اقبال لاهوري، نريمان پارسي
و صعود سلطنت پهلوي

 

قسمت دوّم

 

گشتاسب شاه کيخسرو نريمان، [4] کارشناس برجسته زبان ‏هاي اوستايي و سانسکريت و پژوهشگر تاريخ باستان هند و ايران، در اوت 1873 در خانواده‌اي پارسي به دنيا آمد. پارسيان جامعه‌اي کوچک از پيروان آيين زرتشت‌اند که خود را ايراني‌تبار و از اعقاب مهاجران گذشته‌هاي دور به سرزمين هند مي‌دانند. اين اقليت کوچک در سده‌هاي نوزدهم و بيستم ميلادي نقشي برجسته در سرزمين هند ايفا نمود و از ميان آن هم چهره‌هاي برجسته سياسي و فرهنگي، مثبت و منفي، و هم دودمان‏ هاي زرسالار و بسيار متنفذ پديد آمدند که با بزرگ ترين سرمايه‌داران دنياي غرب همپيوندي و گاه رقابت داشتند. [+، 5]

تبار مادري نريمان تا چهار پشت از رهبران ديني طايفه پارسي بودند: نسب مادري نريمان به ملافيروز، روحاني معروف پارسي، [6]مي‌رسد. پدر بزرگ و پدرِ مادر نريمان نيز از دستوران زرتشتي، از فرقه "شاهنشاهي"، [7] بودند. پدر نريمان، کلنل کيخسرو نريمان، از نخستين پارسياني بود که به خدمت ارتش بريتانيا درآمد و در جنگ ‏هاي افغانستان و برمه شرکت داشت. گشتاسب نريمان پس از اتمام دبيرستان، در کالج الفينستون بمبئي تحصيل نمود و سپس به عنوان مترجم در ايالت رانگون به کار پرداخت. با شروع جنگ اوّل جهاني به بمبئي آمد و به عنوان مترجم در دستگاه دولتي بمبئي شاغل شد. از اين زمان، نريمان همکاري با برخي نشريات هندوستان، خاورميانه و اروپا را آغاز کرد و مقالات خود را با امضاي "گ. ک. ن." منتشر نمود.

نريمان استعدادي شگرف در فراگيري زبان داشت. تسلط بر زبان ‏هاي فارسي، عربي، سانسکريت، پالي، زند، ارمني، آلماني، روسي، فرانسه و انگليسي پشتوانه‌ علمي نيرومندي در اختيار او قرار داد و آشنايي جامع با پژوهش ‏هاي خاورشناسان باختر و دقت و انصاف علمي وي سبب شد تا پس از چندي به عنوان چهره‌اي علمي شناخته شود. او در زمينه ادبيات و تاريخ باستان و مباحث سياسي روز قلم مي‌زد و در بسياري از مقالاتش به تاريخ ايران باستان و قرون اوّليه اسلامي مي‌پرداخت. نگرش سنت‌شکنانه و نوآورانه نريمان ارائه برخي نظريات جسورانه را سبب شد و واکنش ‏هاي تند برخي از همکيشانش را برانگيخت.

نظريات جنجالي نريمان در سلسله مقالاتي که درباره فروپاشي  دولت ساساني و وضع ايران در قرون اوليه اسلامي در روزنامه "بمبئي کرونيکل" منتشر مي‌نمود بيان شد. مقالات نريمان، که درست در اوج تبليغات باستان‌گرايانه برخي کانون ‏هاي سياسي در اروپا و هند و ايران انتشار مي‌يافت، واکنش غضب‌آلود متعصبين پارسي را برانگيخت. نريمان در دفاع از ديدگاه‌هاي خود، انگيزه خويش را پايبندي به حقيقت علمي، که با هرگونه تعصب مغاير است، اعلام داشت. مخالفت نريمان با نگرش رايج در ميان پارسيان و برخي شرق‌شناسان مصايبي را براي او به ارمغان آورد؛ تا بدانجا که متهم به اسلام‌گرايي و بي‌اعتنايي به ميراث نياکان و سنن ديني خود شد.

اين مقالات، که از بار علمي کافي برخوردار بود و بر مستندات معتبر تکيه داشت، برخي افسانه‌هاي رايج را هدف گرفته بود:

نريمان در مقاله «افسانه فشار ديني» اعلام کرد که اسلام زرتشتيان را در زمره "اهل کتاب" مي‌شناخت و کليه حقوقي را که براي اقليت ‏هاي ديني قائل بود براي ايشان نيز قائل شد. بنابراين، افسانه رايج درباره فشار مسلمانان بر زرتشتيان بي‌پايه، جاهلانه و تعصب‌آميز است. [8]

در مقاله «تسليم غيراجباري به اسلام»، نريمان به علل گروشِ ايرانيان به اسلام پرداخت و، با ارجاع به متون کهن، شکيبايي ديني مسلمانان و آزادي پيروان ساير اديان را در قلمرو ايران اسلامي ثابت نمود. [9]

نريمان در مقاله «تفرقه در زرتشتي‏ گري» به مقابله با دو افسانه رايج ديگر پرداخت: نخست اين که اعراب با سپاه قليل چند هزار نفري خود توانستند سرزمين پهناوري چون ايران را به زور مسلمان کنند. دوّم، اين باور رايج که گويا در ايران ساساني وحدت ديني حکمفرما بود و تمامي مردم، يا اغلب آن ها، زرتشتي بودند. او نوشت: زرتشتي‌گري دين رسمي دولت ساساني بود، ولي اين دين با دشمني جوان و نيرومند به نام مسيحيت مواجه بود. به علاوه، در درون زرتشتي‌گري نيز، چنانکه متون آن دوران گواهي مي‌دهد، مذاهب و فرقه‌هاي متعدد وجود داشت که به شدت با يکديگر خصومت مي‌ورزيدند. [10]

در مقاله «انطباق‌پذيري ايراني»، نريمان گروش ارادي و آزادانه ايرانيان به اسلام را شرح داد؛ [11] و در مقاله «گواه بيشتر بر انصاف اسلامي» سه مأخذ را معرفي نمود که بر فضاي آزادانديشي و عدم فشار ديني در قرون اوّليه اسلامي گواهي مي‌دهد:

نخست، متن پهلوي به نام "ماتيکان گجستک اباليش" است. اين رساله 1200 کلمه‌اي شرح مجادله علمي يک رهبر ديني زرتشتي به نام آذر فرنبغ، پسر فرخزاد، است در حضور مأمون، خليفه عباسي. طبق ادعاي رساله فوق، اين روحاني زرتشتي به هفت سئوال پاسخ شايسته مي‌دهد و مأمون و حاضران در دربار او را قانع مي‌کند. [12]

دومين سندي که نريمان معرفي نمود، رساله‌اي است به نام "علماي اسلام". اين رساله را، که به فارسي دري است، انکتيل دوپرون فرانسوي در سفر سال هاي 1754-1761 خود به هند شناخت و سپس معرفي کرد. به ادعاي انکتيل دوپرون، اين رساله بسيار کمياب و قديمي است و طبق اظهار روحانيون پارسي در زمان خلافت علي (ع) نوشته شده. رساله فوق، درواقع، ماجراي يک کنفرانس بين‌الاديان را شرح مي‌دهد و متن مباحثه ديني علماي مسلمان و زرتشتي را در آن زمان، و در حضور علي (ع)، بيان مي‌کند. اين رساله توسط زرتشتيان نوشته شده و بيانگر ديدگاه‏ هاي آنان در اين بحث است. سِر ويليام اوزلي، به دليل قدمت و ارزش اين رساله، براي به دست آوردن نسخه‌اي از آن تلاش فراوان کرد. ولي اوزلي، برخلاف انکتيل دوپرون، زمان نگارش رساله را سده دوازدهم ميلادي مي‌داند. بعدها، بلوشه به بررسي قدمت اين رساله پرداخت و نظر انکتيل دوپرون را، دال بر انتساب رساله به زمان خلافت علي (ع)، صائب‌تر دانست. اين رساله در سال 1892 توسط مول فرانسوي به چاپ رسيد. [13]

در مقاله «روح شکيبايي اسلام»، نريمان بحث پيشين در معرفي رساله "علماي اسلام" را ادامه داد.

به نوشته نريمان، اين رساله چند نکته مهم را ثابت مي‌کند:

نخست، در دوران خلفاي صدر اسلام فضاي فشار و تضييق ديني در ايران وجود نداشت و برخلاف تصور رايج عمر، خليفه دوّم، آئين زرتشت را از ميان نبرد.

دوم، روحانيون زرتشتي که در رساله "علماي اسلام" سخن مي‌گويند به فرقه‌هاي مختلف تعلق دارند و ديدگاه ‏شان گاه کاملاً متضاد است. نريمان مي‌نويسد: رساله "علماي اسلام" بويژه از اين نظر اهميت بسيار دارد که تنها متن موجود است که ديدگاه‏ هاي "مرتدين" زرتشتي در آن بيان شده و از گزند سانسور موبدان زرتشتي در امان مانده؛ زيرا، به‌زعم نريمان، اين گروه در طي سده‌هاي متمادي پس از اسلام کليه متون دگرانديشان را از ميان بردند و روايتي گزينشي و يکدست از آيين زرتشت فراهم آوردند.

نريمان مي‌افزايد: دو متني که نام بردم گوياي يک «فضاي عجيب ديني» و ثمره محيطي است که در آن «آزادي ديني فوق‌العاده» وجود دارد. ما مي‌توانيم محق باشيم که اين دو متن را معدود بازماندگان متون فراواني بدانيم که در اين فضا به رشته تحرير درآمده است. اگر در زمان علي (ع) و در زمان مأمون دو کنفرانس ديني برپا شده که به پيروزي ديدگاه ‏هاي زرتشتيان انجاميده (به ادعاي دو رساله فوق)، بنابراين کنفرانس ‏هاي ديگر نيز بوده که با شکست زرتشتيان پايان يافته و لذا روحانيون پارسي اين گونه متون را حفظ نکرده‌اند.

سوّمين مأخذ که نريمان به عنوان گواه آزادانديشي اسلام و عدم فشار ديني بر زرتشتيان ارائه مي‌دهد، اثري است متأخر؛ کتاب "تقويت دين مزديسنا" نوشته سهرابجي جمشيدجي جي‌جي‌بهاي که در سال 1851 در هند منتشر شد. نويسنده کتاب يک پارسي صاحب نام و عضو خانواده‌اي است که رياست جامعه پارسي را در آن زمان به دست داشت. در اين کتاب دو منشور به چاپ رسيده که در آن حمايت اسلام از آزادي اعتقاد ديني و اجراي مراسم ديني اعلام شده است. منشور نخست توسط پيامبر اسلام (ص) و منشور دوّم توسط علي (ع)، در زمان خلافتش، به ايران ارسال شده. مخاطب منشور اوّل برادرزاده سلمان فارسي، نخستين شخصيت تاريخي زرتشتي که به اسلام گرويد، به نام ماه آذر بن فرخ بن بدخشان است؛ و منشور دوّم را، که منسوب به حضرت علي (ع) است و تاريخ رجب سال 39 هجري را بر خود دارد، بهرام شاد پسر خيردار زرتشتي به ايران آورده.

نريمان مي‌افزايد: ما درباره اصالت اين دو منشور بحث نمي‌کنيم؛ ولي حتي اگر اين دو سند را جعلي بدانيم باز وجود آن گواهي است بر فضاي آزادانديشي حاکم بر آن دوران. منشوري که به پيامبر اسلام (ص) منتسب است ثابت مي‌کند که سلمان فارسي يک روحاني بلندپايه زرتشتي بود که ما هنوز او را با نام دستور دين يار مي‌شناسيم؛ او داوطلبانه به اسلام گرويد و در نزد پيامبر اسلام جايگاهي بلند يافت در حالي که برادرش هنوز زرتشتي بود و  خود و همکيشانش از «موهبت آزادي کامل ديني» بهره مند بودند.

بعدها، نريمان منشور سوّمي را نيز معرفي نمود که به علي (ع) منسوب است. در سال 1925، نريمان متن اين سه منشور را، که به "عهدنامه" شهرت دارند، به همراه توضيحات خود، به زبان انگليسي منتشر نمود. [14]

در همين سال، نريمان در مقاله «چه کسي آتشکده‌هاي ايران را خراب کرد؟» به بررسي افسانه رايج ديگر پرداخت:

طبق اين افسانه گويا اعراب "سامي" پس از جنگ‏ هاي قادسيه (635 م.) و نهروان (642 م.) آتشکده‌هاي ايران را خراب کردند و "ايران آريايي" را به نابودي کشيدند. اين ادعا بخشي از تبليغات نژادپرستانه ضدعربي بود که کانون ‏هاي معين در آن روزها در سراسر جهان رواج مي‌دادند. نريمان اين ادعا را قاطعانه رد کرد. او نوشت: دکتر ويل در "تاريخ خلفا" از رونق وضع زرتشتيان ايران مدت هاي طولاني پس از سقوط حکومت ساساني ابراز حيرت مي‌کند، و اشپيگل نيز از وضع زرتشتيان ايران در سده نهم ميلادي برابر با سده سوم هجري متحير است. چوالسون، [15] خاورشناس روس، در پژوهش خود درباره صابيان و آئين آن ها (سن‌پطرزبورگ، 1856) نظر مشابهي ابراز مي‌دارد. نريمان، سپس، بر اساس متون کهن رونق آتشکده‌هاي ايران را در دوره اسلامي شرح داده است. [16]

نريمان به منظور ارائه نظرات خويش از پژوهش ‏هاي برخي خاورشناسان غربي بهره مي‌جست. به اين دليل، کتاب "تأثير ايران بر ادبيات اسلامي"، اثر اينوسترانزف، [17] را از روسي به انگليسي ترجمه کرد و در سال 1918 به همراه ملحقات، که از عربي ترجمه کرده بود، در دو جلد در بمبئي منتشر نمود.

اين کتاب تأييدي است بر نظريه نريمان:

ايرانيان در ايجاد تمدن اسلامي همدلي و مشارکت جدّي نشان دادند و به اين دليل انديشه و فرهنگ ايراني بر ادبيات اسلامي تأثير جدي بر جاي نهاد؛ و بنابراين مهاجرت گروهي از زرتشتيان به هند و نابودي بخش مهمي از متون ديني زرتشتي ناشي از «استبداد و عدم تحمل ديني فاتحان عرب» نبود. کتاب فوق به عنوان نخستين ترجمه يک هندي از زبان روسي شناخته مي‌شود.

دو سال پس از انتشار کتاب چوالسون، نريمان تأليف ارزنده خويش، "تاريخ ادبي سانسکريت بودايي"، را منتشر نمود. اين کتاب به بررسي متون بودايي در ادبيات سانسکريت اختصاص دارد و اثري معتبر و محققانه به شمار مي‌رود. انتشار کتاب فوق با استقبال بزرگان جامعه بودايي، از جمله شاه سيام، و برخي شخصيت‌هاي سياسي و فرهنگي، چون مهاراجه پانا و رابيندرانات تاگور، مواجه شد و چهره علمي نريمان را، به عنوان پژوهشگري بيطرف که به بررسي تمامي اديان علاقمند است، برجسته تر کرد.

کار بعدي نريمان ترجمه کتاب "ايران" اثر بارتولد، خاورشناس روس، به زبان انگليسي بود.

نريمان شيفته ايران بود و بخشي از زندگي او وقف ايجاد تفاهم ميان مسلمانان و زرتشتيان شد. از اينرو، او به همراه سِر هرمزجي عدن‌والا و دينشاه جي‌جي‌بهاي، معروف به "دينشاه ايراني"، در تأسيس انجمن ايران ليگ مشارکت نمود و سال ها نايب رئيس اين انجمن بود. نشريه اين انجمن نيز به همت نريمان ايجاد شد و وي چند سال سردبير آن بود. در اين دوران نشريه انجمن ايران ليگ با روح همدلي ميان مسلمانان و زرتشتيان انتشار مي‌يافت و از ترويج نظريات باستان‌گرايانه پرهيز داشت.

همکاري نريمان با ايران ليگ نمي‌توانست دوام آورد و دوام نيز نياورد. درست در همان زمان که نريمان راه تفاهم ميان زرتشتيان و مسلمانان را مي‌پيمود، دينشاه ايراني با سرمايه برخي کانون ‏هاي متنفذ سياسي به کشف استعدادهاي جوان چون پورداوود و سپنتا و صادق هدايت، و آموزش آنان در بمبئي، اشتغال داشت. و درست در همان زمان که نريمان "عهدنامه" را به عنوان اوّلين شماره از نشريه ايران ليگ منتشر کرد (1925)، دينشاه در بمبئي روايت پورداوود از افسانه‌اي مجعول و کين‌پرورانه به نام "قصه سنجان" [+] را چاپ نمود. [18]

بدبيني نريمان به زرتشتيانِ جديدالاسلام، به عنوان حاملان اصلي تعصب عليه همکيشانِ پيشينِ خود، بي‌پايه نبود؛ نوکيشان متعصب‌اند. در ايران "نوکيشاني" بودند که به تازگي "ايرانِ باستان" را کشف کرده و به اين "آئين نو" گرويده بودند. آنان در "پارسي‏ گري" متعصب‌تر از پارسيان بودند و نريمانِ پارسي و انديشه‌هاي او را برنمي‌تافتند. آنان، برخلافِ نريمان، اسلام را عامل نابودي "شکوه و مجد کيان" مي‌دانستند و در اين راه از روحانيونِ فناتيک پارسي، که نريمان از آنان بيزار بود، سخت فناتيک‌تر مي‌نمودند. نريمان، در نامه به اقبال، اينان را «رياکاران متظاهر» و عملکردشان را «تزوير تهوع‌آور» مي‌خواند. او مي‌افزايد:

«افراد مزور و رياکار در تهران از من خشمگين شدند. نامه يکي از رهبران اين اشخاص مزور در مقابل من قرار دارد. او، که يک زرتشتي است، براي به رخ کشيدن پيروزي خود چنين مي‌نويسد: "اينک واعظين محمدي [مسلمان] در مساجد مسلمين از مذهب باستاني ايران سخن مي‌گويند."»

نريمان راهي جز کناره‌گيري از ايران ليگ نداشت و کناره گرفت.


4.   Gustaspshah Kaikhusroo Nariman

5.   جامعه پارسي هند، مانند هر جامعه انساني ديگر، از نظر طبقاتي و از نظر مواضع فكري و سياسي، همگون و يكدست نيست. در اين جامعه گروهي كوچك از اشرافيت زرسالار وجود دارد كه امروزه عموماً در پهنه جهاني عمل مي‏كنند و مقيم اروپا و آمريكا هستند. ساكنان كنوني هند، صرفنظر از چند خانواده زرسالار چون تاتا، معمولا به طبقه متوسط پارسيان تعلق دارند.

6.   ملافيروز (1758-1830)، پسر ملاكاووس، نويسنده كتاب "دساتير آسماني" و سراينده منظومه "جرج‌نامه". بنگريد به: ابراهيم پورداوود، دساتير، مقدمه لغت‌نامه دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، زمستان 1373، صص 37-49؛ هوشنگ جيراني، جرج‌نامه، جهان كتاب، سال دوم، شماره 1-2، آذر 1375، ص 11.

7.   در نيمه دوّم سده هيجدهم پارسيان به دليل اختلاف بر سر تقويم به دو فرقه "قديمي" و "شاهنشاهي" تقسيم شدند. در زمان سفر انکتيل دوپرون فرانسوي به هند ميان اين دو فرقه اختلاف شديد وجود داشت. انکتيل دوپرون اختلاف اينان را شديدتر از اختلاف شيعه و سني در ميان مسلمانان توصيف کرده است. (بنگريد به: مرزبان، ج 1، ص 201) "قديمي‌ها" پيرو دو روحاني متنفذ پارسي، جاماسپ و جمشيد ولايتي، بودند. آن‌ها تقويم ايراني را صحيح نمي‌دانستند و لذا به "قديمي" شهرت يافتند. در مقابل، پارسيان مقيم بندر سورت، اساس تقويم خود را بر سنت رايج در منطقه قرار دادند و به "رسمي" يا "شهرشاهي" (پيروان سنت رايج در شهر) شهرت يافتند. بعدها نام "شهرشاهي" به "شاهنشاهي" تحريف شد و اين تصور پديد آمد که گويا آنان پيرو سنن شاهنشاهان باستاني ايران‌اند. آغاز سال نو پيروان فرقه "شاهنشاهي" يک ماه پس از آغاز سال نو "قديمي‌ها" بود. (بنگريد به: مرزبان، ج 1، زيرنويس صص 200-201) به‌نوشته اکهارد کلک، در سال 1730 پيروان فرقه "شاهنشاهي" حدود 93 در صد و پيروان فرقه "قديمي" حدود 7 در صد پارسيان بودند. (کلک، ص 21) اين اختلاف تا اوائل سده نوزدهم ادامه داشت.

M. M. Murzban,  The Parsis in India, Bombay: 1917, 2 vols.

Eckehard Kulke, The Parsees in India, Munchen: Weltforum Verlag, 1974.

8.   G. K. Nariman, Writings of G. K. Nariman,Orientalist and Linguist, Bombay: R. B. Paymaster, n. d., pp. 163-169.

9.   ibid, pp. 170-174.

10.  ibid, pp. 180-184.

11.  ibid, pp. 185-192.

12.  ibid, pp. 193-195.

«ماتيکان» در پارسي ميانه به معني «کتاب» است، «گجستک» به معني ملعون و نفرين شده، و اباليش گونه پهلوي نام «عبدالليث» است. عبدالليث عالمي زرتشتي از اهالي استخر فارس بود که مسلمان شد و در مجلس مأمون عباسي با آذر فرنبغ، رهبر ديني زرتشتيان، مناظره کرد. طبق اين روايت، آذر فرنبغ در مناظره پيروز شد، مورد پسند خليفه قرار گرفت و عبدالليث از دربار رانده شد. اين رساله را صادق هدايت در سال 1319 از پهلوي به فارسي ترجمه کرده و در «نوشته‌هاي پراکنده صادق هدايت»، به کوشش حسن قائميان، درج است. براي آشنايي بيشتر بنگريد به: «ماتيکان گجستک اباليش» در ويکي پدياي فارسي [+] و مقاله مرحوم دکتر احمد تفضلي در دائرة‎المعارف بزرگ اسلامي، ج 2، ص 342. [+]

13.  ibid, pp. 196-200.

براي آشنايي با رساله "علماي اسلام" بنگريد به:

http://www.avesta.org/mp/ulema.htm

ترجمه انگليسي دو نسخه متفاوت از رساله "علماي اسلام" در مأخذ زير مندرج است:

Ervad Bahmanji Nusserwanji Dhabhar, The Persian Rivayats of Hormazyar Faramarz and others, Bombay: The K. R. Cama Oriental Institute, 1932, pp. 437-457.

14.  G. K. Nariman, Ahad-Nameh, Bombay:Iran League, No. 1, 1925.

سهرابجي جمشيدجي جي‌جي‌بهاي در سال 1851 در کتاب تقويت دين مزديسنا سه سند فوق را معرفي کرد. در زمان نگارش کتاب داروخان‌والا، در اوايل دهه 1960، نسخه هايي کهن از عهدنامه ها در مالکيت نانابهاي فرامجي ماما بود. تصوير اين اسناد در کتاب داروخان‌والا (ج 2، ص 100) مندرج است.

 H. D. Darukhanawalla, Parsi Lustre in Indian Soil, Bombay: 1963, vol 2, pp. 98,100-102.

کهن‌ترين منابعي که عهدنامه در آن‌ها نقل شده مجمل التواريخ و القصص (تاليف ۵۲۰ ق.) و تاريخ گزيده حمدالله مستوفي (متوفي ۷۵۰ ق.) است. برخي محققين اصالت اسناد فوق را مورد ترديد قرار داده‌اند. بنگريد به: محمدرضا ترکي، پارساي پارسي: سلمان فارسي به روايت متون فارسي، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1387، صص 145-157. معهذا، تأکيد کرده‌اند: «بي‌شک اظهارنظر جدّي در مورد اين متن نيازمند بررسي‌هاي سندشناسانه است و ما مي‌کوشيم در حد اين رساله به نکاتي اشاره کنيم.» (همان مأخذ، ص 145) 

15.   Daniel Abramovich Chwolson [Chwolsohn or Khvolson]  (1819-1911)

16.   G. K. Nariman, Persia and Parsis, Part I. Bombay: Iran League, No. 2, 1925, pp. 75-83.

17.   M. Inostranzev

18.   ابراهيم پورداود، ايرانشاه؛ تاريخچه مهاجرت زرتشتيان به هندوستان، بمبئي: انتشارات انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي، 1925.


Thursday, March 04, 2010 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.