"اصلاحات ارضي" و شورش عشاير جنوب

در گفتگو با عبدالله شهبازي، مورخ

مطالب مرتبط :

مقدمه اي بر خاطرات باقر پيرنيا
سرلشکر اردوبادي و قيام عشاير فارس

چهلمين سال قيام عشاير جنوب

گفتگوي عبدالله شهبازي با محمدقلي مجد

معماي شيخ خزعل

سند نويافته: وصيت نامه حسينقلي خان رستم

کوهمره و طوايف آن/ تبار من

ساختارهاي سياسي سنتي در عشاير جنوب

خاندانم: از مشروطه تا پهلوي

پدرم و عمران کوهمره

پدرم و قيام عشاير جنوب

خاطرات سالهاي دور: پدر و خاندانم

متن حاضر خلاصه‌اي است از گفتگوي مفصل من با آقاي فرشاد تاجبخش (سردبير) و ساير دست‌اندرکاران مجله «فراسو» که در عصر دوشنبه، 5 ارديبهشت 1390/ 25 آوريل 2011 انجام گرفت. عکس‌ها از آقاي عبدالخالق طاهري، عکاس و فيلم‌بردار و مستندساز خوب خطه جنوب، است. اين متن با عنوان «اصلاحات ارضي و شورش عشاير جنوب» اخيراً منتشر شده است: فراسو، فصلنامه فرهنگي اجتماعي فارس (ممسني)، سال چهارم، شماره پياپي سيزدهم، بهار 1390، صص 59-64.

در اين صفحه، عکس پدرم در لحظه تيرباران، که توسط مرحوم صمد دوستدار (سرپرست وقت روزنامه کيهان در فارس) گرفته شده، افزوده من است.

فراسو: عبدالله شهبازي. اين نام تصويرهاي گوناگوني را به ذهن متبادر مي‌کند؛ فعال سياسي که فعاليت خود را از نوجواني آغاز کرد، محققي که پايان‌نامه دانشجويي‌اش (ايل ناشناخته) با استقبال وسيع دانشگاهيان مواجه مي‌شود و ديگر کتاب او، «مقدمه‌اي بر شناخت ايلات و عشاير»، مدت‌ها به عنوان کتاب درسي در دانشگاه‌ها تدريس مي‌شده، و کتاب «زرسالاران يهودي و پارسي»اش در سال 1385 عنوان کتاب سال جمهوري اسلامي را به دست مي‌آورد. نويسنده و پژوهشگري که ده‌ها مقاله در حوزه‌هاي مختلف تاريخنگاري، سياست روز ايران و جهان، انديشه سياسي و... دارد، فردي که به مسائل جاري دور و بر خود حساس است و در مسائل مبتلابه جامعه اظهارنظرهاي خاص و صريحي مي‌کند که گاه متضاد و متناقض به نظر مي‌رسند. (هر چند که ايشان براي همه آن‌ها توضيحاتي دارد.)

با عبدالله شهبازي از خيلي از مسائل مي‌توان حرف زد. از زمين‌خواري در استان فارس گرفته تا پيچيده‌ترين و تاريک‌ترين گوشه‌هاي تاريخ سياسي معاصر ايران، اما ما در روزي که شيراز به سرسبزي کم‌نظير و عطر بهار نارنج‌هاي بي‌بديل مي‌نازيد و مست از نسيم عصرگاهي آغازين روزهاي ارديبهشتي اش بود به ديدار او رفتيم تا درباره «شورش عشاير فارس در سال‌هاي 1341-1342» که پدرش، حبيب‌الله خان شهبازي، يکي از سران و اعدام‌شدگان آن به قول او "قيام" بود صحبت کنيم. بايد گفت که از سختي‌هاي مصاحبه با شهبازي کنترل روند مصاحبه است زيرا ايشان در عين حال که در پاسخ به سئوالات دست‌ودل‌باز است ولي به واسطه اطلاعات وسيعي که دارند زياد به گوشه‌ها و حاشيه‌ها اشاره مي‌کنند که اين امر هر آن امکان انحراف از بحث اصلي را به وجود مي‌آورد.

نکته‌اي که به آساني نمي‌توان از آن گذشت اين که عبدالله شهبازي را فارغ از ديدگاه‌هاي تاريخي- سياسي‌اش، مردي ديديم متين، باوقار، مبادي آداب، گشاده رو، و با لبخند در روزهايي که بيماري قلبي‌اش هنوز کاملاً بهبود نيافته بود با سيگارهايي که به فواصل اندک و پي در پي دود مي‌کرد!

فراسو: با تشکر از اينکه وقت تان را در اختيار ما قرار داديد. اميدواريم که اين گفتگو، گفتگوي خوب و مفيدي براي ما و خوانندگان «فراسو» باشد. به عنوان نخستين سؤال مي‌خواستم نظر شما را درباره غائله/ شورش/ قيام/ انقلاب عشاير فارس، يا هر اسم ديگري که روي آن بگذاريم، در سال‌هاي 1341-1342 بدانيم. شما علت يا دليل اصلي اين جريان را چه‌ مي‌دانيد؟ چون پدر شما يکي از رهبران اين جريان بود و منطقه شما، عشاير کوهمره سُرخي، نيز نقش فعالي در اين جريان داشته و شما خودتان  هم در اين باره مطالعاتي داشته‌ايد؟

 شهبازي: در خصوص عنوان اين جريان بايد عرض کنم مطبوعات رژيم گذشته از آن با عنوان "غائله" ياد مي کردند، که يک معنا با بار منفي را از آن منظور داشتند ولي نشريات خارجي آن وقت که تقريباً به مدت شش ماه تيترهاي خبرهاي شان را به اين جريان اختصاص مي دادند از آن با عنوان Revolt ياد مي کردند که همان "شورش" معني مي‌دهد. در هر صورت هر عنواني که باشد قيام/ شورش/ غائله يا هر چيز ديگر...

فراسو: خود شما چه عنواني براي آن مي‌گذاريد؟

شهبازي: من "قيام" را به کار مي برم، چون هم يک بار ارادي و هم بار مثبت توي اين واژه هست. البته با توجه به اين که اين قضيه تا حدودي تحميلي بود يعني حکومت پهلوي، به دلايلي که توضيح خواهم داد، از طريق تحريکات خود مي‌خواست اين قيام صورت بگيرد و آن را سرکوب کند. آقاي دکتر کشواد سياهپور، که بهترين و مستندترين تحقيق را در اين زمينه تهيه کرده‌اند با عنوان «قيام عشاير جنوب»، واژه «قيام» را به کار برده‌اند و همچنين آقاي سيد مصطفي تقوي در کتاب «تاريخ سياسي کهگيلويه» شان که اثر مهمي است.

به‌نظر من، قيام عشاير سال‌هاي 1341-1342 را بدون در نظر گرفتن سابقه فارس و سياست تخته قاپو و سرکوب عشاير در دوران رضا شاه نمي توان به درستي تحليل يا تعليل کرد. اگر توجه کنيم يکي از وجوه اشتراک طوايفي که در قيام سالهاي 1341-1342 حضور داشتند اين است که سران آن‌ها با حکومت پهلوي يک حالت پدرکشتگي داشتند. مثلاً دو تا از عموهاي من به نام‌هاي سرمست خان (ملا سرمست)، که کلانتر کوهمره بود، و ديگري عبدالله خان به همراه دو تن از عموزادگان شان، ملا لطفعلي و ملا سلبعلي، پس از شورش سال هاي 11-1307 توسط رضا شاه تيرباران شدند و همچنين ملا مهدي سُرخي که شخصيت اسم و رسم داري است. يکي از مناطقي که در جريان آن شورش به شدت سرکوب شد منطقه کوهمره بود.

برادر بزرگ پدرم مرحوم مسيح خان را، که جوان بود، سه سال زندان کرده و خود پدرم را با وجود صغر سن يک سال زنداني و خيلي هم شکنجه کرده بودند. و بعد از آن هم تبعيد بودند و حق بازگشت به منطقه را نداشتند. مرحوم عمويم در بخشداري کار مي‌کرد و پدرم در اداره ثبت اسناد مشغول به کار مي‌شود. مدتي يزد بودند و مدتي هم فيروزآباد و حق ورود به منطقه را نداشتند تا شهريور1320 که رضا‌شاه سقوط کرد و زندگي عشايري دوباره احياء شد. اين در حقيقت احياء دوباره مناسبات ايلي است که نمونه آن را در بازگشت ناصرخان و خسرو خان قشقايي از تبعيد تهران به فارس مي بينيم و در بويراحمد با بازگشت عبداله‌خان ضرغامپور همين وضعيت حاکم است. از اين زمان بار ديگر عشاير جنوب به وزنه اي در معادلات سياسي ايران تبديل شدند و به دليل همان کينه‌اي که از حکومت پهلوي داشتند به خاطر سرکوب سال‌هاي 1307 به بعد به معضلي براي حکومت پهلوي بدل گرديدند. البته منشاء اين تعارض را مي‌توان در گذشته دورتر نيز پيگيري کرد و به مقاومت‌هاي عشايري جنوب ايران عليه تجاوزهاي نظامي بريتانيا و به خصوص به جهاد 1337 ق./ 1917 م. عليه بريتانيا وصل کرد.

اين فرهنگ و سنت خصومت و عدم تمکين به حکومت پهلوي در بخش مهمي از عشاير فارس وجود داشت و شما اين دشمني را در عشاير ديگر مناطق ايران به اين شکل بارز و چشمگير نمي بينيد. به اين دليل، حکومت پهلوي آن دشمني که با عشاير فارس ابراز کرد در ساير نقاط ايران، با اين شدت و حدت، عليه عشاير در پيش نگرفت. مثلاً مناسبات ايلي در ميان لرهاي لرستان، کردها، بلوچها و شيوخ عرب خوزستان هنوز موجود است و اگر لازم باشد بعداً توضيح خواهم داد که لشکرکشي رضا خان سردار سپه به خوزستان و سرکوب شيخ خزعل نيز جدّي نبود. البته رضا شاه بعد از تبعيد شيخ خزعل به تهران به عشاير عرب محمره لطمات جدّي زد که بر سراسر منطقه خليج فارس اثر گذاشت و جايگاه فائقه آن‌ها را از بين برد. عشاير شيعي بني‌کعب نقش فائقه آل‌سعود کنوني در ميان عشاير منطقه عربي خليج فارس داشتند و همانان بودند که پيوند ميان ايرانيت و عربيت را تأمين مي‌کردند که رضا شاه اين نقش را و به تبع آن استيلاي ايران بر کل منطقه خليج فارس را از بين برد. در اين باره مقاله‌اي در سايتم منتشر کرده‌ام. بهرحال، در دوران پهلوي در فارس عشاير به شدت سرکوب شدند. اين سرکوب همراه با سرکوب فرهنگي و تبليغاتي بود يعني نه فقط سرکوب کردند، بلکه همزمان يک حجم خيلي وسيع تبليغات منفي به راه انداختند که مثلا اينها فلان کار را مي کردند، بهمان کار را مي‌کردند. حتي دروغها و شايعات. مثلاً درباره برخي از خوانين مطرح  کردند که فلاني حق شب اول عروسها را داشت. من در اين زمينه خيلي تحقيق کردم و متوجه شدم که اين مسئله صرفاً شايعه است که از سوي دشمنان اين يا آن خان ساخته شده و عوامل حکومت پهلوي به آن پر و بال داده‌اند. اين درحقيقت يک سنت انگليسي است. شب اول عروسها حق حکام اشغال‌گر انگليس در اسکاتلند بود که "پريما ناکتا" Prima Noctae ناميده مي‌شد يعني "حق شب اوّل". اين مسئله را در فيلم «شجاع دل» ساخته مل گيبسون مي بينيد که ماجراي قيام طوايف اسکاتلند عليه انگليسي‌ها را نشان مي‌دهد. اين سنت قديمي و منسوخ انگليسي را آوردند و به ايران انطباق دادند.

محققاني مانند مرحوم دکتر افشار نادري و و فردريک بارث بلژيکي آمدند تحت عنوان شناخت ايلات و عشاير و برخي مسائل را رواج دادند. کارهاي ارزشمندي کردند در کنار برخي عدم شناخت‌ها مثلاً تئوري غارت که بعداً توضيح مي‌دهم. آقاي بارت روي ايل باصري کار کرد و دکتر افشارنادري روي ايلات کهگيلويه. در مطبوعات و به‌طور شفاهي تبليغات وسيعي راه انداختند عليه مناسبات ايلي و يکسان نمايي مناسبات ايلي- عشايري جنوب ايران با مناسبات فئودالي اروپا.

خب، اگر در اين قضيه دقت کنيم مي بينيم که واقعيت اين نبوده که اينها گفته اند مثلاً مگر کل اموال و املاک عبدالله خان ضرغامپور و ناصرخان طاهري بويراحمدي يا حبيب‌الله خان شهبازي چقدر بود؟ البته حسينقلي خان رستم فرد متمولي بود. ولي مثلاً ولي خان کياني خيلي زندگي متمول و مرفهي نداشت. و اصولاً توجه شود که افرادي که در اين ماجرا قرباني شدند از نظر وسعت ملک و ميزان ثروت بزرگ‌ترين ملاکين جنوب نبودند. قطعاً کساني مثل عزيزالله خان قوامي يا ملک منصور خان باشتي در حدي غيرقابل مقايسه متمول‌تر از امثال پدر من يا خوانين مغضوب بويراحمد يا ممسني بودند. اگر با دقت ميان خوانين آن زمان مقايسه کنيد متوجه مي‌شويد که اکثريت قريب به اتفاق ملاکين و زمين‌داران بزرگ جنوب و خوانين متمول جنوب در جبهه شاه و دربار بودند. پس مسئله چيز ديگري بود و انگيزه ديگري داشت.

پول و ثروت يا ملک به تنهايي چيزي نيست که انسان به خاطر آن جان خود را به خطر اندازد. ديوانگي است که انسان براي حفظ ثروتش تفنگ به دست بگيرد و به کوه بزند و چند ماه در کوه بجنگد که مثلاً ملکش تقسيم نشود. مگر راه‌هاي ديگر وجود نداشت؟ متوليان تقسيم اراضي عموماً افراد فاسدي بودند. عبدالعظيم وليان به عنوان معاون وزير کشاورزي (سپهبد اسماعيل رياحي) و اوّلين رئيس سازمان اصلاحات ارضي بسيار فاسد و رشوه‌خوار بود. پرونده او در ساواک منتشر شده. مراجعه کنيد. خواهيد ديد ابعاد حيرت‌انگيز فساد مالي و اخلاقي او را. ميزان عجيب رشوه خواري او را. مگر نمي‌شد اين چنين رئيس و مرئوسان او را با پول خريد و املاک خود را حفظ کرد. بسياري از مالکين بزرگ همين کار را کردند. نمونه‌ها در فارس زياد است.

پس قيام مسلحانه عليه حکومت، که قطعاً به مرگ منجر مي‌شد، انگيزه قوي مي‌خواست. دل کندن از خانواده بسيار سخت است. پدرم را مثال مي‌زنم. زماني که ايشان قيام خود را شروع کرد، من به عنوان پسر بزرگ که سخت مورد علاقه پدر بودم هفت سال داشتم. زماني که ايشان را تيرباران کردند نه ساله بودم. پدرم زن و بچه کوچک داشت. دختران نوجوان داشت. دل کندن از اين‌ها کار سختي است. فرد يا بايد انگيزه قوي داشته باشد يا عقب‌مانده باشد که تفنگ به دست بگيرد و قيامي را هدايت کند که فرجام آن قطعاً مرگ بود.

يکي از عوامل اين قيام، همان‌طور که عرض کردم، بر مي گردد به همان کينه‌اي که اينها از حکومت پهلوي داشتند به خاطر سرکوب اوايل حکومت رضا شاه و کينه اي که رضا‌ شاه نسبت به عشاير جنوب از خود نشان داد. علت دشمني رضا شاه با عشاير جنوب چند چيز بود. يکي سياست‌هاي سربازخانه‌اي و تلاش او براي استقرار نظام سربازخانه‌اي يا پادگاني در سراسر ايران و ديگري سوابق مفصل جنگ‌هاي عشاير با تجاوزهاي مکرر استعمار بريتانيا به مناطق جنوبي ايران.  

فراسو: خب، اينجا سئوالي پيش مي آيد که چرا اين شورش يا قيام درسال هاي قبل اتفاق نيفتاد؟ يعني از شهريور 1320 تا انقلاب سفيد و بحث اصلاحات ارضي خوانين و ايلات و عشاير به خوبي با حکومت راه مي آيند و حتي برخي از آنها از دست شاه جوايزي دريافت مي‌کنند و اگر تنها دليل آن کينه عشاير بوده است نسبت به حکومت پهلوي چرا اين قيام در دهه بيست که شاه در موقعيت ضعيف تري قرار داشت اتفاق نيافتاد؟

شهبازي: شرکت کنندگان در قيام 1341-1342 را نمي توانيد يک دست بدانيد. ماجراي فتح الله خان حيات داوودي، حسينقلي خان رستم، عبدالله خان ضرغامپور، ناصرخان طاهري و مرحوم پدر من را نمي توانيد يکي بدانيد گرچه اينها در يک دادگاه، دادگاه فوق‌العاده‌اي که با عنوان «دادگاه ويژه زمان جنگ» در شيراز تشکيل شد، و تحت يک کيفرخواست محاکمه و محکوم کردند. در همان کيفرخواست که توسط سرهنگ محمود همايون سر هم بندي شده بود، و او، که اهل فسا بود، به خاطر نقش خود در اين دادگاه درجه سرتيپي گرفت، از جلسه رستوران تهران پارس به عنوان جلسه تصميم‌گيري شروع توطئه عشاير يا به تعبير حکومت پهلوي «غائله فارس» نام برده شد. حتي در اين کيفرخواست ذکري از حضور پدر من در جلسه تهران پارس نيست در صورتي که شروع کننده قيام پدر من بود.

قيام از نظر نظامي محدود مي شد به دو منطقه کهگيلويه و کوهمره و سرکوب عشاير لر و نفر در لارستان. در کوهمره طوايف کوهمره و سُرخي هستند و چند طايفه از قشقايي. در ممسني تحرکاتي جريان داشت ولي به قيام مسلحانه منجر نشد. تنها اهالي ممسني که دست به اسلحه بردند انصاري‌ها بودند که به مرحوم ملا غلامحسين جليل در کهگيلويه پيوستند. در کوهمره، چهره‌هاي شاخص ياغي عشاير قشقايي، مانند مرحوم مسيح بولوردي و دشتي گله زن و بلوط جعفرلو و صفي‌خاني‌ها و غيره، و سران نامدار طوايف کوه‌نشين غيرترک حومه فيروزآباد مانند مرحوم فضل‌الله گلکي و پسران نجيم خان و ساير سران طوايف کهکي و گورکاني (که طوايف کهن منطقه فيروزآباد يا گور از دوره ساساني هستند)، و سران طوايف کوهمره سُرخي، مانند مشهدي امير خان بهادري پسر ملا مهدي و مرحوم بهادر خان اميري و مرحوم کرامت خان اسدي و غيره، و کدخدايان سياخ، مانند مرحوم مشهدي زمان عابدي و حاج غلامحسين پرهيزکار، در پيرامون پدرم جمع شدند. اين‌ها هيچ کدام خان به معنايي که تبليغ مي‌شد نبودند. بزرگان و ريش‌سفيدان منطقه بودند.

انگيزه‌ها متفاوت بود. در همان زمان که پدر من در کوهمره بود و قيام خود را شروع کرده بود، مرحوم حسينقلي خان رستم نامه‌اي نوشت که در صفحه اول روزنامه کيهان يا اطلاعات درج شد و حمايت کرد از انقلاب سفيد و اصل تقسيم اراضي.

بحث درباره تقسيم اراضي، که به غلط به اصلاحات ارضي معروف شده، بحث مستقلي است که اگر لازم شد توضيح خواهم داد. اين يک بحث تخصصي علمي است. تقسيم اراضي يعني خرد کردن اراضي کشاورزي در حالي که اصلاحات ارضي يک نام عام است که انواع سياست‌هاي ارضي را شامل مي‌شود حتي يکپارچه کردن و ايجاد مزارع بزرگ يعني درست عکس تقسيم اراضي. اسم رسمي اين اصل همان «تقسيم اراضي» بود که امروزه پيامدهاي منفي آن به خصوص به دليل تأثير قانون ارث اسلامي کاملاً آشکار شده زيرا قانون ارث اسلامي زمين را قطعه قطعه و نسل به نسل کوچک‌تر مي‌کند و اين امر در طول چند نسل مزارع يکي دو هکتاري را چنان کوچک مي‌کند که چاره‌اي جز رها کردن و فروختن آن نيست. اين معضل امروزه کشاورزي ما را با بحران شديد مواجه کرده است.

مرحوم فتح ‌الله خان حيات داوودي در ماجراي قيام عشاير واقعاً بي‌گناه است. ايشان آدم بسيار شريف و مؤمن و معتقدي بودند. وقتي بچه بودم ايشان را يک بار در زندان قزل قلعه تهران و چند بار در زندان کريم‌خاني شيراز ديدم. مرا مي‌بردند به ملاقات مرحوم پدرم. بر اساس آنچه من ديدم و بعدها شنيدم، ايشان انسان بسيار متشخص و از نظر ديني مومن بودند. انگيزه شاه از کشتن فتح‌الله خان مسئله جزيره خارک بود که به‌طور موروثي به فتح‌الله خان تعلق داشت. او به شدت مقاومت کرد و حتي شاه حاضر شد چند هزار هکتار از اراضي مرغوب امير اسدالله علم در قائنات را به وي بدهد و او متقابلاً مالکيت جزيره خارک را انتقال دهد به شخص شاه. فتح‌الله خان در برابر اين پيشنهاد نيز به شدت مقاومت کرد. اين کار اتفاق نيافتاد و بعد از تيرباران ايشان چاره‌اي نداشتند و جزيره خارک را به نام دولت ايران مصادره کردند. اگر اين معامله انجام گرفته بود الان خانواده پهلوي به عنوان ملک شخصي مدعي مالکيت جزيره خارک مي شدند و از طريق ديوان لاهه غرامت صدها ميليون دلاري و شايد ميليارد دلاري از ايران مي‌گرفتند. پس، اين مقاومت فتح‌الله خان حيات‌داوودي در قبال خواست شاه را بايد ارج نهاد ولي فتح‌الله خان در قيام عشاير نقش نداشت و هر چه گفته شد پرونده سازي عليه او بود براي کشتن وي.

فراسو: همانگونه که شما نقش پدرتان را در اين ماجرا پررنگ مي دانيد در منطقه ممسني نيز نقش خوانين ممسني خيلي پررنگ ديده مي شود. به نظر مي رسد که خوانين منطقه ممسني و بويراحمد در اين مسئله نقش زيادي داشتند هم در شروع غائله/ قيام و هم در نهايت اين ماجرا. در شروع که به گفته برخي از راويان پيشنهاد تشکيل جلسه تهران و جلسات بعدي در خصوص چگونگي اعتراض به مسئله اصلاحات ارضي با حسينقلي خان بوده و در ادامه اين کار نيز دستگير و خود و فرزندش اعدام مي شوند. حکم ولي خان ممسني هم ابتدا اعدام و بعدا به زندان تبديل مي شود. آيا اين سوال مطرح مي شود که اگر حسينقلي خان و ولي خان نقشي در اين جريان نداشتند يا نقش کمرنگي داشتند به اين بلايا دچار مي شدند؟

شهبازي: اين‌ها بيش‌تر قصه‌هايي است که بر اساس داستان‌هاي مندرج در مجله‌ها و روزنامه‌هاي سال‌هاي 1341-1342 و بعد يا روايات شفاهي اين و آن فرد نامطلع ساخته شده. بعضي‌ها دوست دارند خود را مطلع نشان دهند که نيستند. بعضي‌ها دوست داشتند لاف بزنند و از نقش نداشته خود بگويند بي آن که هزينه‌اي پرداخته باشند. آيا اصلاً چنين جلساتي ميان خوانين بوده و چنين نقشه‌هايي طراحي شده؟ قطعاً نه. اين قصه‌ها مثل همان ماجراي کمک جمال عبدالناصر است که دستگاه تبليغاتي پهلوي درست کرده بود.

آن‌چه قيام 1341-1342 عشاير جنوب است در دو منطقه اتفاق افتاد و بعد از آن سرکوب عشاير لر و نفر لارستان را داريم و جنگ‌هاي پراکنده طوايف باقيمانده از قيام. مدتي بعد بهمن قشقايي، خواهرزاده ناصر خان، از انگليس آمد به اميد تداوم قيام که عملاً با نيروي جدّي مواجه نشد. اين ماجرا را ايرج کشکولي در خاطراتش به تفصيل شرح داده است. خاطرات ايرج کشکولي، گفتگوهاي وي با حميد شوکت، خواندني و جذاب است و تصويري از وضع فارس پس از سرکوب قيام 1341-1342 به دست مي‌دهد و روايتي معتبر و دست اوّل از ماجراي بهمن قشقايي و تيرباران ناجوانمردانه او.

در ممسني به جز انصاري‌ها، که به مرحوم ملا غلامحسين جليل پيوستند، شاهد قيام مسلحانه نبوديم. يعني خوانين و سران ايلات و طوايف ممسني قيام مسلحانه نکردند.

در مورد حسينقلي خان رستم و پسرش جعفرقلي خان، که واقعاً مظلومانه تيرباران شد، ماجرايي مشابه جريان داشت. اصل ماجراي ايشان برمي‌گردد به توطئه باند امير اسدالله علم در فارس که حسينقلي خان در وصيت‌نامه اش، که در مرکز اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران در تهران پيدا کرده و در سايتم منتشر کردم، صراحتاً به آن اشاره کرده. منشاء اين دشمني به اختلافات امامقلي خان رستم و حاج معين‌التجار بوشهري بر سر املاک ممسني برمي‌گردد که محققين مي‌دانند. جواد بوشهري (اميرهمايون) از چهره‌هاي متنفذ حکومت پهلوي و از نزديکان علم، نخست‌وزير وقت، بود و برادرزاده‌اش، مهدي بوشهري، شوهر اشرف پهلوي بود. اين‌ها از نفوذ خود استفاده کردند و از طريق شبکه علم در فارس حسينقلي خان رستم و پسرش را به مسلخ بردند. پس اين دو نيز نقشي در قيام عشاير نداشتند. وصيت‌نامه حسينقلي خان، که من يافتم و منتشر کردم، چهره يک انسان فرهيخته و شجاع را نشان مي‌دهد و نيز مقيد به اصول اخلاقي. اين وصيت‌نامه مغاير است با تصويري که از او ساخته بودند و شنيده بودم. توصيه مي‌کنم اين وصيت‌نامه را چاپ کنيد تا همگان بخوانند و قضاوت کنند.

حسينقلي خان و پسرش قرباني کينه‌توزي خانواده بوشهري و شبکه امير اسدالله علم شدند. خانواده بوشهري از خاندان‌هاي بدنام تاريخ معاصر ايران است که من در کتاب‌هاي خود درباره آن مفصل گفتهام. حاج معين‌التجار بوشهري از تجار بزرگ ترياک ايران و از دلالان اصلي کمپاني يهودي ساسون بمبئي بود.

ولي خان کياني، رئيس ايل بکش، از دوستان نزديک پدرم بود و دامادش، سهراب خان ضرغامي کشکولي، پسرعمه مادرم. ولي خان واقعاً مي‌خواست کاري بکند که به علت اقدمات و تحرکات سياسي حکومت پهلوي موفق نشد و دستگير و به شيراز اعزام شد. اين ماجرا را به‌طور مستند دکتر سياهپور در کتاب خوب خود شرح داده‌اند.

مي‌دانيد که طايفه بکش داراي سنن بزرگ و افتخارآميزي است و قيام ولي خان بکش، جدّ اين ولي خان، در زمان قاجاريه از صفحات پرافتخار تاريخ ماست. سال‌ها پيش من ماجراي سرکوب عشاير بکش به دست فيروز ميرزا در سال 1252 ق. را يکي از تراژيک‌ترين صحنه‌هاي تاريخ ايران خوانده‌ام. فسايي در فارسنامه اين ماجرا را چنين شرح داده است:

«... سيصد نفر سرباز بر فراز قلعه گلاب رفتند و از دو جوانب قلعه گل را فرو گرفت و سربازان قلعه گلاب دهان تفنگ‌ها را به جانب قلعه گل گشاد دادند و عرصه را بر باقرخان [پسر ولي خان] و جماعت ممسني تنگ نمودند و چون مردمان باقر خان خود را غريق درياي گرفتاري ديدند آن‌چه زن جوان بود دو نفر دونفر از خوف اسيري و ننگ گيسوها را بر يكديگر گره زده از فراز قلعه گل كه اقلاً 500 زرع بلندي داشت خود را به زير انداختند و مابقي اسير گشته و باقر خان و اتباعش را مقيد نمودند و نواب فيروز ميرزا و معتمدالدوله با نيل مقصود در اوايل ماه صفر سال 1252... وارد شيراز شدند و در خارج دروازه باغ شاه برجي ساختند و معادل 70 ـ 80 نفر از قبيله ولي خان و اهالي شول جوزك كامفيروز را كه با ولي خان دوستي و همراهي داشتند، زنده در شحن آن برج گذاشته، سرهاي آن‌ها را از سوراخ‌هاي برج بيرون كرده، مردمان شهري آب و نان به آن‌ها مي‌دادند و تا چند روز زنده بماندند.» (فارسنامه ناصري، ج 1، ص 292).

خب. ولي خان کياني تداوم اين ميراث بود ولي متأسفانه نتوانست نقش جدّي ايفا کند. پسرش کريم و خويش نزديک او نصير کياني، که هر دو به دليل مشارکت در قيام 15 خرداد 1342 تيرباران شدند، قربانيان اين ماجرا بودند. تصوير کريم و نصير در روزنامه‌ها منتشر شد که با شجاعت به جوخه اعدام لبخند مي‌زدند.

بنابراين، قيام به‌طور عمده در دو منطقه کوهمره و کهگيلويه رخ داد. ناصر خان طاهري يا عبدالله خان ضرغامپور يا ملا غلامحسين جليل جنگ‌هاي جانانه کردند. قيام در کوهمره تقريباً همگاني بود. يعني تمام مردم، به جز گروه بسيار کوچکي شايد ده خانوار از يک روستاي معين، همگام بودند با قيام. در بويراحمد ابتدا همگاني بود ولي بعد از جنگ توت نده اين عموميت و شمول از بين رفت. در کوهمره به جز چند نفر که اين اواخر به خدمت حکومت پهلوي درآمدند پديده‌اي به‌نام چريک دولتي بومي ايجاد نشد. کوهمره‌اي‌ها در فروردين 42 به فرماندهي مرحوم پدرم تا روستاي پيربناب (پيربنو) واقع در حاشيه کوه سبزپوشان در چند کيلومتري شيراز هم آمدند که منجر به جنگ پيربنو شد که جنگ معروفي است.

حبيب الله شهبازي در زمان تيرباران، سحرگاه 13 مهر 1343

عکس از مرحوم صمد دوستدار، سرپرست وقت روزنامه کيهان در فارس

براي مشاهده در قطع بزرگتر کليک کنيد و نيز بنگريد به صفحه "عکسهاي قديمي" +

فراسو: موضوع کمک حيات داوودي به قيام کنندگان از طريق ناصرخان طاهري چه بود؟ چون آورده شده که ايشان حدود 27 هزار تومان به عاملين شورش کمک مالي کرده است؟

شهبازي: شايد حيات‌داوودي به ناصر خان طاهري و عبداله خان ضرغامپور کمک کرده باشد و شايد زير فشار به صورت اجباري اعترافاتي مبني بر کمک مالي از ايشان گرفته باشند براي پرونده‌سازي. برخي سران عشاير زير شکنجه‌هاي شديد اعترافات اجباري کردند به‌ويژه مرحوم ناصر خان طاهري که در دادگاه نيز همين رويه را ادامه داد.

در مورد پدرم يقين دارم که از هيچ کس به جز مرحوم آيت‌الله حاج سيد عبدالحسين دستغيب به او کمک مالي نشد. ايشان شانزده هزارتومان و مقداري ملکي (گيوه) به پدرم کمک کرد. تمام هزينه قيام از ثروت شخصي خودشان تأمين شد. پدرم از سالها پيش در کوهها دفينه مخفي مي‌کرد يعني اسلحه و مهمات در کوهها دفن مي‌کرد. بسياري از اسلحه‌هايي که اوايل انقلاب در کوهمره و شيراز خريد و فروش مي شد، از جمله در اردوي خسرو خان در اوائل انقلاب، همان سلاحهايي بود که پدر من دفن کرده و افرادي که آدرس آنها را داشتند رفتند و درآوردند و فروختند. مطلع هستم که پدرم به جز همان دويست سيصد قبضه تفنگي که دم دست داشت از دفينه‌هاي خود، که در طول يکي دو دهه مخفي کرده بود، هيچگاه استفاده نکرد. بعدها ساواک بسيار تلاش کرد به اين دفينه‌ها دست يابد و حتي ماموري را با من دوست کردند که از طريق من زير زبان کدخدايان و ريش‌سفيدان کوهمره را بکشند و جاي تعدادي از اين دفينه‌ها را پيدا کنند که موفق نشدند.

خلاصه اينکه بايد قائل به تفکيک انگيزه‌ها شد و در مورد پدرم مطمئنم که انگيزه ايشان مخالفت با تقسيم اراضي نبود. خب پدر من يک آدم اداري بود. کار اداري کرده بود. آقاي وليان رئيس سازمان اصلاحات ارضي رشوه‌خوار درجه يک بود. مي شد با رشوه مقدار زيادي اراضي را به نام خود ثبت کرد کما اينکه خيلي ها اينکار را کردند و حتي خيلي از مالکان بزرگ درجريان لايحه تقسيم اراضي سود بردند مثل عزيز‌الله خان قوامي يا ملک منصور خان باشتي که قبلاً گفتم و خيلي مالکين بزرگ ديگر. قانون مرحله اول تقسيم اراضي اصولاً شامل املاک پدرم نمي‌شد. هر مالک حق داشت يک ملک شش دانگ يا معادل يک ملک شش دانگ زمين داشته باشد. مجموع املاک پدرم همان يک ملک ششدانگ مي‌شد نه بيش‌تر. به‌علاوه پدرم يک مزرعه کوچک هفتاد هکتاري داشت به‌نام فورجان که ميکانيزه بود. او در آن زمان که کمتر کسي تراکتور و کمباين مي‌شناخت چهار تراکتور اشتاير آلماني داشت و دو کمباين گلينر و يک دستگاه کاميون براي حمل گندم. او يکي از پيشروان کشاورزي مدرن درفارس بود و تلاش فراواني براي عمران و آباداني کوهمره کرد. تمام راه‌هاي ماشين رو کوهمره سُرخي و سياخ را او در حوالي سال‌هاي 1325- 1335 بدون حمايت دولت و با ترغيب مردم و با هزينه شخصي خود ساخت. همين راه‌هاي که پس از انقلاب توسط جهاد سازندگي آسفالت شده. اين جور نبود که خانواده من جد اندر جد زميندار باشند. کل املاک پدربزرگ من مرحوم شهباز خان مقداري زمين برنجکار بود در رخسنه و تل خنک در حالي که کلانتر کوهمره و رئيس ايل سُرخي بود. مالکين منطقه ما عموماً مالکين بزرگ شهري بودند. بلوک چنارفارياب به‌طور عمده ملک حاج عمادالملک بصيري، منشي صولت‌الدوله، بود. بعدها عمويم و پدرم به‌تدريج اين املاک را از او خريدند. بزرگ مالک منطقه کوهمره و سياخ، مانند ساير نقاط فارس، خانواده قوام‌الملک شيرازي بودند. محمدعلي خان قوامي (ناظم‌الملک) در زمان جنگ جهاني اوّل فرماندهي قشون انگليسي‌ها عليه مردم منطقه را به دست داشت و در لشکرکشي‌هاي خود به کوهمره دشت‌هاي بزرگ و حاصل‌خيز را شناسايي کرده بود. بعداً که رضا شاه به سلطنت رسيد و سازمان ثبت اسناد تأسيس شد، ناظم‌الملک املاک بزرگ منطقه، مانند دشت‌هاي خان‌خويس و شوراب، را به نام همسرش، خانم خورشيد کلاه قوامي (خانم لقاءالدوله)، ثبت کرد. ابراهيم خان قوام‌الملک، پسرعموي ناظم‌الملک که پسرش علي قوام شوهر اوّل اشرف پهلوي و بسيار قدرتمند بود، بزرگ‌ترين ملک منطقه، يعني بديجان را، که موقوفه امامقلي خان، حاکم فارس در زمان شاه عباس بزرگ و باني مدرسه خان، بود به‌نام موقوفه خود ثبت کرد. بعدها پدرم خان‌خويس را براي طايفه ناصرو سُرخي خريد که حاضر به فروش دام و پرداخت وجه آن نشدند و به‌ناچار به طايفه قره قانلوي قشقايي فروخت. دشت شوراب را نيز براي چهار طايفه شکره و دهدار و جبارزار و جيحون خريد. بنابراين، با تلاش پدرم بود که بخش مهمي از مردم کوهمره سُرخي صاحب ملک شدند و دست زمين‌داران بزرگ شهري از منطقه کوتاه شد.

فراسو: آيا اين تحليلي که شما درباره انگيزه پدرتان بيان کرديد در مورد ديگر سران عشاير شرکت کننده در قيام مذکور نيز صادق است؟

شهبازي: منطقه کهگيلويه و بويراحمد هم مثل کوهمره است. اصلاً در بويراحمد نمي توان مالکيت مهم و عمده‌اي داشت به خاطر وضع جغرافيايي خاص منطقه. يعني در بويراحمد هم نيز بحث اقتدار ايلي مطرح است نه مالکيت زمين. شاه مي‌خواست عبداله خان ضرغامپور و ناصرخان طاهري را، که دو رئيس قدرتمند ايل بودند، از ميان بردارد. اين دو نفر مالکين بزرگي نبودند و ثروت قابل توجهي نداشتند.

از سويي بايد به مسائل ديگري چون سياست خارجي و همچنين تحولات سياسي ميان حاکميت و عشاير در دهه‌هاي بيست و سي نيز توجه نمود. بايد توضيح بدهم که از شهريور 1320 به بعد هر چه که بر اقتدار شاه افزوده مي شد حکومت سعي مي‌کرد که به همان ميزان از اقتدار ايلات و عشاير بکاهد و در پاره‌اي موارد سعي کرد که در مقابل برخي از عشاير مانند قشقايي ها اتحاديه ايلات غير ترک را براي ضربه زدن به قشقايي‌ها حمايت کند و از طرف ديگر با روي کار آمدن دولت اميني دستگاه حاکم مي خواست که به کندي آمريکايي نشان دهد که جريان انقلاب سفيد، را واقعاً جدي گرفته است اينها همه در سرکوب ايلات و عشاير نقش داشتند.

فراسو: برخي از نويسندگان محلي مانند دکتر سياهپور و يا خود شما در برخي از نوشته‌هاي خود سعي کرده‌ايد که جريان مخالف خوانين و سران عشاير با لايحه به قول شما تقسيم اراضي را با مسائل مذهبي پيوند بزنيد و يا آن را به طريقي به جريان مخالفت شاه (علما و مذهبيون) مرتبط نشان دهيد در صورتي که در منطقه ممسني يا تا حدودي همان بويراحمد هم که از معمرين و کساني که در آن جريان حاضر بودند بپرسيد خواهند گفت که انگيزه مذهبي اي در کار نبوده. مثلا در شماره پيشين فراسو مصاحبه اي با فرزند کردي انصاري (از شرکت کنندگان در جنگ گجستان) هست که در آن اين مساله غائله/ قيام 1341-1342 را آنگونه که امروزه جلوه داده شده به گونه اي ديگر بيان نموده و حتي گفته است که در اين جنگ سربازان بيگناه به دست تفنگ چيان عشاير کشته شده اند.  نظرتان را در اين مورد بفرمائيد؟

شهبازي: نمي‌دانم پسر کردي انصاري چند ساله است و سوابق‌اش چيست و تا چه حد مطلع است. تنها مي‌دانم که کردي انصاري شخصيت خيلي مهمي در قيام نبود و جزو سران عشاير جنوب نبود. سران عشاير همان افرادي هستند که برايشان دادگاه ويژه زمان جنگ تشکيل شد يعني پدرم، ناصر خان طاهري بويراحمدي، خداکرم خان ضرغامپور (و پدرش عبدالله خان که در کوه کشته شد)، ولي خان کياني و سهراب خان ضرغامي کشکولي، حسينقلي خان رستم و پسرش جعفرقلي خان و فتح‌الله خان حيات‌داوودي. البته محمد خان ضرغامي، رئيس ايلات عرب و باصري خمسه، نيز بود که بعداً به پانزده سال زندان محکوم شد. از ميان کدخدايان، افرادي مانند مرحوم ملا غلامحسين جليل و کي خورشيد برومند (از کهگيلويه) و حاج عوضقلي محمدي مسقاني و بهادر اميري سُرخي (از کوهمره) خيلي مهم‌تر از کردي انصاري بودند. در مکاتبات ارتشبد آريانا، به عنوان فرمانده «نيروهاي جنوب»، با شاه به نام خورشيد برومند و عوضقلي مسقاني و بهادر سُرخي اشاره شده ولي نامي از کردي انصاري نيست. بهرحال، بنده پدر خودم و منطقه خودم و مردم خودم را مي‌شناسم و تاريخ را نيز مي‌شناسم و اسناد را مطالعه کرده‌ام. دکتر سياهپور نيز تقريباً تمامي اسناد محرمانه ساواک و نهادهاي ديگر را ديده و استفاده کرده و حرف غيرمستند نزده است.

روحانيت و عشاير به عنوان دو نيروي اجتماعي سنتي در برابر سياست‌هاي به اصطلاح «مدرنيزاسيون» حکومت پهلوي يک سرنوشت داشتند. اين حکومت را نحله خاصي از تجددگرايان غربگرا به پا کردند که شناخت درستي از جامعه ايراني نداشتند و تفکر آن‌ها به‌طور عمده، از زمان مجلس دوّم، در حزب دمکرات و سازمان مخفي بيداري ايران، که يک لژ ماسوني بود، تجلي مي‌يافت. خواست آن‌ها استقرار «ديکتاتوري مصلح» بود با گرايش‌هاي آرکائيستي (باستان‌گرايانه) که در حکومت پهلوي نمود يافت. اگر به برنامه‌هاي اين جريان فکري رجوع کنيد مي‌بينيد که اصولاً عشاير را نمي‌شناسد و از ابتدا نگاهي خصمانه به پديده ايلات و عشاير دارند. اين يک بحث تخصصي ديگر است که مجال ديگر مي‌خواهد.

روحانيت و عشاير در مقاطع حساس تاريخي هميشه همراه بودند. اگر به فتاوي جهاديه نگاه کنيد، چه در ايران چه در انقلاب 1920 عراق و حتي ليبي (عليه اشغال ايتاليا) و غيره، خواهيد ديد که مخاطب علما در فتاوي‌شان سران ايلات و طوايف هستند. چه کسي به صولت‌الدوله لقب «سردار عشاير» و يا به شيخ زکريا دارابي لقب «نصيرالاسلام» داد؟ همين علمايي چون آخوند خراساني و مجتهد لاري. همان‌طور که عرض کردم اين بحث علمي است که فراغت کافي مي‌خواهد.

فراسو: در پايان اين مصاحبه دوست دارم يک سوال هم خارج از چارچوب اين مصاحبه و درباره شخصيت و زندگي شما مطرح کنيم. اينکه شما ابتدا جواني مذهبي بوده ايد وقتي قبل از انقلاب به خاطر فعاليت هاي مذهبي-سياسي وارد زندان مي شويد در زندان به حزب توده سمپاتي پيدا مي کنيد. پس از انقلاب وارد حوزه حاکميت مي شويد و سال ها با آن‌ها همکاري مي نماييد. مؤسسات پژوهشي- مطالعاتي تأسيس مي‌کنيد. خاطرات فردوست، رئيس دفتر ويژه اطلاعات و دوست صميمي محمدرضا شاه، همچنين مصاحبه و خاطرات نورالدين کيانوري، دبير اوّل حزب توده، را تدوين مي‌کنيد. بعد از سال‌ها فعاليت، از مؤسسه پژوهشي که خود مؤسس آن بوده‌ايد خارج مي شويد. کتاب‌هاي متنوعي در زمينه‌هاي مختلف تاريخي به چاپ مي‌رسانيد. بحث‌هاي زمين خواري در فارس را مطرح مي‌کنيد که به دنبال آن بازداشت مي‌شويد و حتي حکم يک و نيم سال زندان براي شما صادر مي‌شود (هر چند تاکنون به مرحله اجرا درنيامده)؛ همه اين ها را که با هم در يک پازل قرار دهيم از شما چهره‌اي پارادوکسيکال و در عين حال پيچيده ساخته؛ آيا واقعا اين گونه برداشت، برداشتي صحيح است؟ چرا اين گونه به نظر مي رسد؟ آيا اين تحولات ناشي از تفکرات شما بوده يا صرفاً يک گونه تاکتيک در عرصه زندگي بوده است؟

شهبازي: از وقتي که خود را شناختم وارد عرصه سياست شدم و طبعاً تجارب مفصلي يافتم. در قريب به چهل سال زندگي مداوم و پر تلاش سياسي قطعاً تحول و فراز و نشيب زياد است. کسي که کارنامه سياسي دارد فراز و نشيب نيز دارد. کساني که کارنامه سياسي قابل‌اعتنايي نداند طبعاً تحولي را نيز شاهد نبوده‌اند.

اين تحولات اعتقادي بوده. تغيير تاکتيکي يعني تغييري که به سمت و سوي قدرت حاکم تمايل دارد و منافع شخصي را دنبال مي‌کند. پنج سال زندان، و عموماً انفرادي و در بدترين شرايط، و تأسيس دو مؤسسه عظيم ملّي و نگارش ده‌ها جلد کتاب و صدها مقاله نمي‌تواند ناشي از دگرديسي‌هاي تاکتيکي باشد. لازم است حتماً به کارنامه علمي بنده آثاري مانند «مقدمه‌اي بر شناخت ايلات و عشاير» و کارهاي سنگيني چون اثر پنج جلدي «زرسالاران» را نيز بيافزاييد وگرنه اين شبهه پديد مي‌شود که با کارنامه بنده آشنايي کافي نداريد.

بنده هميشه منتقد جريان‌هاي غلط مسلط بودهام و بدون ملاحظه مصالح شخصي خط فکري خود را دنبال کرده‌ و طبعاً اين استقلال برايم هم عوارض سنگين داشته است و هم دستاوردهاي مثبت فراوان. کساني که مرا مي‌شناسند بهتر مي‌توانند به سئوال شما پاسخ دهند و درباره سمت و سوي تحولات فکري من داوري کنند. بهرحال، جامعه امروز ايران مرا با آثار و تحقيقات و نظراتم در حوزه انديشه سياسي و تاريخي مي‌شناسد و بر مبناي آن قضاوت مي‌کند.

فراسو: با سپاس از شما

 

 انتشار در وب: دوشنبه، 20 تير 1390/ 11 ژوئيه 2011، ساعت 6:30 بعد از ظهر


Thursday, July 21, 2011 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.