ‏عام و غارت قبايل بروسي حکومتي تشکيل داد و از سوي پادشاه لهستان به عنوان گراند دوک سرزمين قبايل بروسي منصوب شد. اين هسته بعدها به پادشاهي پروس تبديل شد و سرانجام در سال 1870 به تأسيس کشور آلمان انجاميد.

صهيونيسم، يا آرمان استقرار سلطنت مسيح در صهيون، يک موتور قوي بود که به‏ وسيله آن توده‏ هاي عوام بسيج و به عنوان لشکر حکمرانان و اليگارشي اروپا به ‏کار گرفته مي ‏شدند. به اين ترتيب، "صهيونيسم مسيحي" نقش بسيار مهمي در پيدايش تمدن جديد غرب و در تأسيس آمريکاي جديد داشت. انتقال توده ‏هاي عظيم انساني از اروپا به سرزمين ‏هاي دوردست قاره آمريکا کار آساني نبود. زماني پادشاه وقت انگليس بخشي از سرزمين کنوني کانادا را، که امروز نوا اسکاتيا (اسکاتلند نو) نام دارد، به يک درباري اسکاتلندي به ‏نام سِر ويليام آلکساندر بخشيد. اين آقا با حمايت دربار بريتانيا تلاش وسيعي را آغاز کرد که اسکاتلندي‏ ها را به اين سرزمين بکوچاند. به هر اسکاتلندي که دو هزار پوند پول به دربار و هزار پوند در سال به ويليام آلکساندر مي ‏داد 6500 هکتار زمين در نوا اسکاتيا واگذار مي ‏شد. معهذا، کسي از اين طرح استقبال نکرد و از سال 1621 تا سال 1631 تنها 85 نفر حاضر به مهاجرت شدند. بنابراين، بايد انگيزه ‏هاي قوي معنوي و ديني ايجاد مي ‏شد تا اين مهاجرت شکل انبوه به خود بگيرد. چنين بود که اولين کلني‏ ها در قاره آمريکا با پرچم آرمان ‏هاي صهيونيستي ايجاد شد. در پشت کمپاني‏ هايي که اين مهاجرت‏ ها را سازمان مي ‏دادند و مدعي بودند انگيزه ‏شان ديني و هدف‌شان ايجاد کلني ‏هاي صهيوني است، کانون‏ هاي مالي و سياسي قرار داشتند که سود واقعي را از ايجاد اين موج مي ‏بردند. اين صرافان آمستردام و لندن بودند که سرمايه اين مهاجرت ‏ها را، البته با انگيزه سودهاي کلان، تأمين مي ‏کردند.

رضوي: درباره اين آرمان‏ هاي مسيحايي و ارتباط آن با صهيونيسم بيشتر توضيح دهيد.

شهبازي: صهيونيسم، به معناي عام آن، بر يک پيام مسيحايي و شش اسطوره تاريخي مبتني است. پيام مسيحايي اين است که گويا يهوديان موجود همان قوم برگزيده خداوند، يعني بني ‏اسرائيل، هستند؛ از سرزميني که خداوند به ايشان بخشيده، به عنف و زور اخراج و در سراسر جهان پراکنده شدند و سرانجام روزي، طبق وعده خداوند، مسيح ظهور مي ‏کند و آن ها را به سرزمين آباء و اجدادي ‏شان (فلسطين) باز مي ‏گرداند و با مرکزيت اين دولت امپراتوري جهاني مسيح تأسيس مي ‏شود.

اين شش اسطوره عبارتند از اول، اسطوره ده سبط گمشده بني ‏اسرائيل؛ دوم، اسطوره تبعيد بابل؛ سوم، اسطوره تخريب معبد سليمان در سال هفتاد ميلادي و آغاز آوارگي يهوديان در جهان که به "دوران دياسپورا" معروف است؛ چهارم، اسطوره انکيزيسيون اسپانيا و پرتغال يعني کشتار يهوديان به ‏وسيله محاکم مسيحي تفتيش عقايد که منجر به مهاجرت بزرگ آن ها در اواخر قرن پانزدهم و اوايل قرن شانزدهم ميلادي از شبه جزيره ايبري شد؛ پنجم، اسطوره قتل ‏عام‏ يهوديان در روسيه و شرق اروپا که به "پوگروم‏ ها" معروف است و منجر به مهاجرت بزرگ يهوديان در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم به ايالات متحده آمريکا، اروپاي غربي، آمريکاي جنوبي و تعدادي نيز به فلسطين شد و ايدئولوژي "صهيونيسم جديد" را آفريد. ششمين و آخرين اسطوره، هالوکاست يعني قتل ‏عام يهوديان در دوران سلطه فاشيسم بر اروپا است که موج مهاجرت جديد آن ها را به ايالات متحده آمريکا و بعضاً به فلسطين سبب شد و به تأسيس دولت اسرائيل انجاميد. روح تمامي اين اسطوره‏ ها القاء "مظلوميت و آوارگي قوم يهود" است و اثبات اين وعده که گويا بر محور "قوم يهود" سرانجام امپراتوري جهاني مسيح تأسيس خواهد شد. چنان‌که مي‏ بينيم اين اسطوره ‏سازي ‏ها فقط به دوران باستان تعلق ندارد و تا قرن بيستم ادامه يافته است.

در سال‏ هاي اخير موج بسيار جدي در ميان محققين غربي ايجاد شده که در ماجراي روژه گارودي کم و بيش رسانه‏ هاي ما آن را منعکس کردند. اين محققين به ‏طور مستدل برخي ادعاهايي را، که ساليان سال به ‏ويژه از طريق فيلم ‏هاي سينمايي و رُمان ‏ها درباره قتل عام يهوديان در زمان جنگ دوّم جهاني عنوان مي ‏شد، مورد ترديد قرار داده ‏اند. مثلا، آقاي گارودي در کتاب معروف خود، "اسطوره‏ هاي بنيانگذار اسرائيل"، نشان مي‏ دهد که ماجراي معروف کوره ‏هاي آدم ‏سوزي در اردوگاه ‏هاي هيتلري يک دروغ بزرگ تاريخي است. اين کوره ‏ها براي سوزانيدن اجساد کساني بوده که به علت رواج بيماري تيفوس در زمان جنگ دوّم جهاني مي‏ مردند و آتش زدن اجساد ايشان از نظر بهداشتي الزامي بود. چنين کوره ‏هايي در پاريس، در لندن و در همه شهرهاي مهم اروپاي آن زمان وجود داشت و اختصاص به مناطق تحت اشغال آلمان نداشت. اين امر نشان مي ‏دهد که تاريخنگاري تا چه حد مي ‏تواند تأثيرات عميق سياسي داشته باشد.  

رضوي: يعني اليگارشي يهودي از تاريخنگاري به عنوان يک حربه مهم براي تحقق اهداف خود استفاده مي‏ کند؟

شهبازي: آري! قطعاً مي ‏توان ادعا کرد هيچ ملتي مانند يهوديان به تاريخنگاري توجه ندارد، هيچ کس مانند آنان از تاريخنگاري به سود خود استفاده نکرده و هيچ کس مانند آنان بر تاريخنگاري جهان تأثير نگذاشته است. تاريخنگاري رسمي يهود بر تاريخنگاري رسمي غرب معاصر نيز سلطه عجيبي يافته است. اين نوع تاريخنگاري، يهوديان را به عنوان قومي هميشه مظلوم و زير ستم جلوه مي ‏دهد و رواج اين تصوير هم به دليل سرمايه ‏گذاري ‏ها و تبليغات وسيع و پرهزينه است و هم به دليل توانايي عجيب و استعداد غريب اليگارشي يهودي در اسطوره ‏سازي و جعل دروغ‏ هاي بزرگ تاريخي. بايد توجه کنيم که يهودي نوعي و تيپيک، يعني آن يهودي که در فرهنگ ‏هاي مسيحي و اسلامي معرفي شده، خود را واقعاً يک موجود برگزيده خداوند و تحت حمايت خداوند و خلاصه نورچشمي و عزيزدردانه خداوند مي ‏داند و به‏ رغم اين احساس هميشه مظلوم‏ نمايي مي‏ کند. اين نوع از روان شناسي منحصر بفرد است و در هيچ قوم و ملت ديگر مشابه ندارد. در طول تاريخ، بسياري از اقوام و ملت ‏ها، از جمله ايرانيان، مورد تهاجم‏ هاي خونين بوده ‏اند ولي در روان شناسي قومي و ملّي آن ها اثر اندکي از جزع و مظلوم ‏نمايي مي‏ توان يافت. مثلاً، در روان شناسي ما ايرانيان هميشه اين تفاخر وجود داشته که از تهاجم‏ هاي سخت خارجي سربلند بيرون آمده ‏ايم. ساير ملت ‏ها، اعم از غربي و شرقي، نيز چنين‏ اند. ولي يهوديان، برعکس، به شدت عنصر مظلوميت را برجسته مي ‏کنند و از کاه کوه مي ‏سازند. شش اسطوره‏ اي که گفتم بر اساس همين روان شناسي شکل گرفته است و در واقع اين اسطوره‏ ها در بنيان تاريخنگاري رسمي يهود قرار دارد. البته توجه داريد که بر تاريخنگاري رسمي يهود و تاريخنگاري رسمي غرب تأکيد مي ‏کنم يعني منظورم مورخين و محققين مستقل يهودي يا غربي نيست؛ منظورم الگوها و قالب ‏هاي رسمي تاريخنگاري يهودي يا غربي است. 

رضوي: اين روان شناسي خاص در يهوديان چگونه به ‏وجود آمد؟

شهبازي: اين روان شناسي در يک فرايند طولاني شکل گرفت که از قرون اوليه ميلادي شروع مي ‏شود. بايد به اين نکته بسيار مهم توجه داشته باشيم که يهوديان، برخلاف ساير جوامع انساني، به يک سرزمين خاص و معين مقيد نيستند و از قرون اوليه ميلادي تا به امروز نوعي زندگي کوچ ‏نشيني در پهنه جهاني داشته ‏اند. اين الگوي زيست و معيشت کاملاً انتخابي بوده و اجبار در کار نبوده است. يعني آن ها داوطلبانه موطن اوليه ‏شان، سرزمين فلسطين، را رها کردند و داوطلبانه در طول قرن ‏ها به اين سرزمين باز نگشتند در حالي که فرصت ‏هاي فراوان در اختيار آن ها بود که به ‏طور کامل در فلسطين ساکن شوند. مثلاً در قرن شانزدهم و در دوران نفوذ يوسف ناسي در دربار سليم دوّم سلطان عثماني. اين يوسف ناسي بسيار مقتدر بود و سلطان سليم آنقدر به او ارادت داشت که جزيره ناکسوس و 12 جزيره ديگر از بزرگ‌ترين جزاير درياي اژه را به او بخشيد. در آن زمان فلسطين اهميتي نداشت. آيا يوسف ناسي نمي ‏توانست به ‏جاي جزاير غني و پردرآمد فوق، فلسطين را بخواهد و يهوديان را در اين سرزمين سکني دهد؟ قطعاً مي ‏توانست. ولي واقعيت اين است که يهوديان آن زمان علاقه ‏اي به سکونت در فلسطين نداشتند و هيچگاه بنادر پر رونق و زرخيزي مانند آنتورپ و ليسبون و آمستردام و سالونيک و ازمير و قسطنطنيه و فاس و هرمز و غيره را رها نمي‏ کردند و به "ارض موعود" نمي‏ رفتند. اين امر امروزه نيز صادق است و خاندان‏ هاي ثروتمند و زرسالار يهودي، دولت اسرائيل را تنها به عنوان يک پايگاه سياسي و به عنوان يک کانون ايجاد تشنج منطقه ‏اي و جهاني مي ‏خواهند تا از طريق آن هميشه بازار صنايع تسليحاتي و نظامي آن ها پر مشتري باشد، نه به عنوان محل اقامت و زندگي خود. آن ها هيچگاه کاخ‏ هاي مجلل و افسانه‏ اي ‏شان در جزاير خصوصي اقيانوس آرام را رها نمي ‏کنند و به فلسطين نمي ‏روند. مي‏ دانيد که بارون ادموند روچيلد بزرگ ترين سرمايه ‏گذاري را براي استقرار يهوديان در فلسطين کرد و سهم او در اين ماجرا آنقدر زياد است که به "پدر ارض اسرائيل" شهرت دارد. ولي او در طول عمر طولاني ‏اش تنها سه بار به فلسطين سفر کرد و در اين سفرها هم کمتر از عرشه کشتي مجللش، که يک کاخ تمام و کمال بود، خارج شد. در اين سفرها، ملاقات او با يهوديان ساکن فلسطين را مانند ملاقات يک پادشاه با رعايايش توصيف کرده ‏اند. مي ‏گويند زماني که بارون روچيلد سران يهوديان فلسطين را براي شام به عرشه کشتي خصوصي‌اش دعوت کرد، از ديدن اين کاخ مجلل دريايي حيرت‌زده شدند و اين جوک در ميان آن ها رواج يافت. يک يهودي به روچيلد مي‏ گويد: نمي‏ خواهي به "ارض موعود" بروي؟ روچيلد جواب مي ‏دهد: تو به "ارض موعود" برو، من در "کشتي موعود" مي ‏مانم. اين آقاي روچيلد جمله معروف و گويايي دارد. مي‏ گويد «صهيونيست يک يهودي آمريکايي است که به يک يهودي انگليسي پول مي‌دهد تا يک يهودي لهستاني به فلسطين برود.»

طبعاً فقدان سرزمين يک خلاء در ساختار اين قوم ايجاد مي ‏کرد و اين خلاء با مفاهيم ديني و اساطيري خاص که مبتني بر اصل برگزيدگي و رسالت مسيحايي است و با ساختار سياسي متمرکز و فرقه ‏گونه‏ معين مرتفع شد و اين عناصر سبب شد که قوم يهود در طول نزديک به دو هزار سال اخير، که به جامعه ‏اي جهان‌وطن تبديل شد، موجوديت و تداوم خود را حفظ کند. تاريخ ‏سازي و ترويج افسانه مظلوميت يکي از ارکان مهم اين فرهنگ منحصربه‌فرد است که بقاي يهوديان را سبب مي ‏شده و همدلي جوامع ميزبان را نسبت به اين مهاجرين تازه از راه رسيده جلب مي ‏کرده است. البته بايد توجه کنيم که عدم تعلق يهوديان به سرزمين واحد و کوچ‏ نشيني آن ها در پهنه جهاني مزاياي چشمگيري براي آن ها داشته و به همين دليل اين شيوه زيست و معيشت را انتخاب کردند و ادامه دادند. اگر يهوديان در سرزمين فلسطين مي ‏ماندند شايد در طول اين تاريخ طولاني، مانند بسياري از اقوام کوچک ديگر، مضمحل مي ‏شدند و قطعاً اگر مي ‏ماندند هيچگاه وزن و اهميت جدي نمي ‏يافتند. فنيقي ‏ها (کنعاني ‏ها) در فلسطين ماندند و امروز به تاريخ تعلق دارند و اثري از آن ها نيست. در حالي که فنيقي ‏ها تجار بين ‏المللي و صرافان بزرگ زمان خود بودند و اصولاً يهوديان تجارت بين ‏المللي و صرافي را از همسايگان فنيقي‏ شان ياد گرفتند. بنابراين، عناصر فرهنگي و سياسي فوق، يعني اسطوره ‏ها و روان شناسي ديني و تاريخي و ساختار سياسي متمرکز و فرقه‏ گونه و انواع شگردهاي خاص آن ها براي کسب و تکاثر ثروت و رشد سياسي و اقتصادي، عناصر بسيار نيرومندي بود و اين تنها جامعه بشري جهان‌وطن را در طول قرن ‏ها به يک نيروي متنفذ جهاني تبديل کرد. به دليل همين خصوصيت است که يهوديان به عنوان بنيانگذاران بانکداري بين ‏المللي شناخته مي ‏شوند زيرا تنها جماعتي بودند که به ‏دليل حضور اعضاي مختلف يک خاندان در مراکز مختلف جهان اعتبار مالي جهاني داشتند و مي ‏توانستند با صدور يک حواله و برات مبالغ عظيمي در يک گوشه ديگر دنيا در اختيار فلان تاجر قرار دهند و بابت اين اقدام، که از هيچ کس ديگر جز يهوديان ساخته نبود، حق ‏العمل کلان دريافت کنند. در حالي‌که تا قبل از قرن نوزدهم حتي براي يک لرد مقتدر انگليسي نيز ممکن نبود که در لندن يادداشتي بنويسد و حواله او، مثلاً در اصفهان، به پول تبديل شود. البته تجار مسلمان در دوران معيني در محدوده مراکز مهم تجاري شرق و دنياي اسلام چنين مبادلات مالي داشتند. همين‌طور است در زمينه مسائل سياسي و اطلاعاتي و فرهنگي، که يهوديان به ‏دليل جهان‌وطني بودن ‏شان نقش منحصربه‌فردي ايفا مي ‏کردند. اين رفتارهاي سياسي و اقتصادي و فرهنگي به دليل شيوه منحصربه‌فرد زندگي جامعه جهاني يهود، رفتارها و کنش‏ هاي طبيعي آن ها بود که گاه در نظر ساير ملت ‏ها غيرطبيعي و عجيب جلوه مي‏ کرد.

رضوي: اين‌که رفتارهاي فوق طبيعي است، نکته مهمي است و ديدگاه شخص را درباره يهوديان بسيار تغيير مي ‏دهد. توانايي ‏هايي که اقوام به لحاظ تاريخي و اقليمي و فرهنگي داشتند، يهوديان توانستند اين تجربيات را اخذ کنند و با استفاده از آن پيشرفت کنند. اين تجربيات از پدر به پسر رسيد و نتيجه اين شد که در جامعه يهود، چنان‌که اشاره کرديد، قابليت ‏هاي بسيار به ‏وجود آمد و اين جامعه و افرادش توانستند در مواقع بحراني و در مقاطع سرنوشت ‏ساز تاريخي، کانون ‏هاي رو به رشد قدرت را تشخيص بدهند و به آن سمت بروند. مثلاً مرکز فعاليت خود را از بغداد به اندلس منتقل کنند و سپس به عثماني و شمال آفريقا و بنادر مديترانه و غرب اروپا و بالاخره به انگليس و سرانجام به آمريکا.

شهبازي: درست است. ما جز گروهي از تجار ارمني چند قرن اخير، ساختار جهان‌وطني مانند يهوديان سراغ نداريم. گروه‏ هاي ارامنه فوق هم به اين دليل بسيار موفق بوده ‏اند. به عبارتي، چرخش در ميان فرهنگ ‏هاي مختلف موجب مي ‏شد که اين افراد از هوشياري مالي و سياسي و اطلاعاتي بالايي برخوردار شوند و به خوبي از فرصت ‏هاي جديد استفاده کنند و در دوران پيدايش استعمار غرب به واسطه ‏ها و دلال ‏هاي ايشان و بالاتر از آن حتي به طراحان و برنامه ‏ريزان اقدامات آن ها تبديل شوند. فيليپ لاوسون در تحقيقي که درباره کمپاني هند شرقي بريتانيا انجام داده مي ‏نويسد که "انگليسي‏ ها تا اوايل قرن هفدهم چيز زيادي از تجارت بين‏ المللي نمي‏ دانستند." درواقع، به کمک يهوديان بود که آن ها توانستند تجارت خود را در شرق آغاز کنند و آن را سامان دهند. اين نقش به دوران جديد اختصاص ندارد. مثلاً ما مي‏ دانيم در قرن نهم ميلادي اين يهوديان بودند که به خلفاي فاطمي تونس اطلاع دادند که اوضاع سياسي مصر خراب است و آنان را به اشغال اين سرزمين تحريک و راهنمايي کردند و پس از استقرار خلافت فاطمي در مصر نقش مهمي در دستگاه آن ها به ‏دست گرفتند. بعدها يهوديان همين نقش را در تهاجم پرتغالي ‏ها به هند ايفا کردند.

رضوي: يعني يهوديان به دليل خصلت جهان‌وطني ‏شان از اطلاعات وسيع و شمّ اقتصادي قوي برخوردار شدند و چون مقيد به وطن خاصي نبودند ثروت را در هر جايي مي‏ يافتند به سراغ آن مي ‏رفتند؟

شهبازي: دقيقاً! به همين دليل از نيمه دوّم قرن نوزدهم مهاجرت انبوه يهوديان به ايالات متحده آمريکا شروع شد و در واقع آن ها اين کشور را از درون اشغال کردند. در تاريخ طولاني يهود از اين‌گونه نقل و انتقالات جمعيتي فراوان مي‏ توان ديد. مثلاً، در زماني که وضع آن ها در امپراتوري روم خراب مي ‏شد به بين ‏النهرين و قلمرو دولت ساساني مي ‏رفتند و بالعکس. به اين دليل، در جنگ ‏هاي ايران و روم نقش مؤثري داشتند. بنابراين، فرضاً اگر در آينده ‏اي غيرقابل پيش ‏بيني وضع ايالات متحده آمريکا خراب شود، کاملاً طبيعي است که يهوديان به بهانه ‏اي موج جديدي از مهاجرت انبوه به نقطه ديگر را آغاز کنند و سپس درباره "يهود ستيزي" آمريکائيان فغان و شيون سر دهند و بر آنان تُف و لعنت کنند. اين رفتاري است که يهوديان در دو هزار سال اخير با تمامي جوامع ميزبان خود داشته‏ اند: امپراتوري روم، ايران ساساني، خلافت عباسي، خلافت فاطمي، دولت ‏هاي اسلامي اندلس، سپس دولت‏ هاي مسيحي اسپانيا و پرتغال، سپس عثماني، روسيه، آلمان و غيره و غيره. تاريخ يهود را اين‌گونه کوچ ‏هاي عجيب و اسطوره ‏سازي ‏هاي عجيب ‏تر رقم مي ‏زند. براي تمامي کوچ ‏هاي بزرگ و کوچک يهوديان يک اسطوره نيز ساخته شده و علت کوچ با "تئوري مظلوميت و آوارگي" تبيين شده است. مثلاً، در زمان سلطنت فيروز ساساني وضع اقتصادي ايران به شدت خراب شد و در نتيجه بسياري از يهوديان ساکن ايران به حواشي خليج فارس و مراکز شکوفاي تجاري و کشاورزي عربستان و يمن مهاجرت کردند. تاريخنگاري يهود علت واقعي اين مهاجرت را ذکر نمي ‏کند بلکه براي توجيه آن افسانه‏ سازي مي ‏کند و بر اساس تئوري مظلوميت و آوارگي اين مهاجرت را به "يهود ستيزي" فيروز نسبت مي ‏دهد، به اين پادشاه ساساني لقب "فيروز شرير" مي ‏دهد و به عنوان مدرک به کتاب حمزه اصفهاني استناد مي ‏کند که حدود پنج قرن پس از فيروز نوشته شده است!

قسمت دوّم


Friday, January 22, 2010 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.