متن کامل در 247 صفحه رقعي، فايل PDF

قسمت هفتم

 
از اسلام تا "دين خالده"

از اواخر دهه 1970، مقارن با انقلاب اسلامي در ايران، شوان و بخشي از پيروان او بيش‌تر از اسلام فاصله گرفتند و بنوعي يونيورساليسم (دين جامع و فراتر از اديان مرسوم از جمله اسلام) گرايش يافتند که در آن تأکيد اصلي بر شخص شوان بود. به اين دليل، پس از مرگ شوان (1998) گروهي از پيروانش در قالب يک طريقت صوفي اسلام را رها کردند و مختصاتي به خود گرفتند که دينپژوهان «جنبش ديني جديد» مي‌خوانند. [352]

خاطرات و تألمات شوان در سال 1973 به پايان مي‌رسد. شوان از رؤيايي در سال 1973 خبر مي‌دهد ولي گزارش او مبهم است. او فقط مي‌نويسد که «اين راز» (علي‌القاعده مريم باکره) به سوي او بازگشت و «اين آگاهي بر من غالب شد که مانند ساير انسان‌ها نيستم.» سجويک مي‌نويسد: شايد شوان خود را در اين مرحله ايلياي نبي مي‌ديد که در آخرالزمان ظهور کرده يا تجلي الهه کالي هندوها. [353]

اين تفسير سجويک از مکاشفه سال 1973 شوان پذيرفتني است با توجه به نوشته نصر در رثاي شوان که از «نقش الياسي شوان» سخن گفته است:

«شوان همچنين به من گفت که پيش‌ترها در زندگي‌اش، پس از ورود به طريقت العلاويه، مواجهه‌اي‌ با خضر داشته؛ "نبي سبز" که با الياس مطابقت دارد و مظهر گونه‌اي نقش ايمان‌آورانه هميشه زنده در جهان‌ اسلام است. اين مواجهه تنها با "نقش الياسي" خود شوان قابل قياس است.» [354]

الياس را نام قرآني ايلياء نبي مي‌دانند و برخي مفسرين الياس نبي را با خضر منطبق دانسته‌اند که داستان همسفري موسي (ع) با او در قرآن کريم معروف است. خضر (به معني سبز) طولاني‌ترين عمر را در ميان انسان‌ها دارد و هنوز زنده است. معمولاً ايلياء نبي را از بني‌اسرائيل مي‌دانند ولي برخي معتقدند که ايلياء از طايفه رکابي يا قيني و غير اسرائيلي بوده است. [355]

کالي، در آئين هندو، هم الهه "زمان" است هم الهه مرگ. منطبق کردن خضر يا الياس، نماد جاودانگي و زندگي و راهنماي خردمند، با موجودي ترسناک و نفرت‌انگيز چون الهه کالي هم از کجسليقگيهاي شوان و شوانيهاست و هم بيانگر شيوه نگرش آن‌ها که مي‌کوشند ميان اسلام با بت‌پرستي هندو يا بوميان آمريکا انطباق ايجاد کنند و حتي فراتر از آن هندوئيسم يا آئين‌هاي سرخپوستان را جلوه‌اي اصيل از "دين خالده" بنمايانند.

 دو شمايل از الهه کالي هندوها که شوان او را با خضر یا الياس یا ايلياي نبي منطبق می کند.

لئو شايا، [356] نويسنده يهودي سوئيسي- فرانسوي، مبدع "نقش الياسي" يا "خضرگونه" شوان در آخرالزمان است. در کنفرانسي که در سال 1973 در هيوستن تکزاس برگزار شد، لئو شايا مقاله‌اي ارائه داد که در آن فعاليت‌هاي مريميه با نقش جاودان ايلياء نبي پيوند خورده بود. [357]

مارک کاسلو مي‌نويسد: در سال 1973 همايشي در هيوستن تکزاس برگزار شد و شوان در خاطراتش نوشت: «شرکت‌کنندگان اصلي پيروان، دوستان و نمايندگان من بودند.» در اين کنفرانس، لئو شايا رساله‌اي خواند با عنوان "کارکرد ايليايي" و شوان را پيامبر يا "آواتار" ناميد. [358]

نصر اين مقاله لئو شايا را در شماره بهار 1977 سوفيا پرنيس، [359] نسخه انگليسي مجله جاويدان خرد انجمن شاهنشاهي فلسفه ايران، درج کرد و در سال 1980 در مجله مطالعات تطبيقي اديان مريميه نيز منتشر شد. [360] در مقاله فوق اشاره‌اي به شوان ديده نمي‌شود. نمي‌دانيم آنچه منتشر شده متن کامل نيست يا لئو شايا پس از مقاله يا در جمع خصوصي شوان را "الياس" خوانده است؟

در همين زمان، طبق مندرجات خاطرات و تألمات، شوان با يک آلماني "مقدس" ساکن سريلانکا ملاقات کرد که مدعي شد از سال‌هاي 1940 از طريق مکاشفه با الهه کالي در ارتباط بوده است. در سال‌هاي پس از مکاشفه سال 1973، رؤياهاي شوان بيش‌تر شد. شوان در نامه 19 دسامبر 1980 به لئو شايا نوشت: «ابزار انساني براي تجلي دين خالده [رليجيو پرنيس] در آخرالزمان يک غربي خواهد بود.» روشن است که منظور شوان خود اوست. [361]

شوان از سال 1978، مقارن با آغاز انقلاب اسلامي در ايران، فاصله گرفتن خود از اسلام را علني کرد. بنوشته سجويک، اين رويه شايد به دليل تحولات ايران بود. بعبارت ديگر، شايد شوان مي‌خواست در غرب "اسلام" او را با اسلام ايران انقلابي يکسان ندانند. مقاله "جنبه‌هاي ناسازنماي تصوف" شوان، که در سال 1978 منتشر شد، لحني تقريباً ضد اسلامي داشت. [362] او در سال 1981 به يکي از پيروانش نوشت: «نقطه عزيمت ما جستجوي باطنيگري است نه جستجو براي يک دين خاص.» و در 1989 به مريد ديگر نوشت:

«نقطه عزيمت ما ادويتا ودانتا [363] است نه يک انسانشناسي اخلاقگرا، فردگرا و ارادهگرا که طريقت‌هاي معمولي صوفي با آن شناخته مي‌شوند؛ هر چند ممکن است اين امر آن کسان را که دوست دارند راستکيشي ما عشق، يا تظاهر عشق، به ذهنيات عربي- سامي باشد ناخشنود کند.»

برخي شواني هاي معاصر معتقدند که شوان از همان آغاز به اين گفته‌ها اعتقاد داشته است.

شوان، همپاي فاصله گرفتن از اسلام، از گنون نيز فاصله گرفت. او در سال 1984 مقاله‌اي در پاريس منتشر کرد [364] و مدعي شد گنون درباره شرق سنتي اغراق کرده و غرب سنتي را دست کم گرفته. [365] لحن کلي شوان در اين مقاله نسبت به گنون بي‌ادبانه است. مثلاً مي‌نويسد: «يکي از حيرتانگيزترين چيزها حيرت گنون در مواردي است که هر کودکي مي‌تواند بفهمد.»

اين مقاله اعتراض شديد تراديشناليستهاي غيرشواني را برانگيخت و خواستار اخراج شوانيها از مجله مطالعات تراديشناليستي شدند. شوانيها بلافاصله واکنش نشان دادند و انتشار نشريه‌اي را آغاز کردند بنام معرفت اديان. [366] مجله شوانيها بسيار عالي طراحي و ويرايش شده و با شمارگاني بيش از مجله قديمي مطالعات تراديشناليستي منتشر شد. در نتيجه، در سال 1992 انتشار مجله مطالعات تراديشناليستي، که کمي بيش از يک سده تداوم داشت، به پايان رسيد. [367]

اين دشمني با گنون را در نوشته نصر، در رثاي شوان، نيز مي‌توان فهميد؛ آنجا که شوان را علاقمند به تشيع جلوه مي‌دهد و گنون را ناعلاقمند. نصر مي‌نويسد:

«شوان از تمايزات درون- اسلامي فيمابين‌ سني‌گرايي و شيعه‌گرايي کاملاً آگاه بود و برخلاف گنون، که هيچ علاقه‌اي به تشيع نشان‌ نداد، به مطالعه شيعه‌گرايي و بويژه آموزه‌هاي‌ باطني آن گرايش داشت. شخصيت‌هاي علي (ع) و فاطمه (س) نيز براي او بسيار جالب بودند. درواقع‌ او در دهه 60 قصد داشت کتابي يا مقاله مفصلي‌ در مورد آن‌ها بنويسد و از من خواست تمام منابع‌ و مراجع قابل دسترسي را برايش ارسال کنم، اما به علت عدم سهولت استفاده از منابع نهايتاً اين‌ طرح و نقشه را رها کرد... در طي‌ سال‌هاي گفتگوي خصوصي که با وي داشتم، او اغلب برخي عقايد شيعي را مطرح کرده و يا انجام مي‌داد و در خصوص اهميت آن‌ها با من به‌ گفتگو مي‌نشست.» [368]

جامعه شواني در آمريکا

در سال 1981 شوان از موطن خود، سوئيس، به ايندياناي آمريکا مهاجرت کرد. [369] پيروان شوان در اينورنس فارم، [370] واقع در سه مايلي شهر بلومينگتن، "جامعه‌اي شواني" تشکيل داده بودند. گفتيم اين کلني را، که يادآور کلني تئوسوفيستها در آديار مدرس است، در سال 1967 ويکتور دانر، استاد دانشگاه اينديانا و از پيروان شوان، ايجاد کرده بود. پروفسور دانر خيلي زود کلني را رها کرد ولي گروهي از پيروان شوان ماندند و سرانجام شوان را دعوت کردند. به ادعاي شوانيها، مهاجرت شوان 73 ساله به آمريکا بر اساس "نشانه‌هاي الهي" انجام گرفت. جزئيات اين ادعا روشن نيست. شوان در يکي از نامههايش انگيزه مهاجرت خود را ايجاد جامعه مبتني بر اصول خالده اعلام کرده است.

کلني اينورنس فارم مرکب از 60-70 نفر بود که آمريکايي، سوئيسي و اهل آمريکاي جنوبي بودند و در اطراف خانه شوان زندگي مي‌کردند. براي شوان خانه‌اي ساخته بودند که عبادتگاه (زاويه) داشت. بخش عمده ساکنين اين کلني نسل جديدي از مريميها بودند که خود را "پرايماردياليست" مي‌خواندند نه مسلمان؛ و در اواخر دهه 1980، در منطقه اينديانا، شوان را بعنوان "استاد دين خالده" (رليجيو پرنيس) مي‌شناختند نه مسلمان. [371]

"پرايمارديال" آن نوع از زندگي است که در آغاز خلقت وجود داشت. پرايماردياليسم [372] بازگشت به وضعي است که انسان در بدو خلقت، در بهشت، داشت. منظور، طبيعتگرايي صرف يا بدوي‏گرايي نيست. زندگي پرايمارديال زندگي ساده و طبيعي و "معنوي" است؛ نوعي مدينه فاضله شبيه به زندگي انسان در بهشت اوّليه است که شوان مي‌خواست ايجاد کند. در اين رساله، معادل فارسي "نخستين‏گرايي" براي پرايماردياليسم و "نخستينگرا" براي "پرايمارديال" به کار رفته است.

کلني بلومينگتن يک حلقه دروني داشت که سجويک آنان را "نوشواني" (شوانيهاي جديد) مي‌خواند. اين شوانيهاي جديد (نوشواني‏ها) مريميهاي قديمي را «مسلمان مسلمان» مي‌خواندند يعني کساني که هنوز به ظواهر اسلام چسبيدهاند. نسل قديمي مريميها از ميان مي‌رفتند: بورکهارت در 1984 و دانر در 1990 فوت کردند و مي‌گويند دانر، که از سال 1985 با شوان ملاقات نکرد، در اواخر عمر از شوان نوميد بود ولي اعلام نمي‌کرد. [373] نصر و لينگز تنها سالي يک بار به اينورنس فارم مي‌رفتند. شوانيهاي جديد لينگز را خسته‌کننده مي‌دانستند و به سختي او را تحمل مي‌کردند.

شوان که به 80 سالگي نزديک مي‌شد بندرت در دسترس بود. گاه در مراسم "ذکر" حضور مي‌يافت و کم در جمع سخن مي‌گفت. شوان با انگليسي به خوبي آشنا بود ولي تکلم برايش راحت نبود و ترجيح مي‌داد به زبان فرانسه صحبت کند. مترجم سخنانش را ترجمه مي‌کرد. اداره اينورنس فارم را "مقدم" شوان و ساير "نخستينگراها" (پرايماردياليست‏ها) به دست داشتند. کاترين شوان نقش اصلي را در اين جمع داشت و او بود که به شوان دسترسي دائم داشت. کاترين در زمان مهاجرت به آمريکا 57 ساله و برخلاف شوان هنوز جوان بود.

در اين دوران، يک دختر جوان آمريکايي، که سجويک در کتابش (2004) او را با نام مستعار "پاتريشيا استل" [374] معرفي کرده، ولي بر اساس مقاله سال 1999 سجويک و مقالات مارک کاسلو مي‌دانيم که نام اصلي‌اش شارلين رومين است، و "بدريه" خوانده مي‌شد، در جامعه اينورنس فارم به شخصيتي مهم بدل شد. شارلين سوّمين زن "طولي" يا "معنوي" شوان بود و با احتساب کاتري شوان چهارمين زن شوان. شارلين نقاش بود و به شوان در نقاشي کمک مي‌کرد و هميشه با او بود. مريمي‏هاي سابق مدعي‏ اند که پاتريشيا روحيات شوان را تقويت مي‌کرد و به او القاء مي‌کرد که موجودي است فراتر از انسان. او، برخلاف دو "زن طولي" قبلي، در زمان "ازدواج" با شوان شوهر نداشت.

بيش‌تر اعضاي کلني شوان مسلمان مريمي بودند هر چند مناسک اسلامي را بيش از حد ظاهرگرايانه مي‌دانستند. زماني يک مريمي انگليسي خواست عربي بياموزد. به او گفتند به جاي عربي فرانسوي بخواند تا بتواند کتاب‌هاي شوان را به زبان اصلي مطالعه کند. روزه گرفتن در ماه رمضان اختياري بود. نوشيدن آبجو، که شوان در همان آغاز کار خود حلال کرده بود، مجاز بود.

بتدريج، واژگان غيراسلامي جايگزين واژگان اسلامي شد. به شوان پنوماتيکوس [375] مي‌گفتند. پنوما واژه يوناني به معني روح است و پنوماتيکوس يعني روحاني. اين واژه معناي خاصي داشت. منظورشان کسي بود که در مسير سلوک براي اتصال به خدا به غايت رسيده. نوشوانيها معتقد بودند پنوماتيکوس انساني است که روح قدسي در کالبدش حضور دارد. آن‌ها شوان را "آواتار" [376] مي‌دانستند يعني کالبدي که روح قدسي در درون آن جسماني شده. [377]

داستان‌هايي رواج يافت دال بر اين که مرتبه روحاني شوان را شيرها و فيلها پذيرفته‌اند و زماني که شوان کودک بود اسقف استراسبورگ ظهورش را وعده داد، يا از کساني مي‌گفتند که در خيابان به شوان بي‌احترامي کردند و در جا منجمد شدند.

مناسک ديني "نخستينگرا" (پرايمارديال) نيز وضع شد. پس از "ذکر" هفتگي و خواندن خطبه کوتاه شوان و گاه شعري به عربي، مراسم رقص و آواز سرخپوستان اجرا مي‌شد در حالي که "مقدم" طبل مي‌زد. گاه اين مراسم را توماس يلوتيل، دوست قديمي سرخپوست شوان، اداره مي‌کرد. در اين مراسم زنان نيمه برهنه بيکيني مي‌پوشيدند و شوان نيمه برهنه در لباس رئيس قبايل سرخپوست، در حالي که کلاهي از پر به سر داشت، به ميان جمع مي‌آمد. عکس‌هايي که سجويک در آغاز کتابش به آن اشاره مي‌کند، و اندرو راولينسون در اختيارش گذاشته، مربوط به اين مراسم است.

علاوه بر مناسک ديني فوق، که پنهان نبود، مناسک مخفي نيز وجود داشت که در آن تنها شوان و گروهي کوچک از پيروان نزديکش شرکت مي‌کردند. به اين مناسک "محافل نخستينگرا" [378] مي ‏گفتند. تعداد شرکت‌کنندگان در اين مناسک متغير بود. برخي پنج يا شش زن و سه مرد را ديده‌اند. برخي گفته‌اند از هر جنسيت ده الي پانزده نفر بودند. زني از نزديکان شوان، که سجويک در کتاب نام نمي‌برد ولي بر اساس مقالات مارک کاسلو مي‌دانيم ماود موري، دوّمين زن "طولي" شوان، است، ماجرا را اين‌گونه شرح داده:

«زن‌ها برهنه بودند بجز من و... [نام يک زن ديگر.] ما دو نفر ترجيح مي‌داديم تا حدودي پوشيده باشيم زيرا سن‏مان بالا رفته بود. براي همين ما لباس‌هاي بدننما مثل ساري ميپوشيديم. مردها پوستين مي‌پوشيدند بجز شيخ [شوان] که پوستيني "آزاد" به تن داشت يعني هيچ چيز زير آن نبود و غالباً مي‌شد او را برهنه ديد. پس از صرف يک شام خوب و ساده، ... [شارلين رومين] رقص هندي يا سرخپوستي يا بالي [منسوب به جزيره بالي در اندونزي] را شروع مي‌کرد. خيلي رؤيايي، رسمي و خيلي خيلي زيبا بود... [بعد] شيخ "رقص پرايمارديال" را شروع مي‌کرد و ما تماشا مي‌کرديم. و... [نام يک زن] گاهي سعي مي‌کرد پوستين شيخ را بکشد [و برهنه‏اش کند.] ... [نام يک زن مسن‏تر] گاهي رقص اسپانيايي مي‌کرد و گاهي ... [نام سه زن] با هم رقصهاي شاد مي‌کردند.» [379]

اين همان شوان است که نصر او را مظهر «برکت محمديه» خوانده و در زمان مرگش اين‌گونه از او تجليل کرده است:

«آن کساني که در جهان اسلام ديده به جهان‌ گشوده‌اند و کساني که در خصوص آنچه صوفيه "البرکه المحمديه" ناميده‌اند، تجربه‌اي‌ عيني و محسوس دارند، متفقاً از اين امر سخن‌ مي‌گويند که وقتي براي ملاقات شوان به خانه او رفتند، بي‌درنگ حضور اين برکت را احساس‌ کرده و رايحه غيرقابل ترديد آن را استشمام‌ نموده‌اند. خود من هم، وقتي براي نخستين‌بار، پس از يک دوره مکاتبه، [در سال 1957] وي را در لوزان ديدم، چنين تجربه‌اي داشتم. من که در ايران با پارسايان‌ بسياري، از جمله چندين استاد و مرشد صوفي،‌ ملاقات داشتم و به زيارت امکنه مقدس بسياري‌ رفته بودم، هنگامي که براي نخستين بار وي را در خانه‌اش، در خياباني باريک مشرف به درياچه لمان، واقع در پولي، خارج از لوزان، ملاقات کردم، کاملاً مبهوت حضور قدرتمند برکت محمدي‌ شدم که از وي ساطع بود.» [380]

رسوايي و مرگ شوان

تعداد اندکي از محارم شوان از "محافل نخستينگرا" مطلع بودند، و گويا اين محافل را از نصر و لينگز پنهان مي‌کردند. [381] توضيح مارک کاسلو روشن مي‌کند که لينگز "تجاهل" مي‌کرد يعني تعمداً مي‌کوشيد از ماوقع محافل فوق مطلع نشود. کاسلو مي‌نويسد:

«آخرين بار که با لينگز صحبت کردم، به او درباره محافل برهنه "نخستينگراي" شوان گفتم. او در مقابل چشمان من منکر وجود آن شد... اکنون مستندات فراوان درباره اين محافل وجود دارد. کوشيدم برايش توضيح دهم که اعضاي فرقه بطور سازمان‌يافته دروغ تحويل او مي‌دهند. من شاهد بودم که اين محافل را از لينگز پنهان مي‌کردند. لينگز چنان مي‌ترسيد که اعتقاد به اسطوره موقعيت "پيامبرگونه" شوان را از دست بدهد که ترجيح مي‌داد به من حمله کند و در جهل باقي بماند به جاي اين که حقيقت را ببيند که برايش توضيح مي‌دادم. پس از اين گفتگو، ديگر براي لينگز احترام قائل نبودم. متأسفانه، او تا زمان مرگش در 2005 به فريب دادن خود ادامه داد.» [382]

مناسک ديني ابداعي شوان، که "روزهاي سرخپوستي" [383] ناميده مي‌شد، علني بود. برخي از «مسلمانان مسلمان» و حتي برخي از گروندگان جديد به مريميه از مناسک سرخپوستي ناراضي بودند. آن‌ها در اين مراسم لباس‌ها و رفتارهاي جلف مي‌ديدند که با دعاوي شوان تعارض داشت.

نارضايتي از مناسک ابداعي شوان و "روزهاي سرخپوستي" از اواخر دهه 1980 سبب جدا شدن تعداد رو به افزايشي از مريميها شد. از سال 1988، به دليل سفر علي العلاوي، شيخ يکي از شاخه‌هاي علاويه الجزاير، به نيويورک اين روند سرعت گرفت. علي العلاوي اعلام کرد که شوان از جانب طريقت علاويه "اجازه" ندارد. بعلاوه، بتدريج اين راز آشکار مي‌شد که شوان مقوله‌اي بنام "ازدواج طولي" ابداع کرده و از اين طريق با زنان شوهردار زندگي مي‌کند.

رسوايي سال 1991 ضربه بزرگي بر کلني شوان وارد کرد. ماجرا با مارک کاسلو آغاز شد. کاسلو در نقاشي تبحر داشت و از نزديکان شوان بود. آن‌گونه که در کتاب سجويک آمده، او عاشق يکي از زنان "طولي" شوان شد. سجويک اين زن را با نام مستعار "رز کونار" [384] معرفي کرده. منظور ماود موري، [385] دوّمين "زن طولي" شوان، پس از باربارا پري، است. و گويا شوان به کاسلو و موري اجازه نداد به اين ارتباط ادامه دهند و اين امر نارضايتي کاسلو و ماود موري را برانگيخت. [386]

بهرروي، کاسلو به پليس مراجعه کرد و ماجراي "محافل نخستينگرا" و مسائل دروني کلني اينورنس فارم را شرح داد. او و يکي ديگر از اعضاي کلني بنام آلدو ويدالي [387] ادعا کردند که در مراسم "روزهاي سرخپوستي" يا "محافل نخستينگرا" شوان زنان و برخي دختران نوجوان را، که زير 16 سال داشتند، در آغوش مي‌گرفت. کاسلو در گزارش به پليس مناسک برهنه شوان را به سکس ارتباط داد که ربطي به معنويت گرايي و مسائل ديني ندارد. [388]

تحقيقات پليس آغاز شد و پس از چند ماه پرونده شوان به اتهام تعرض به کودکان و آزار جنسي به دادگاه ارسال شد. جنجال بزرگي پديد آمد ولي مدتي بعد دادستان رسيدگي به پرونده را متوقف کرد. دليلي که اعلام شد فقدان مدارک کافي بود. در واقع، تمامي اعضاي کلني اينورنس فارم، بجز عده اندکي، به حمايت از شوان برخاستند. وجود "محافل نخستينگرا" و در آغوش گرفتن زنان و بخصوص دختران زير 16 سال را بکلي منکر شدند. مايکل فيتزجرالد، وکيل فرقه شوان و سخنگوي کلني اينورنس فارم، اعلام کرد دختراني که ادعا شده مورد تعرض قرار گرفته‌اند در زمان مورد ادعا در جاي ديگر بوده‌اند. کاسلو نيز از ادعاهاي اوّليه عقب نشست و گفت نيت اصلي شوان نه سکس بلکه توهمات قدرتطلبانه بوده است. چند تن از اعضاي کلني به بهانه‌هاي مختلف عليه آلدو ويدالي شکايت کردند. يکي از شاکيان پسر او بود. [389]

در کوران اين رسوايي، ضياءالدين سردار، [390] نويسنده و روزنامه‌نگار معروف پاکستاني- انگليسي، مقاله‌اي جنجالي عليه نصر منتشر کرد با عنوان "مردي براي تمام فصول" [391] سردار، در مقاله فوق، جملاتي را از نصر در ستايش از شوان نقل مي‌کرد و سپس به شرح ماجراي پرونده شوان مي‌پرداخت. به اين ترتيب، رسوايي شوان در مجامع تراديشناليستي اروپا و جهان پخش شد. اعضاي کلني شوان تلاش فراوان کردند تا مانع از پخش اخبار و شايعات شوند. [392] نشر عکس‌هاي شوان با دختران بيکينيپوش به اين ماجرا باز مي‌گردد. وکيل فرقه شوان از دادگاه حکمي گرفت که ويدالي و ديگران را از توزيع عکس‌هاي شوان منع مي‌کرد. [393]

شوان، که پير و خسته بود، نامه‌اي به "مقدم"هاي اصلي‌اش نوشت و بازنشستگي خود را از رهبري مريميه اعلام کرد. لينگز، نصر و "مقدم" شوان در سوئيس، که سجويک نام نمي‌برد، به استعفاي او اعتراض کردند. آن‌ها وفاداري خود را به شوان اعلام نمودند ولي عملاً راه خود را در پيش گرفتند. لينگز در بريتانيا، نصر در آمريکا و فرد سوّم در سوئيس رهبري شاخه‌هاي مريميه را به دست گرفتند. مريميه به فعاليت خود ادامه داد البته بدون پرايماردياليسم [نخستينگرايي] شوان. اين سه نفر هر سال براي هماهنگي در قاهره ديدار مي‌کردند. اين سه شاخه مريميه کوشيدند بيش‌تر بر اسلام تأکيد کنند و چهره اسلامي مريميه را نمايش دهند. شوان سال‌هاي پاياني عمرش را به نوشتن و سرودن شعر به آلماني گذرانيد و در 5 مه 1998 درگذشت.

کلني اينورنس فارم ادامه دارد و کاترين شوان و باربارا پري هنوز در آنجا زندگي مي‌کنند. کاترين شوان در واکنش به ماجراي فوق چنين نوشته است:

«تجلي امر قدسي... دشمني برميانگيزاند. به اين دليل شيخ از تجربه‌اي دردناک رنج کشيد از دست مردمي که عليه او شوريدند و اتهامات دروغين عليه او هوار کشيدند.»

اعضاي جدا شده مريميه هر يک به راهي رفتند. عده‌اي به ساير طريقت‌هاي صوفي، بويژه علاويه اصلي، روي آوردند. عده‌اي از اسلام روي برگردانيدند؛ بي‌دين شدند يا به اديان ديگر گرويدند. و عده‌اي در زندگي شخصي با مصائب جدّي مواجه شدند. [394]

دوستان و پيروان قديمي شوان و مريميهاي سابق هر يک بنحوي ماجراي رسوايي شوان را تحليل مي‌کنند. بنظر آن‌ها ماجراي فوق تراژدي عميقاً تأسف‌باري بود. برخي معتقدند شوان تحت تأثير محيط آمريکايي قرار گرفت. برخي ماجرا را به دليل تأثيرات شارلين رومين بر شوان مي‌دانند. ولي بيش‌تر تراديشناليستهاي مريمي معتقدند شوان خالدهگرايي و وحدت متعالي اديان را با «تلاش احمقانه و غيرممکن براي ايجاد يک دين واحد جهاني» اشتباه گرفت. پاتريک رينگنبرگ [395] در جمله زير، در واقع، تلقي نادرست شوان را از "دين خالده" نقد کرده است:

«رليجيو پرنيس [دين خالده] تکامل دين جامع نيست که در آخرالزمان نازل شود، يا تجلي مجدد صورت معنوي عصر طلايي نخستين [پرايمارديال] نيست.» [396]

  

 

 

 شوان، شيخ مريميه

 

کاترين شوان در سال‌هاي اخير

 

 خانه شوان در کلني بلومينگتن

کاسلو و افشاگري عليه شوان

مارک کاسلو در وبگاه خود [397] مقالاتي عليه فرقه شوان منتشر کرده است. اين وبگاه در 30 ژانويه 2003، حدود ده سال پيش، بنام مارک کاسلو، ساکن شهر ليک وود در ايالت اوهايو، ثبت شده. [398] از جمعيت 52000 نفري شهر فوق حدود 1500 نفر عربي‏ زبان و حدود 3500 نفر آفريقايي تبار هستند. [399] کاسلو، آن‌گونه که در وبگاهش نوشته، آفريقايي تبار، يا به تعبير رايج در آمريکا "آفريقايي- آمريکايي"، [400] است و علاقمند به طبيعت. [401] اين را از نقاشيها و شعرهاي او مي‌توان فهميد. در وبگاه کاسلو نقاشي چهره خودش نيز ديده مي‌شود.

در وبگاه مارک کاسلو سه مقاله درباره ماجراي او با فرقه شوان وجود داشت:

1- "فاشيسم معنوي رنه گنون و پيروانش." [402] در اين مقاله، کاسلو کوشيده تا عقايد شوان را به تفکرات «ارتجاعي» و «فاشيستي» رنه گنون، بعنوان باني تراديشناليسم، نسبت دهد و بارون جوليوس اوولا و فريتيوف شوان را ادامه‌دهنده راه گنون. در اوايل ارديبهشت 1392/ مه 2013 مقاله فوق در وبگاه مارک کاسلو وجود نداشت و تنها در يک وبگاه، به آدرس زير، [403] قابل دستيابي بود. از آنجا که احتمال مي‌رود ناياب شود، نسخه‌اي از آن بايگاني شد. نمي‌دانيم کاسلو به دليل تجديدنظر در داوري‏اش نسبت به گنون مقاله را حذف کرده يا به دليل ديگر.

2- مقاله ديگر کاسلو، "دو پژوهش درباره استعمار فکري" [404] نام دارد. اين مقاله دو قسمت است. قسمت اوّل "جوزف اپس براون، گوزن سياه، نيهارت و فرقه شوان" نام دارد و قسمت دوّم "استعمار معنوي يا فکري و تئاتر تصنعي فريتيوف شوان."

3- سوّمين مقاله مارک کاسلو گزارشي است از پرونده سال 1991 شوان در دادگاه بلومينگتن با عنوان "فريتيوف شوان: تعرض به کودکان و ممانعت از اجراي عدالت". [405]

کاسلو مقاله "فاشيسم معنوي رنه گنون و پيروانش" را پس از انتشار کتاب سجويک (2004) و در نقد آن نوشته. کاسلو به گنون و تراديشناليسم به شدت حمله مي‌کند و آن را "دينسازي" جديد مي‌خواند. کاسلو مي‌افزايد: سجويک به اشتباه گمان مي‌برد اين اوولا بود که "تراديشناليسم سياسي" را ايجاد کرد در حالي که افراطي‌گري گنون بود که بر اوولا و ساير "فاشيست‌هاي معنوي" تأثير گذارد. حرف کاسلو اين است که عقايد خطرناک اوولا و شوان همه برگرفته از گنون است و اين نکته‌اي است که سجويک، به دليل تعلقش به اسلام، به آن توجه نکرده. کاسلو سجويک را «انگليسي مسلمان شده» معرفي مي‌کند که ساکن قاهره بود و براي نگارش کتابش به ديدار کاسلو رفت و با او مصاحبه کرد. معهذا، کاسلو مي‌نويسد کتاب سجويک در زير فشار و با نظارت و سانسور وکلاي فرقه مريميه منتشر شد و او براي سجويک، به دليل شهامتي که نشان داد، احترام قائل است. جملات کاسلو در اين باره را قبلاً نقل کرديم.

کاسلو جستجوي فکري خود را از سال 1985 آغاز کرد، مدتي در انگلستان بود و سرانجام در کاليفرنيا با هيوستن اسميت ملاقات کرد. اسميت عضو فرقه شوان بود و کاسلو را به شوان معرفي کرد. او ابتدا طي مراسمي با حضور شوان مسلمان شد و سپس طي مناسک ديگر عضو فرقه شوان. کاسلو همه جا واژه "کالت" Cult را براي فرقه شوان به کار مي‌برد که به معني يک گروه ديني با عقايد خاص خود است. کاسلو به مدت سه سال، در سال‌هاي 1989-1991، عضو فرقه شوان بود. او مي‌نويسد: «من چند سال به فرقه ديني شوان تعلق داشتم و زماني که آن را رها کردم، کمي بعد آئين فوق را نيز ترک گفتم.» کاسلو درباره عقايد ديني شوان مي‌نويسد:

«شوان ادعا مي‌کرد مسلمان است ولي اسلام برايش خسته‌کننده بود و لذا مناسکي از اسلام، هندوئيسم و آئين ديني سرخپوستان آمريکا ابداع کرد...»

بنوشته کاسلو، اعضاي فرقه در مقابل شمايل برهنه شوان نيايش مي‌کردند. اين شمايلها را شوان طراحي و شارلين رومين نقاشي کرده بود. کاسلو مي‌افزايد:

«من سال‌ها خيلي جدّي به مناسک ديني عمل مي‌کردم... تا زماني که دريافتم فرقه شوان از نيايش بعنوان ابزاري براي فريب استفاده مي‌کند... شاهد بودم ماود موري، از پيروان شوان که قبلاً "زن" او بود، در ماه‌هاي پاياني اعتقادش به فرقه شوان، در مقابل شمايل برهنه شوان دعا مي‌خواند. اين در حالي است که شوان با او بسيار بد رفتار کرده بود و او را به کارهايي متهم کرده بود که نکرده و سرانجام او را از فرقه اخراج کرد. و زماني که براي کمک به شوان مراجعه کرد، سگ‏ها را به سويش رها کرد.»

کاسلو شوان را چنين توصيف مي‌کند:

«شوان مردي رياکار و فريبکار بود که در نهان و آشکار به دو شکل عمل مي‌کرد. او چهار زن و محافل برهنه خود را و پرستش خويش همچون يک شاه يا پيامبر را پنهان مي‌کرد.»

بنوشته کاسلو، شوان از سال 1990 خود را «آخرين تجلي لوگوس در آخرالزمان» مي‌خواند و مندرجات خاطراتش و رساله "تقديس شيخ"، نوشته شارلين رومين، [406] به روشني نشان مي‌دهد که خود را عصاره تمامي اديان و تمامي پيامبران مي‌دانست. کاسلو مي‌افزايد:

«من عکس‌هاي متعدد از شوان ديده‌ام که او را در هيئت "مردي بزرگ" نشان مي‌دهد. در برخي عکس‌ها در هيئت سزار است، در برخي در کسوت امپراتور چين يا رئيس بزرگ قبايل سرخپوست يا خليفه مسلمان يا قديس و راجاي هندي. در عکس‌هاي برهنه شوان، که تعدادشان زياد است، او خود را بعنوان تبلور حقيقت ناب رازآميز مي‌نماياند. شوان مدعي است که سزار، مانند امپراتوران چين، يا ساير تجليات دولتگري ديني، تجليدهنده "جوهر دين‌سالار انديشه امپراتوري" است... من با کساني ديدار کرده‌ام که معتقد بودند شوان "آخرين پيامبر" است که در آخرالزمان ظهور کرده است

بنوشته کاسلو، فرقه شوان از طريق پيروان ثروتمند خود از نظر مالي تقويت مي‌شود. شوان در ميان راست‌گرايان آمريکايي، اعم از ملاکان و دلالان و وکلا و پزشکان متمول، پيرواني دارد که به او کمک مي‌کنند. در ميان اعضاي فرقه نيز برخي ثروتمند هستند مانند استانلي جونز و باربارا پري که ثروت قابل ملاحظه اي از پدر به ارث برده و پول خود را خرج فرقه شوان مي‌کنند.

فرقه شوان و منتقدان

مارک کاسلو درباره فشارهايي که فرقه شوان بر منتقدان و مخالفان خود وارد کرده سخن گفته است.

سيريل گلسه، يکي از اعضاي فرقه شوان، با نام "عبدالوحيد"، که از 1987 منتقد شوان بود، در اوائل سال‌هاي 1990، با گردآوري اسناد و نامه‌هايي از ويکتور دانر (جبار)، پل ياکنس (صفوان) و عده‌اي ديگر، کتابي در 571 صفحه فراهم آورد. اين کتاب، که به "پرونده گلسه" [407] معروف است، بطور خصوصي نشر يافت و به شدت تأثيرگذار بود. در واکنش به آن، شوان اعلام کرد که اين‌گونه نقدها توطئه عليه اوست. سيريل گلسه نويسنده کتابي پرفروش است بنام دانشنامه اسلام که در سال 1989 با مقدمه هيوستن اسميت منتشر شد ولي در ويرايش جديد (2008) [408] مقدمه هيوستن اسميت از کتاب حذف شده است.

واکنش فرقه شوان به انتقادات آلدو ويدالي نيز خصمانه بود. ويدالي کتابي عليه فرقه شوان نوشت. پيروان شوان چنان خشمگين شدند که بيش از 250 هزار دلار براي وادار کردن او به سکوت، از طريق محاکم قضايي، خرج کردند. و حتي پسرش، که عضو فرقه بود، عليه پدر شکايت کرد به اين بهانه که قايق ‏شان را، که اسناد يک سوّم آن بنام پسر بود، فروخته است.

با ماود موري، دوّمين "زن طولي" شوان، همين‌گونه رفتار شد. ماود موري مطالبي درباره فساد در فرقه شوان نوشت و نوارهاي ويدئويي در اين زمينه منتشر کرد. شوان در سال 1995 او را از فرقه اخراج کرد. عليه موري در دادگاه اقامه دعوي شد و سرانجام مجبور شد با فرقه شوان توافق‌نامه محرمانه امضاء کند و ساکت شود.

پس از رسوايي سال 1991 شوان، بسياري از پيروان کاتوليک شوان از او جدا شدند. ژان بورلا، پيرو مسيحي شوان و استاد دانشگاه نانسي، که حدود 25 سال عضو مخفي فرقه شوان بود، او را رها کرد. راما کوماراسوامي، پسر آناندا کوماراسوامي، و ولفگانگ اسميت، [409] دو پيرو کاتوليک و متنفذ شوان، نيز او را رها کردند. ولي هر سه به گنون و تراديشناليسم وفادار ماندند. راما کوماراسوامي عکس‌هاي برهنه شوان را به اين و آن مي‌داد. مايکل فيتزجرالد، وکيل فرقه شوان، عليه او اقامه دعوي کرد و او نيز، مانند آلدو ويدالي و ماود موراي، مجبور شد با فرقه شوان توافق‌نامه محرمانه امضاء کند و ساکت شود. راما کوماراسوامي 30 سال عضو مخفي فرقه شوان بود.

درباره فشارهاي فرقه شوان بر مارک سجويک پيش‌تر سخن گفته‌ايم.

بنوشته کاسلو، شوانيها تنها عليه ويلسون و ضياءالدين شکايت نکرده‌اند و در مقابل آنان ترجيح داده‌اند سکوت کنند. علت، شهرت اين دو است.

گفتيم که ضياءالدين سردار، نويسنده معروف پاکستاني- انگليسي، در دسامبر 1993، با تأکيد بر رسوايي شوان، عليه نصر مقاله‌اي جنجالي منتشر کرد با عنوان "مردي براي تمام فصول."

پيتر لمبورن ويلسون نيز نويسنده‌اي سرشناس است. سال‌ها پيش، از او مقاله‌اي در شماره دوّم سوفيا پرنيس (پائيز 1976)، [410] نسخه انگليسي جاويدان خرد نصر، منتشر شده است. ويلسون در کتاب خود با عنوان انحراف مقدس: مقالاتي درباره حاشيه ‏نويسان بر اسلام [411] به "برهنگي قدسي" در عقايد شوان و سوءاستفاده جنسي وي از زنان و دختران پيروانش اشاره کرده است. [412]

شوان و برهنگي قدسي

پيروان شوان در ايران مفاهيم رايج تراديشناليستي چون امر قدسي، علم قدسي، معرفت قدسي، و هنر قدسي را فراوان به کار مي‌برند ولي درباره مفهوم "برهنگي قدسي" بکلي ساکت‌اند.

شوان از همان آغاز که در لوزان با مادلين 17 ساله رابطه "زميني" برقرار کرد، در ستايش از زيبايي جسم انسان سخن مي‌گفت. نوشتيم که اين تأويل شوان از رابطه جنسي با مادلين را بايد سرآغاز نظريه‌پردازي‌هاي بعدي او دانست که سرانجام به پيدايش فرقهاي بنام مريميه انجاميد.

در سال‌هاي پسين، نظريه‌پردازي جنسي شوان تکامل يافت. او «زهد متداول» را به دليل بي‌توجهي به «زيبايي جسم انسان» سرزنش کرد و آن را نشانه «انحطاط معنوي بشر» و بي‌توجهي به «بالاترين درجه زيبايي که زيبايي جسم انسان است» دانست. شوان نوشت:

«به دليل انحطاط معنوي بشر، بالاترين درجه زيبايي، که [زيبايي] جسم انسان است، در زهد متداول جايگاهي ندارد. در حالي که اين تئوفاني [تجلي الهي] مي‌تواند مقوّم معنويت باطني باشد... برهنگي به معني دروني بودن، ذاتي بودن، نخستين بودن و بدينسان جامع بودن است... برهنگي يعني تلولو نور، يعني تشعشع جوهر معنوي يا انرژي؛ جسم صورتي است براي جوهر و از اينرو جوهر صورت است. ولي زيبايي تنها زيبايي بصري نيست؛ شعر، موسيقي و رقص نيز دروني کردن است؛ نه به تنهايي بلکه در تلفيق با ياد خداوند متعال.» [413]

شوان مفهوم يوناني "تئوفاني" را به کار مي‌برد به معني تجلي خداوند يا حلول خداوند در کالبد انسان؛ آن‌گونه که در اسطوره‌هاي باستاني يونان يا بين‌النهرين و هند بيان مي‌شد.

جملات فوق به وضوح نشان مي‌دهد که در مناسک فرقه شوان «بالاترين درجه زيبايي»، يعني «زيبايي جسم انسان» داراي جايگاه ويژه بوده است. بدينسان، شوان علاوه بر مفهوم "برهنگي قدسي [414] مناسک ديني متناسب با آن را نيز وضع کرد. گفتيم که پيروان شوان در کلني بلومينگتن خود را "پرايماردياليست" (نخستينگرا) مي‌خواندند و مناسک مخفي شوان "محافل نخستينگرا" نام داشت. اگر منظور از نخستينگرايي ارجاع به به زندگي انسان در بدو خلقت باشد، که چنين بود، اين نام با برهنگي پيوند مي‌خورد زيرا آدم و حوا در زمان خلقت در بهشت برهنه بودند. زندگي برهنه در بهشت همان "برهنگي قدسي" است که شوان از آن سخن مي‌گويد.

به دليل اين تعلق به "برهنگي قدسي" است که شوان در مکاشفات خود، زني را که بزعم او "مريم مقدس" است، و نيز خود را، برهنه مي‌بيند و در خانه برهنه مي‌شد. در نقاشيهاي شوان جسم برهنه زن جايگاه ويژه دارد و مهم‌ترين اين برهنهنگاريها نقاشيهاي متعدد از "مريم مقدس" است. انتشارات ادوبيز در بلومينگتن، وابسته به فرقه شوان، در سال 1992 بخشي از نقاشيهاي شوان را، با ويرايش مايکل پولاک، در يک آلبوم منتشر کرده است. نام اين آلبوم تصاويري از زيبايي نخستينگرا و رازآميز [415] است. در فصل بعد با مايکل پولاک و نقش او در مناسک برهنه شوان آشنا خواهيم شد. در آلبوم فوق مقاله‌اي از شارلين رومين درج شده. [416]

هري اولدميدو، از پيروان شوان، در کتاب فريتيوف شوان و فلسفه خالده، برهنهنگاريهاي شوان را اين‌گونه تفسير مي‌کند:

«در نقاشيهاي شوان شکل مؤنث غالباً در حالت برهنگي قدسي نمايانده شده. در اينجا، ما يک دنيا با نمايش زن برهنه در نقاشيهاي رنگ و روغن اروپايي فاصله داريم... نقاشيهاي شوان بسيار به هنر باستاني هندو و نيز به هنر بودايي و شينتو نزديک است که در آن برهنگي با نخستين گرايي پيوند خورده است.» [417]

در سال 1995 شوان درباره آلبوم فوق چنين مي‌گويد:

«برهنگي قدسي، که نقش مهمي نه فقط در ميان هندوها بلکه در ميان سرخپوستان نيز ايفا مي‌کند، بر بنياد انطباق قياسي "درون" و "برون" قرار دارد؛ جسم بعنوان "محوطه بيروني قلب" ديده مي‌شود و قلب به سهم خود نقش جاذبه ايفا مي‌کند... در هند گفته مي‌شود که برهنگي داراي تأثيرات معنوي است و نيز برهنگي زنانه تجليات ويژه لاکشمي [418] است و تأثيرات مفيد بر پيرامون خود دارد. برهنگي بيانگر، و تحقق مجازي، بازگشت به ذات، به مبداء، و بدينسان به حالت اوّليه بهشتي است. لالا يوگيشواري، [419] قديس بزرگ کشميري، پس از آن‌که تجلي الهي را در قلب خود يافت، گفت: "به خاطر اين است که من برهنه مي‏رقصم."...» [420]

شوان اين گونه تعبيرات را در تأويل "حجاب" نيز به کار مي‌برد. او در مقاله "راز حجاب" مي‌نويسد:

«حجاب رازآميز جلوه مي‌کند زيرا چيزي را که بسيار مقدس يا بسيار خصوصي است از نظر پنهان مي‌کند... حجاب راز است زيرا نسبيت راز است. مطلق، يا نامشروط، رازآميز است به دليل تجلي ذاتي. ولي نسبي، يا مشروط، رازآميز است به دليل عدم تجلي... حجاب وجود است و برهنگي ماهيت.» [421]

به دليل اين "تقدّس جسم برهنه" و "تقدّس زيبايي جسم انسان" است که شوان، و حلقه او، خود را در مقامي مي‌ديدند که از برهنگي و جسم انساني بهره "عارفانه" برند و آن را به ابزار "سلوک" خود بدل کنند.

بنوشته مارک کاسلو، بنيان "برهنگي قدسي" در عقايد شوان مکاشفات برهنه او نه تنها با مريم مقدس، بلکه با الهه تارا در آئين بودا و الهه کالي در آئين هندو نيز بوده است. شوان حتي مدعي بود که "زن بوفالوي سفيد" [422] را در مکاشفه برهنه ديده است. تابلوهاي اين مکاشفه ترسيم شده است. در تعدادي از نقاشيهاي شارلين رومين، شوان به صورت مردي نشان داده شده که چپق مقدس را از "زن بوفالوي سفيد" مي‌گيرد؛ زن فوق برهنه است و از آسمان بر شوان نازل مي‌شود. "زن بوفالوي سفيد" شخصيت اصلي در آئين چپق مقدس سرخپوستان "سو" است و موجودي است ماورايي که اوّلين چپق را به سرخپوستان مي‌دهد. در آئين فوق، مردي که چپق را مي‌گيرد نماينده همه سرخپوستان است. کاسلو مي‌نويسد: با بسياري از سرخپوستان و محققان گفتگو کردم و هيچ کدام روايتي نشنيده‏اند که "زن بوفالوي سفيد" برهنه باشد. اين تصوير مخلوق شوان و زائيده مفهوم "برهنگي قدسي" اوست.

کاسلو مي‌افزايد: ماجراي ديدارهاي شوان در عالم مکاشفه با زنان برهنه را، که شوان مدعي بود مريم مقدس، الهه کالي هندوها، الهه تاراي بودائيان، يا "زن بوفالوي سفيد" سرخپوستان "سو"، هستند، براي جوزف اپس براون گفته و براون پاسخ داده: ممکن است شوان از «تأثيرات شيطاني» الهام گرفته باشد. [423]

سرمد کاشاني و آئين برهنگي

در اينترنت و منابع مکتوب جستجو کرديم و فردي بنام "لالا يوگيشواري"، يا نامي شبيه به آن، که شوان در مصاحبه خود از او ياد کرده، نيافتيم. ولي مي‌دانيم "تقديس برهنگي" آئيني است که سرمد کاشاني، سده‌ها پيش از شوان، رواج مي‌داد.

بنوشته والتر فيشل، سرمد در اوائل سده هفدهم ميلادي در يک خانواده خاخام يهودي در کاشان به دنيا آمد. فيشل نام او را "محمد سعيد سرمد" و زمان مرگش را 1661 ميلادي ذکر کرده است. [424] نام يهوديش معلوم نيست. در شيراز به اسلام گرويد، به کسوت صوفيان درآمد و نام "سرمد" را برگزيد و به "سرمد کاشاني" معروف شد. راهي هند شد. ابتدا در حيدرآباد بود و در سال 1654 در دهلي. اين مقارن است با نخستين سال‌هاي گشايش دفتر کمپاني هند شرقي انگليس در بنگال. سرمد به صورت درويشي ظاهر شد که برهنه در خيابان‌هاي دهلي راه مي‌رفت. او کاملاً برهنه بود و ادعا مي‌کرد چيزي بنام "ماده" وجود ندارد و لذا دليلي ندارد که آدمي از برهنگي خود شرمسار باشد.

سرمد هم از برهنگي قدسي مي‌گفت، هم همجنس‌گرا و مبلغ همجنس‌گرايي بود، و هم خود را پيرو شيطان مي‌خواند و مدعي بود از جانب شيطان به او وحي مي‌رسد. اين شعر منسوب به اوست:

سرمد تو حديث کعبه و دير مکن

در کوچه شک چو گمرهان سير مکن

رو شيوه معرفت ز شيطان آموز

او را بپرست و طاعت غير مکن

رباعيات زيبايي را به سرمد منسوب کرده‌اند از جمله اين رباعي معروف را:

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

لاغرصفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق صادقي ز کشتن مگريز

مردار بود هر ان که او را نکشند.

محتمل است اين رباعي، و رباعيات مشابه منسوب به سرمد، مانند اشعار زيباي منسوب به قرةالعين، از ديگران باشد که براي تبليغ سرمد به او منتسب کرده‌اند. [425]

ديوان اشعار سرمد کاشاني در سال 1897 ميلادي به انگليسي منتشر شده و در سال 1389، با مقدمه 60 صفحه‌اي در معرفي سرمد، با عنوان عاشقانه هاي يک ياغي، در ايران انتشار يافته است. [426]

روي جلد آلبوم نقاشيهاي برهنه شوان (1992، بلومينگتن)

صفحه اوّل وبگاه آرشيو نقاشيهاي شوان

تعدادي از برهنهنگاريهاي شوان از مريم مقدس که در وبگاه شوان به صورت سانسورشده وجود دارد

يکي از تابلوهاي مريم مقدس و کودکش که هر دو برهنه هستند به صورت سانسور شده

مناسک جنسي فرقه شوان

مناسکي که تمامي اعضاي کلني بلومينگتن در آن شرکت مي‌کردند "رقص خورشيد" [427] نام داشت. اين مناسک در ميان سرخپوستان "سو" مرسوم بود، ولي نسخه شوان با مناسک اصلي تفاوت‌هاي جدّي داشت.

بنوشته کاسلو، شوان مناسک ديني سرخپوستان را با برهنگي خدايان هندو آميخت و مناسکي جديد پديد آورد. در مناسک "رقص خورشيد" درخت "مرکز" است، همان‌گونه که شارلين در رساله "تقديس شيخ" شوان را "مرکز" مي‌خواند، و شوان بسان کريشنا، خداي هندو، برهنه مي‌شد و زنان نيمه برهنه او را احاطه مي‌کردند و با شوان به "وحدت" مي‌رسيدند. در اينجا، شوان نماد همان درختي بود که سرخپوستان در مناسک خود با حلقه زدن در پيرامون آن به "وحدت" مي‌رسيدند، و او مانند کريشنا سينه و آلت تناسلي خود را بر آنان مي‏فشرد و با اين کار زنان را متبرک مي‌کرد. اين رقص مناسک ديني بود و شوان مدعي بود که جسم او همانند نام خداست. کاسلو مي‌افزايد: اين مناسک «راز بزرگ فرقه شوان» بود و سخن گفتن از آن براي کساني که عضو فرقه شوان نبودند «بزرگ‌ترين گناه» بشمار مي‌رفت.

يکي از مهم‌ترين مناسکي که در محافل نخستينگرا، محافل خصوصي شوان، برگزار مي‌شد، "مناسک چپق مقدس" [428] بود؛ يعني تقديم چپق مقدس توسط "زن بوفالوي سفيد" به شوان. شوان اين مناسک را نيز از تحقيقات جوزف اپس براون اخذ کرده و، چنان‌که گفتيم، اينک خود را با اين زن اسطوره‌اي مقدس در ميان سرخپوستان "سو" مرتبط مي‌دانست.

مناسک تقديم چپق مقدس توسط "زن بوفالوي سفيد" به شوان را شارلين رومين انجام مي‌داد در حالي که کاملاً برهنه بود. کاسلو مي‌نويسد که عکس‌هاي شارلين در اين مناسک و نيز فيلمي از رقص شارلين در حال تقديم چپق به شوان موجود است.

  

"زن بوفالوي سفيد" در مناسک "چپق مقدس" سرخپوستان سو
برهنه نگاريهاي شوان و شارلين رومين از اين مناسک در دسترس نبود.

در زمان رقص شارلين و تقديم چپق مقدس به شوان، دبورا ولزي، که او نيز کاملاً برهنه بود، يکي از مقدس‌ترين آوازهاي ديني سرخپوستان "سو" را مي‌خواند. اين آوازي است که جوزف اپس براون از "گوزن سياه" [429] آموخته و متن آن را به شوان داده بود. زنان، در حضور شوهران ‏شان، برهنه در پيرامون شوان حلقه مي‌زدند و شوان با دست‌هاي خود سينه آن‌ها را لمس مي‌کرد و به آن‌ها "برکت" مي‌داد. کاسلو مي‌افزايد: اين افراد واقعاً باور داشتند که شوان تجلي خدا بر روي زمين است و هر کاري که مي‌کند درست است.

در گزارش ديگر، مناسک شوان اين‌گونه توصيف شده: شوان در وسط سالن برهنه مي‌ايستاد، در حالي که آلت تناسلي‏ اش نمايان بود. زنان برهنه آوازهاي سرخپوستي مي‌خواندند و شانه به شانه هم او را احاطه مي‌کردند. شوان از مرکز سالن حرکت مي‌کرد و يکايک زنان را با فشار دادن سينه يا شکم خود بر پستان و شکم زنان "تبرک" مي‌کرد.

شارلين رومين، علاوه بر رساله "تقديس شيخ"، رساله ديگري بهمراه شوان نوشته با نام "پيام شمايل‏ها" که در آن نحوه پذيرش "شيخ" توسط مريم مقدس بيان شده. شوان در مناسک فوق همان‌گونه با زنان "واحد" مي‌شد و به آن‌ها "برکت" مي‌داد که مريم مقدس در مکاشفاتش بر او ظاهر شده و او را متبرک کرده است.

در گزارش‌هاي متعدد، از افراد زير بعنوان کساني که در مناسک نخستينگراي کلني شوان حضور داشتند نام برده شده: شوان و "زنان" او (کاترين شوان، باربارا پري، ماود موري، شارلين رومين)، کيت اربوگاست [430] و زنش، استانلي جونز، راجر گاتاني، [431] آقا و خانم فلوري، [432] هرنان کاداويد [433] و زنش، جفري ولزي و زنش دبورا، [434] آقا و خانم رينولدز، [435] پاتريک کيسي [436] و زنش، مارک پري (پسر ويتال و باربارا پري) و زنش، مايکل پولاک و خانواده‌اش، باري و ربکا مک‌دونالد. [437] اينان همه در بلومينگتن اينديانا زندگي مي‌کردند و مريدان شوان و اعضاي فرقه او بودند. ماود موري از جان موري و گارسيا وارلا [438] و خانواده‌اش نيز نام برده است. افراد ديگري بودند که نام ‏شان ذکر نشده.

کاسلو مي‌نويسد او مدعي نيست شوان 84 ساله براي تحريک يا ارضاء جنسي آلت تناسلي خود را به زنان فشار مي‌داد، بلکه اين امر جزو مناسک ديني او بود و شوان و زنان و شوهران‏شان اين را "تقديس" و "تبرک" مي‌دانستند.

شوان، در حضور والدين، دختران کم سن و سال را نيز به همين روش "تبرک" مي‌داد. در ماجراي سال 1991، پليس يکي از اعضاي بلندپايه فرقه شوان را، بنام گارسيا وارلا، دستگير کرد و مورد استنطاق قرار داد. علت، پيدا شدن عکس‌هاي کاملاً برهنه دختران نوجوانش بود. گارسيا وارلا تبرئه شد با اين استدلال که در اسپانيا رسم است از بلوغ دختران عکس بگيرند و بعنوان خاطره ثبت ‌کنند.

موارد متعددي از اين گزارش‌ها، دال بر حضور نوجوانان زير 16 سال در مناسک نخستينگراي شوان، ثبت شده: در 4 دسامبر 1991 دکتر رونالد و سارا بادمر [439] از حضور خود در گردهمايي پائيز 1989 در خانه شوان گزارش دادند. آنان شاهد حضور زنان برهنه و نيز پسران و دختران خردسال برهنه در مناسک شوان بودند.

ماود موري در گزارش خود از حضور دختر 15 ساله راجر گاتاني در مناسک برهنه مي‌گويد. او دختر فوق را ديد که برهنه در حلقه زنان در پيرامون "شيخ" مي‏رقصيد و مانند ساير زنان از شوان "برکت" مي‌گرفت. ماود موري در گزارش ديگر نوشت که مايکل پولاک اجازه مي‌داد دختر نوجوانش در مناسک کاملاً برهنه براي شوان برقصد.

آلدو ويدالي در گزارش خود مي‌نويسد که در 4 مارس 1989 به خانه شوان رفت و در حين صحبت با شوان، در اتاق مطالعه او، ناگهان دختر 15 ساله گاتاني وارد شد در حالي که کاملاً برهنه بود.

در گزارش‌هايي که به دادگاه ارائه شد گفته شد که علاوه بر دختر گاتاني، دختر کم سن و سال آقا و خانم ويليام راث [440] نيز در محافل نخستينگراي شوان ديده شده. اين دختر مانند ساير زنان رفتار مي‌کرد و شوان، که برهنه بود، آلت تناسلي خود را بر آلت تناسلي برهنه اين دختر و ساير زنان فشار مي‌داد.

چنان‌که گفتيم، فريتيوف شوان در 11 اکتبر 1991 به سوءاستفاده جنسي از کودکان در سه مورد متهم شد: يکي 15 ساله، دومي 14 ساله و سومي 13 ساله. ظاهراً منظور دختران گاتاني، پولاک و راث است. ولي مدتي بعد، دادستان به شکل مرموزي کيفرخواست خود را پس گرفت و ديويد هانتر، [441] معاون دادستان، که پيگيري پرونده را به دست داشت، اخراج شد. ديويد هانتر در گفتگوي خصوصي با کاسلو علت متوقف شدن رسيدگي به پرونده و اخراج خود را «دلايل سياسي» عنوان کرد. و قاضي، لوسي کرباس، [442] در گفتگو با کاسلو، ابراز اميدواري کرد که پرونده بازگشايي شود زيرا يقين دارد شوان مجرم است.

نصر و مناسک شوان

گفتيم که، طبق مندرجات کتاب سجويک، "نوشوانيها" مسائل دروني کلني بلومينگتن را از لينگز و نصر پنهان مي‌کردند. نوشتيم که حداقل در مورد لينگز اين تجاهل عامدانه از سوي او بود که نمي‌خواست خود را آشنا با "مناسک ديني" ابداعي شوان جلوه دهد.

نصر نيز با اين مسائل آشناست ولي مي‌کوشد خواننده را گمراه کند و ماجراي رسوايي شوان را کم‌اهميت و ناشي از کجفهمي جلوه دهد. نصر در مقاله‌اي که در رثاي شوان نوشته، بيش از حد متعارف بر "راستکيشي" شوان تأکيد مي‌کند، چنان تأکيدي که آدمي را به ترديد وامي‏‏دارد، و ابداع مناسک ديني برهنهگراي برگرفته از سرخپوستان را، بدون اين صراحت و در لفافه، «علايق شخصي» شوان مي‏خواند که اهميتي ندارد و ذرهاي از مسلماني شوان نمي‌کاهد. نصر مي‌نويسد:

«علاوه بر صحبت از "دين دل"، شوان‌ اغلب در خصوص جذب خويش هماهنگ با فرمول‌بندي‌هاي متافيزيکي مکتب شانکارا و حال‌ و هواي ازلي و ديرينه سنت‌هاي بومي آمريکاي‌ شمالي سخن مي‌گفت. اين تأثيرات، برخي مفسران‌ را- که فاقد حسن نيت و يا فهم عميق آن چيزي‌ هستند که در اينجا مطرح است- وامي‌دارد که‌ در مورد خصلت اسلامي تعاليم شوان، بويژه در پايان حياتش، ترديد کنند. اگرچه اشکال ظاهري‌ مي‌توانند متنوع باشند، ليکن مفهوم بنيادين اين‌ تأثيرات اخلاقي، زيبايي‌شناسانه و عقلاني، به هيچ وجه با اصول اسلامي مغايرت ندارند. معذلک‌ او اغلب به ما مي‌گويد که اين عشق‌ورزي به‌ موضوعاتي همچون دين، هنر و فرهنگ آمريکاي‌ بومي، يک تمايل شخصي است و به طريقه‌اي‌ که او بنياد گذشته و براساس راست‌کيشي و راست‌کرداري ناب اسلامي پي‌ريزي شده، هيچ‌ ارتباطي ندارد.

حقيقت اين است که او در روزهاي پاياني‌ عمرش عميقاً به سنت اسلامي پايبند باقي مانده‌ بود، شعائر اسلامي را به جا مي‌آورد و قرآن‌ مي‌خواند. توسل به نام‌هاي خدا و ذکر او، آن‌گونه که در قرآن آمده، هيچگاه تا آخرين لحظه حيات‌ و تا پاي مرگ از لبان او دور نشد.» [443]

نصر با پرونده بلومينگتن و مناسک برهنهگراي شوان و مدارکي که به دست پليس افتاد آشناست و در بستن پرونده و پايان دادن به رسوايي شوان، به دليل ارتباطات‏اش با رجال قدرتمند آمريکا، چه بسا سهم اصلي داشت. نصر چگونه مي‌تواند مناسک ابداعي شوان را «راستکيشي و راست‏‏کرداري ناب اسلامي» بخواند و شوان را «عميقاً به سنت اسلامي پايبند» معرفي کند، و خود صادق باشد؟

 قسمت هشتم


352.  Sedgewick, ibid, p. 170.

353.  ibid.

354.  نصر، "فريتيوف شوان و سنت اسلامي"، همان مأخذ، ص 25.

355.  عبدالله شهبازي، زرسالاران، ج 1، صص 330-331.

356.  Leo Schaya (1916-1985)

لئو شايا در زمينه تصوف کتاب‌هاي متعدد نوشته. مهم‌ترين کتاب او درباره تصوف يهودي (کابالا) است که تأويلي فرا- ادياني و "جامع" و تراديشناليستي از آن ارائه داده است. اين کتاب را ابتدا انتشارات پنگوئن منتشر کرد و در سال 2004 چاپ جديد آن توسط انتشارات خانم گراي هنري منتشر شده است.

Leo Schaya, The Universal Meaning of the Kabbalah, Penguin Books, 1973; Fons Vitae; Tra edition, 2004.

357.  Sedgewick, ibid, pp. 316-317.

358.  Mark Koslow, “The Spiritual Fascism of Rene Guenon and His Followers”.

359.  Sophia Perennis, [Tehran] No. 3, Spring 1977.

360.  Leo Schaya, “The Eliatic Function”, Studies in Comparative Religion, Vol. 13, No. 1-2, 1980.

http://www.studiesincomparativereligion.com/public/articles/The_Eliatic_Function-by_Leo_Schaya.aspx

361.  Sedgewick, ibid, pp. 316-317.

362.  Frithjof Schuon, “Paradoxical Aspects of Sufism”, Studies in Comparative Religion, Vol. 12, No. 3-4, Summer-Autumn, 1978, pp, 131–175.

363.  طريقتي در آئين هندو. بنگريد به:

http://en.wikipedia.org/wiki/Advaita_Vedanta

364.  Frithjof Schuon, “Quelques critiques,” in Rene Guenon [Dossier H], ed. Pierre-Marie Sigaud, Lausanne: L’Age d’Homme, 1984.

365.  Sedgewick, ibid, p. 170.

366.  Connaissance des religions

367.  Sedgewick, ibid, p. 171.

368.  نصر، "فريتيوف شوان و سنت اسلامي"، همان مأخذ، ص 22.

369.  در وبگاه "خرد جهاني"، وابسته به فرقه مريميه، ذيل زندگينامه ويتال پري، زمان مهاجرت شوان و ويتال پري به آمريکا سال 1980 ذکر شده.

370.  Inverness Farm

سجويک Inverness Farms، يعني "فارم" را به صورت جمع، نوشته. درست "فارم" است نه "فارمز".

371.  Sedgewick, ibid, p. 171.

372.  Primordialism

373.  ibid, p. 177.

374.  Patricia Estelle

375.  Pneumatikos

376.  Avatar

از واژه سانسکريت "آواتارا" به معني هبوط. مفهومي است در هندوئيسم که به فرقه سيک نيز راه يافته به معني هبوط خدا در کالبد انسان يا موجودات ديگر.

377.  ibid, p. 172.

378.  Primordial Gatherings

379.  ibid, p. 173.

380.  نصر، "فريتيوف شوان و سنت اسلامي"، همان مأخذ، ص 20.

381.  Sedgewick, ibid, p. 172.

382.  Mark Koslow, “The Spiritual Fascism of Rene Guenon and His Followers”.

383.  Indian Days

384.  Rose Connor

385.  Maude Murray

386.  Sedgewick, ibid, p. 174.

387.  Aldo Vidali

388.  ibid, pp. 174-175.

389.  Sedgewick, ibid, p. 175.

391.  Ziauddin Sardar, “A Man for All Seasons,” Impact International, December 1993, pp. 33–36.

392.  Sedgwick, ibid, p. 175.

393.  ibid, pp. 175-176.

394.  ibid, p. 176.

395.  Patrick Ringgenberg

396.  ibid, p. 177.

397.  Mark Koslow Paintings and Writings:

http://naturesrights.com/

400.  African American

402.  Mark Koslow, “The Spiritual Fascism of Rene Guenon and His Followers”.

http://www.naturesrights.com/knowledge%20power%20book/guenon.asp

404.  Mark Koslow, “Two Studies in Intellectual Colonialism”. +

405.  Mark Koslow, “Frithjof Schuon: Child molestation and Obstruction of Justice”:

http://naturesrights.com/knowledge%20power%20book/frithjof_Schuon.asp

406.  Sharlyn Romaine, “The Veneration of the Shaykh.”

407.“The Glasse Dossier”

نسخه ‫اي از اين کتاب در اختيار نگارنده است. (شهبازي)

408.  Cyril Glasse, The New Encyclopedia of Islam, 3rd Edition edition, Rowman & Littlefield Publishers, 2008, 720 pages.

410.  Peter Lamborn Wilson, “The World of Islam,” Sophia Perennis, [Tehran] No. 2, Autumn 1976.

411.  Peter Lamborn Wilson, The Sacred Drift: Essays on the Margins of Islam, San Francisco: City Lights Publishers, 1993, 256 pages.

412.  ibid, p. 109.

413.  Sedgwick, ibid, p. 174.

414.  Sacred Nudity

415.  Frithjof Schuon and Michael Pollack, Images of Primordial and Mystic Beauty: Paintings By Frithjof Schuon, Edited by Michael Pollack, Bloomington, Ind.: Abodes, 1992.

416.  Sharlyn Romaine, “Intention and Style,” ibid. 

417.  Harry Oldmeadow, Frithjof Schuon and the Perennial Philosophy, World Wisdom, 2010, pp. 190-191.

418.  Lakshmi الهه ثروت و زيبايي و سعادت مادي و معنوي در آئين هندو.

419.  Lalla Yogishvari

420.  “Frithjof Schuon: Questions and Answers”:

http://www.frithjof-schuon.com/interview.htm

421.  Frithjof Schuon, “The Mystery of the Veil”, Studies in Comparative Religion, Vol. 11, No. 2, Spring, 1977.

422.  The White Buffalo Calf Woman

423.  Mark Koslow, “Two Studies in Intellectual Colonialism.”

424.  Walter Joseph Fischel, “Muhammad Sai d Sarmad,” Judaica, Second Edition, 2007, vol. 18, p. 57.

425.  بنگريد به: عبدالله شهبازي، "قرهالعين و اشعار او":

http://www.shahbazi.org/blog/Archive/9001.htm

426.  عاشقانه‌هاي يک ياغي: ديوان سرمد کاشاني، بکوشش عبدالحميد ضيايي، تهران: نشر هزاره ققنوس، 1389.

427.  بنگريد به مقالات "رقص خورشيد" در آدرس‌هاي زير:

http://www.themystica.org/mythical-folk/~articles/s/sun_dance_the.html

http://en.wikipedia.org/wiki/Sun_Dance

428.  Rite of the Sacred Pipe

429.  Black Elk

بلک الک يا "گوزن سياه" نام طبيب و روحاني معروف سرخپوستان "سو" است. علاوه بر ترجمه فارسي کتاب جوزف اپس براون، که مشخصات آن را قبلاً ذکر کرديم، بنگريد به: جان ج. نيهارت، پايان يک رؤيا: سرگذشت گوزن سياه مرد مقدسي از اوگلالاسو، ترجمه ع. پاشايي، تهران: تندر، 1364.

430.  Keith Arbogast

431.  Roger Gaetani

432.  Fluri

433.  Hernan Cadavid

434.  Jeffery and Deborah Willsey

435.  Reynolds

436.  Patrick Casey

437.  Barry and Rebecca MacDonald

438.  Jesus Garcia Varela

439.  Ronald and Sarah Bodmer

440.  William Wroth

441.  David Hunter

442.  Lucy Cherbas

443.  نصر، "فريتيوف شوان و سنت اسلامي"، همان مأخذ، ص 20.

 

Thursday, August 21, 2014 : تاريخ آخرين ويريش

 کليه حقوق مندرجات ين صفحه بري عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس يميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.