متن کامل مقاله به صورت فايل PDF (صفحه‌بندي با Adobe InDesign به همراه تصاوير و اسناد) 5/448 مگابايت

متن کامل مقاله به صورت فايل PDF (صفحه‌بندي با
 MS Word، بدون تصاوير و اسناد

(قسمت اوّل 601 کيلوبايت،

قسمت دوّم 603 کيلوبايت)

 

زندگي و زمانه علي دشتي

قسمت چهارم

"دشتي را بهتر بشناسيد"

در 12 خرداد 1303/ اوّل ژوئن 1924، همان روزي که اعتبارنامه دشتي در مجلس مطرح مي‌شد، تمامي صفحه اوّل و دو سوّم صفحه دوّم شفق سرخ به مقاله‌اي اختصاص يافت با عنوان «دشتي را بهتر بشناسيد.» اين مقاله پاسخگويي به اتهامات وارده از سوي روزنامه سياست، لايحه دفاعيه دشتي و اوّلين زندگينامه خودنوشت[52] او بود. بخش عمده اين مقاله را درج مي‌کنيم تا هم با دشتي جوان، زندگي و قلم او بيش‌تر آشنا شويم و هم فضاي مطبوعاتي و سياسي آن روز را بشناسيم. مقاله با جمله‌اي از اميرالمؤمنين علي (ع) آغاز مي‌شود و سپس چنين ادامه مي‌دهد:

نمي‌دانم از کجا شروع کنم؟ مدير سياست را معرفي کنم که چه کاره است و دوره صباوت او در زير چه پرده‌هاي ظلمت‌زده کثيفي مستور است يا از خود دفاع کنم؟ دفاع از چه کنم؟ از اين‌که "خسن و خسين هر سه دختران معاويه" نيستند؟

اين اوراقي که امروز فکر و اغراض ما آن را سياه مي‌کند براي شخص ما و مقاصد شخصي ما نوشته نمي‌شود بلکه براي مسائل عمومي و احتياجات عامه نوشته مي‌شود. مردم چه‌کار دارند به اين‌که مدير سياست يک جوان بي‌شرفي است که از سه سال به اين طرف در سفارت انگليس شغل جاسوسي دارد. براي مردم چه اثري دارد که بدانند مدير سياست دوره صباوت او وقف اطفاء شهوات مردمان هرزه و فاسد بوده است... ورق‌پاره سياست بهترين معرف روحيات و مسلک و هوّيت اخلاقي اوست. من چرا صفحات شفق را به نام ننگين او آلوده کنم؟

از طرف ديگر مردم مرا هم مي‌شناسند. دو سال و نيم انتشار شفق و سه ماه نگارش ستاره ايران معرف من است. اهالي بوشهر و شيراز مرا، عقايد مرا، عفت و تقواي مرا مي‌دانند. اهالي طهران، حتي آن کساني‌که در سياست مخالف من واقع شده‌اند، مي‌دانند زندگاني من آلوده به بدبختي و فقر است ولي برق تقوا و مناعت از آن مي‌تابد.

من تصميم دارم صفحات جريده خود را به شخصيات مشغول نکنم، از خود تعريف و تمجيد ننويسم، از ديگري مذمت و بدگويي نکنم، جواب فحش و تهمت را ندهم، با نشان دادن صحت عمل و فضايل روحي موقعيت خود را معرفي کنم. ولي افسوس! رفقاي مسلکي من به من امر کرده‌اند که بنويسم. رفقاي جريده‌نگار من سکوت و خموشي مرا ملامت کرده‌اند و حق هم با آن‎ها است زيرا اين محيط فاسد از هم متلاشي شده عفت و تقوا و سکوت و مناعت را نمي‌پسندد.

مدير سياست فقط براي اين مرا تعقيب مي‌کند که مي‌داند مناعت و عزت نفس و پرنسيب جريده‌نگاري من مرا از دخول در شخصيات منع نموده است. خوب به خاطر دارم در کابينه دوّم قوام‌السلطنه، که من نسبت به آن چندان خوش‌بين نبودم، اما فحاشي و هتاکي هم (مطابق سيره خود) نمي‌کردم، يکي از جرايد مخالف دائماً به من بد مي‌گفت و حملات مي‌کرد که من طرفدار کابينه قوام‌السلطنه هستم. در صورتي که در همان‌وقت جرايد زيادي بودند که صريحاً و علناً از کابينه مشاراليه حمايت مي‌کردند ولي آن همکار محترم فقط براي اين به من فحش مي‌داد که مي‌دانست من معامله بالمثل نخواهم کرد. عفت قلم و مناعت طبع به جاي اين‌که هوچي و فحاش را شرمنده کند، او را جسورتر و بي‌حياتر و هتاک‌تر و فحاش‌تر مي‌نمايد. چه بايد کرد؟ اين هم يکي از صدها رذايل اخلاقي است که در اين جامعه نشوونما کرده است.

در هر صورت خوانندگان محترم شفق سرخ، که هميشه به متانت و مناعت اين جريده با ديده احترام و اهميت نگاه مي‌کردند، اجازه مي‌دهند که براي اوّلين دفعه شفق سرخ از رويه خود منحرف شده و يک صفحه آن صرف مدافعه شخصي شود. اما در عين حال، از نقطه نظر همان مشترکين اسمي از مدير سياست و سوابق اخلاقي و سياسي او نمي‌برم، آن را به ديگران و اوقات ديگر مي‌گذارم و عجالتاً لاطائلات شماره 40 او را جواب مي‌گويم...

 

حال دشتي را مي‌خواهيد بشناسيد؟

در اواخر سال 1334 هجري قمري بنده و پدرم و برادرهايم از بين‌النهرين به ايران آمديم ولي از راه فرات نه دجله که به‌کلي قدغن [اصل: غدغن] بود و آن وقت هنوز بين‌النهرين در دست عثماني بود؛ کوت را فتح کرده بود فقط بصره و از راه دجله تا عماره و از راه فرات تا مرکز ناصريه در دست انگليس‌ها بود و در آن تاريخ از راه فرات و بيراهه‌هاي اطراف فرات به ‌واسطه انسداد طريق تجارت و قطع مراوده با ايران دسته دسته مي‌آمدند و البته اشخاصي که وارد سياست نبودند به خوبي مي‌توانستند از آنجا عبور کنند. لذا ما هم توانستيم به سلامت عبور کنيم زيرا هنوز سياسي نشده بوديم منتها با مشقت و دشواري و تفتيش اثاثيه و کتاب‌ها.

 

در بوشهر

وارد بوشهر شديم اما نه در قونسول‌خانه انگليس بلکه بدواً در منزل آقاي آقا شيخ علي مجتهد دشتي،[53] که از علماي طراز اوّل بوشهر و هنوز هم در حيات هستند، و بعد از چندي منزل شخصي تهيه نموده و به منزل شخصي رفتيم. پدر بنده يک آدم گمنام و بي‌حيثيتي نبود که رفتار من در بوشهر از انظار کسي مخفي باشد يا من در قونسول‌خانه انگليس وارد شوم.

بعد از دو ماه پدرم به طرف بندرعباس حرکت کرد و من در منزل حاج محمدرضاي بهبهاني، که از تجار معروف آنجا و خوشبختانه ايشان هم هنوز در قيد حيات هستند، به‌قدر يک ماهي مانده و براي ديدن اقوام خود به دشتي و دشتستان حرکت کردم و بعد از آن ثانياً براي ملاقات پدرم از بندرعباس [؟] به بوشهر آمده و در عمارت ييلاقي حاج محمدرضاي مزبور منزل و به بندرعباس رفتم و از آنجا هم مراجعت کرده به عزم شيراز و طهران، به برازجان آمدم. برازجان در منزل آقا شيخ محمدحسين،[54] که از علماي درجه اوّل صفحه دشتستان و داماد بنده و محور سياست ضد انگليس‌ها شناخته شده است به درجه‌اي که در محرم 1337 که قشون انگليس به طرف دشتستان و کازرون حرکت کرد مجبوراً چندين ماه در کوهستان‌هاي دشتي و دشتستان متواري بود، منزل داشتيم؛ و از قضا در همان اوان جنگ مابين قشقايي و قواي موسوم به پليس جنوب روي داد و به همين مناسبت سه ماه اقامت من در برازجان طول کشيد.

 

در شيراز

بعد از رفع غائله به شيراز آمدم و نخست منزل آقا ميرزا محمدحسن دستغيب که از رفقاي نجف من و امروز يکي از علماي شيراز محسوب مي‌شوند (برادرزاده آقاي دستغيب نماينده مجلس) منزل و پس از چند روزي در باغ کلانتري، که در آن تاريخ در اجاره ميرزا احمد خان قزويني برادر ميرزا محمد خان قزويني معروف که امروز هم در طهران و در اداره تحديد هستند و معروف‌اند به ميرزا احمد خان شيرازي، منزل کردم و پنج ماه مدت اقامت شيراز بنده در آنجا به‌سر رفته و بالاخره در نتيجه دسيسه و آنتريک همين انگليس‌هايي که امروز مدير سياست به دستور آن‌ها به ناموس و شئون سياسي من حمله مي‌کند، از شيراز خارج شدم. آقايان آقا سيد محي‌الدين صدرالاسلام، امين‌الشريعه، عمادالاسلام، نوبخت و غيرهم آن وقت شيراز بوده و مي‌دانند بنده هيچ‌وقت در منزل بنان نبوده‌ام.

 

در اصفهان

قريب پنج ماه در اصفهان به‌سر بردم. سه روز منزل آقاي سيدالعراقين و بعد در منزل شخصي. بعد از يکي دو ماه از اقامت من در اصفهان خبر انعقاد قرارداد وثوق‌الدوله و سر پرسي کاکس در اصفهان منتشر شد. در آن تاريخ تازه روزنامه ميهن به‌طور هفتگي با قطع کوچک منتشر مي‌شد. من از آقاي بنان‌السلطان خواهش کردم که اجازه بدهند در اطراف قرارداد سطوري چند بنگارم. اجازه دادند. نوشتم. ولي فقط دو مقاله در شماره 4 و 5 يا 5 و 6 (درست به خاطرم نيست). ولي فشار انگليس‌ها مانع شد که يک سلسله حقايقي در آن اوراق منتشر شود. ولي دو مقاله مزبور به‌قدر کافي حاکي از احساسات و عقايد و افکار من بود و روزنامه‌هاي مذکور اگر چه در نزد من يافت نمي‌شود ولي در اداره ميهن و وزارت معارف موجود است.

 

در طهران

در معيت آقاي حاج آقاي شيرازي وارد طهران شدم. آن وقت کوران ضد قرارداد محافل مليون را اداره مي‌کرد. طبيعي است من هم وارد اين کوران شدم ولي به‌واسطه عدم تجربه و صراحت اخلاق (که بدبختانه هنوز هم در من باقي است) بي‌پرواتر از سايرين کار مي‌کردم. حتي مسوده‌هاي شب‌نامه‌هايي که به توسط همين آقاي مدرس چاپ شده و توزيع مي‌شد در ميان اوراق پراکنده من باقي بود که وقتي مرا به نظميه جلب و اثاثيه مرا تفتيش کردند تمام آن‌ها به دست آمده و محل انکاري براي من باقي نگذاشت. ميرزا سيد احمد خان، که مرا استنطاق کرد، الان زنده است و دوسيه استنطاق و اوراق من هنوز در نظميه ضبط است و از همين نقطه نظر کوشش‌هاي آقاي حاج آقا شيرازي، با وجود روابط دوستي با وثوق‌الدوله، براي استخلاص من مفيد نيفتاد.

 

تبعيد

مرا تبعيد کردند، ولي پياده. از اينجا تا قزوين در زير آفتاب سوزان پياده پيمودم. بعد از حرکت من همان هوچي‌هايي که غير از دو به هم زدن و کشتن ضعيف کاري ندارند، مابين من و ميزبان محترم مرا [حاجي آقا شيرازي] به هم زدند که آن هم با يک مکتوب از کرمانشاه مرتفع شد.

 

در قزوين

در قزوين مدت سه هفته در سربازخانه براي معالجه خود ماندم که در اين اثنا کابينه وثوق‌الدوله ساقط شده و آقاي مشيرالدوله مأمور تشکيل کابينه شدند. آزاديخواهان قزوين خيلي در استخلاص من سعي کردند و به طهران تلگراف کردند ولي تبعيد ادامه داشت اما محترمانه يعني با گاري پست.

آقاي مشيرالدوله با حضور آقاي صبا (تقريباً سه سال پيش) از ادامه تبعيد من اظهار تأسف کرده و با کنايه و تلميح، که از خصايص اخلاق متين ايشان است، فهمانيدند که عوامل قويه‌اي، غير از مغرضين داخلي، مانع از معاودت بنده بودند.

 

همدان

در همدان يک هفته در سربازخانه بودم و آزاديخواهان آنجا نيز اقداماتي کرده که بالنتيجه تلگرافي به مساعي آقاي حاج ميرزا عبدالوهاب همداني (نماينده دوره چهارم و پنجم همدان) از طرف علماي همدان به طهران مخابره شد که باعث گرديد از نفي بنده به خاک بين‌النهرين صرفنظر شود و از طهران دستور داده شد که در کرمانشاه بمانم.

 

در کرمانشاه

قريب پنج ماه در کرمانشاه، ابتدا منزل سرتيپ عبدالرضا خان (رئيس رژيمان کرمانشاه و همدان در آن تاريخ) و بعد در منزل يکي از اقرباء سببي، که از کربلا هجرت کرده و در کرمانشاه صرافي مي‌کرد، به‌سر بردم. وضع زندگاني بنده را در کرمانشاه بايد از احرار و آزاديخواهان آنجا پرسيد.

 

مراجعت به طهران

بعد از سقوط کابينه آقاي مشيرالدوله و تشکيل کابينه آقاي سپهدار بنده ديگر از طهران کسب اجازه نکرده و به طهران برگشتم. و از همين نقطه نظر دوباره بنده توقيف و به باتاليون مستقل واقعه در جليل‌آباد تحويل داده شدم که مرا دوباره به بين‌النهرين تبعيد کنند ولي آقاي طباطبايي مانع شد. در آن تاريخ بنده به هوس جريده‌نگاري (اين حرفه مقدسي که امروز در ايران از هر حرفه‌اي کثيف‌تر و ننگين‌تر شده است) افتاده و تقاضاي امتيازي به اسم "قرن بيستم"، که بعدها آقاي عشقي به همان اسم جريده‌اي منتشر نمود، کردم. ولي بطوء جريان کارها در آن تاريخ و اصول مسامحه و معاطله و شرب اليهودان تاريخ مانع شد، تا شب سوّم حوت پيش آمد.

 

بعد از کودتاي سوّم حوت

دو روز بعد از کودتاي سوّم حوت، که بنده هم مخفي شده بودم و آن روز براي نقل مکان و تهيه يک انزواء ممتدي از منزل يکي از رفقاي ناکامم (اعتضاد حضور) بيرون آمدم، به نظميه جلب و از آنجا به محبس نمره 2 و بعد از 55 روز توقيف از آنجا به باغ سردار اعتماد رفتيم و آنجا بوديم تا شب 15 رمضان. يعني يک روز بعد از سقوط کابينه سيد ضياءالدين آزاد شديم.

 

نگارش ستاره ايران

بعد از سقوط کابينه سيد ضياءالدين و تشکيل حکومت قوام‌السلطنه سه ماه ستاره ايران، که اوّل روزنامه ملّي و وارد يک مبارزه شديدي با سياست انگليس شده بود، به سردبيري بنده نوشته مي‌شد.

در همان تاريخي که کابينه و مجلس با يک هيجان عصبي عذر پليس جنوب و مستخدمين انگليسي نظام و ماليه را مي‌خواستند و همين ورقه شومي که نام آن سياست است، و غير از سياست ايران برباد ده انگليس سياستي ندارد، به اسم مقدس کلنل تقي خان متشبث شده و بر ضد دولت وقت، که در آن تاريخ صميمانه براي ايران کار مي‌کرد و نفوذ منحوس سياست استعماري انگليس را داشت از ميان مي‌برد، مقالات مي‌نوشت، قلم ناتوان من بر صفحه نامه مقدس ستاره ايران مقالات "در اطراف نطق لرد کرزن" را مي‌نگاشت که در همين طهران به زبان فرانسه ترجمه و مثل يک کتابچه چاپ و در جرايد لندن منعکس شد و وزارت خارجه انگليس و سياست نورمان و کاکس مورد اعتراض بعضي از جرايد لندن واقع گرديد.

 

پيدايش شفق سرخ

آن وقايع ناگواري که براي آقاي صبا، مدير محترم ستاره ايران، روي داد به درجه‌اي مرا افسرده کرد که ديگر براي نگارش ستاره حاضر نشده و بعد از مدتي سکوت و تماشا به اصرار يک عده از دوستان آزاديخواه و با مساعدت و معاضدت آن‌ها شفق سرخ در 11 حوت 1300 منتشر شد و درست امروز 27 ماه شمسي است که، به استثناي بعضي از تعطيل‌هاي اجباري يا توقيف‌ها، مرتباً منتشر مي‌شود.

شايد لازم نباشد بعد از بيست و هفت ماه تازه سياست و خط مشي اين جريده را بيان کنم و بگويم تا به حال در هيچ يک از مسائل و معارضات مطروحه مابين انگليس‌ها و مليون ايران شفق سرخ حتي ساکت نشسته و قضيه را به مغالطه و مسامحه گذرانيده. اوّل جريده‌اي که بر ضد شرکت انگليس‌ها در نفت شمال نوشت، اوّل جريده‌اي که تبعيد آقايان علما را مورد تعرض قرار داد، اوّل جريده‌اي که ضديت انگليس‌ها را با قشون و اعزام قوا به عربستان [خوزستان] بيان کرد، شفق بوده است.

گويا لازم نباشد بگويم در موضوع تعقيب وثوق‌الدوله که شفق نسبت احتکار را در اثناء جنگ بين‌المللي به انگليس‌ها داد و سفارت انگليس بر من اقامه دعوي نموده و مرا به شعبه چهار استنطاق جلب کردند.

گويا لازم نباشد بگويم توقيف شفق سرخ و عصر انقلاب و عهد انقلاب، که منجر به توقيف يک عده زيادي از جرايد شد، بر اثر مراسله سخت و شديداللحني بود که سفارت انگليس به دولت وقت نوشته بود.

اين‌ها را همه مي‌دانند ولي اگر در گره کور زدن اصراري دارند به شماره‌هاي... [دشتي شماره‌هاي متعدد شفق سرخ را نوشته است.] شفق سرخ مراجعه کنند.

به استثناي جرايد مربوط به سياست روس‌ها هيچ جريده مستقل‌الفکر ايران به درجه شفق سرخ بدبين به سياست انگليس نبوده است.

اين نکته را هم لازم است که تذکر بدهم که در اتخاذ اين رويه نه منت بر کسي دارم و نه از کسي مدح و تمجيد متوقع هستم و نه از لحاظ عوام‌فريبي بوده است و نه غرض شخصي داشته‎ام و نه با سياست رقيب آن‌ها بستگي داشته ‎ام، بلکه در اتخاذ سياست مزبور تابع معتقدات و افکار خود بوده‎ام؛ و اگر يک روزي موافقت با سياست انگليس را به حال ايران نافع دانستم يعني انگلستان از سياست ضعيف نگاه داشتن ايران، تحميل مطامع اقتصادي و سياسي خود به ايران منصرف شد و نسبت به عظمت و استقلال اقتصادي ما با نظر مساعدت نگاه کرد، يا اگر مدير سياست و رفقاي انگلوفيل‌اش بالاخره مرا همقطار خود کرده و تابع سياست انگليس نمودند و به اصرار و به زور فحش و تهمت مرا به طرف سياست ولي‌النعم خود (انگليس‌ها) جلب کردند، در اين دو صورت با همان شجاعت ادبي و صراحت اخلاقي خود وارد ميدان مبارزه و سياست مي‌شوم بدون اين‌که به اسم مرحوم کلنل محمدتقي خان با کابينه اوّل قوام‌السلطنه طرف شوم، يا به اسم محترم مشيرالدوله بر ضد مستوفي‌الممالک قيام کنم، بدون اين‌که شب‌ها بروم از فراش‌هاي سفارت انگليس دستورالعمل بگيرم و صبح‌ها از جنبه ضعيف ملت ايران، يعني جنبه سياست منفي آن‌ها، استفاده کرده و مقاصد شوم انگليس‌ها را به شکل منفي‌بافي و "خطر، خطر" به گوش جامعه برسانم، عقايد خود را صريح خواهم گفت.

اما مکتوب هاوارت که به مدير سياست نوشته است، همان‌طوري که در جريده ملّي ستاره ايران نوشتم، قابل استهزا است.

خوب ملاحظه کنيد اگر فردا هاوارت دلش خواست به مدير سياست بنويسد: «دوست عزيزم آقاي تقي‌زاده و سفير ما در برلن ملاقات کرده و بنا شده با ما کمال موافقت نمايد ولي البته دلش مي‌خواهد رئيس‌الوزرا شود. شما اين مطلب را به شاهزاده سليمان ميرزا و ناصرالاسلام و مشيرالدوله اطلاع دهيد.» آيا يک همچو مکتوبي موجب لکه‌دار شدن دامن آقايان فوق‌الذکر خواهد شد؟ آيا انگليس‌ها براي چه مرا جلب مي‌کنند؟ فقط براي اين‌که مسلسل در جريده خود به آن‌ها حمله کنم؟ آن‌ها کساني را مي‌خواهند که بر ضد کابينه مستوفي‌الممالک قيام کند، بر ضد نفت شمال چيز بنويسد، به اسم کلنل محمدتقي خان به دولت حمله کند که دولت عذر آرميتاژ اسميت و پليس جنوب و جنرال ايرن [؟] و کلنل فلان را نخواهد، خانه مدرس برود و اخبار آنجا را به سفارت انگليس ببرد.

 

 

سفارت انگليس يک جوان بي‌شرفي را لازم دارد که معتقد به اصول متانت و اخلاق و فضائل و تقوا نباشد و دوره گذشته عمر او در آغوش طوفان‌هاي سياه رذايل سپري شده باشد.

اين جامعه مستحق يک صاعقه است که عباس ميرزا اسکندري معروف و جاسوس سفارت انگليس و پليس مخفي نظميه به من نسبت انگلوفيلي بدهد، به شخصي که در دوره زندگاني‌اش يک روز، بلکه يک ساعت، با سياست ايران بربادده انگليس همراهي نکرده، به شخصي که هر روز زاده‌هاي فکر و عقيده او در دست مردم است.

ممکن است بگويند اين مکتوب هاوارت اخيراً نوشته شده يعني در موضوع جمهوريت بوده است.

اين دروغ را ناصرالاسلام، مدير کوشش، رهنما، سليمان ميرزا، طباطبايي، سرکشيک‌زاده، نوبخت، نقيب‌زاده، ميرزا آقاخان، ملک‌الشعرا، عشقي و اغلب اشخاصي که در جريان سياست هستند مي‌دانند که سال گذشته در آن بحبوحه ضديت شفق سرخ با انگليس‌ها، براي تهديد من از طرف انگليس‌ها نشر شده بود. چقدر براي من بدبختي است که در مقابل اين اتهام بخواهم از خود دفاع کنم زيرا دفاع من سوابق روشن من است.

از موضوع پرت شدم. موضوع مقاله‌اي بود که در شماره 40 سياست به امضاي "شيرازي" درج شده بود.

 

خدا مي‌خواهد مفتري روسياه شود

مي‌نويسد: در اواسط جنگ بين‌المللي من به بوشهر آمده و از سر پرسي کاکس مندوب سامي يعني نايب‌السلطنه بين‌النهرين سفارشي به قونسول‌گري بوشهر داشته‎ام.

اولاً، در اواسط جنگ بين‌المللي هنوز بين‌النهرين کاملاً فتح نشده بود که مندوب سامي داشته باشد.

ثانياً، در ذيحجه 1334 هجري که ما از عتبات حرکت کرده و شب عاشوراي 1335 به بوشهر وارد شديم بغداد هنوز در دست عثماني‌ها بود.

ثالثاً، سر پرسي کاکس در آن تاريخ در طهران وزير مختار بود به اين دليل که بعد از دو سال از آن تاريخ که ايشان مي‌گويند قرارداد را او با وثوق‌الدوله در طهران منعقد نمود و سه سال بعد ايشان به بين‌النهرين رفتند.

رابعاً، در آن تاريخ من وارد در سياست نبودم.

خامساً، منزل من در بوشهر معروف و تمام تجار و اعيان بوشهر پدرم و مرا را مي‌شناسند.

خيلي خوب. اين تهمت ممکن است در اردبيل يا نيشابور نسبت به من جلب سوءظن نمايد اما نمي‌دانم اين جريده‌نگار فحاش بي‌حيثيت دروغ‌گوي تهمت‌زن جاسوس اجنبي خيال نمي‌کند که وقتي اين ورقه ننگين به دست احرار و عناصر صالحه بنادر و دشتستان و شيراز برسد، آن‌هايي که مرا و عقايد مرا و فاميل محترم مرا و سبک زندگاني زاهدانه مرا به خوبي مي‌شناسند چقدر بر فساد محيط ننگين طهران و بي‌اعتباري ورق‌پاره او نفرين و لعنت خواهند کرد.

آقاي مدير سياست

شما اگر مرا مخالف منافع خود و سياست خود و کامراني اربابان خود مي‌دانيد ممکن است يک هفت‌تير به دست گرفته مرا بکشي. در اين صورت تو فقط يک جنايت مرتکب شده‌اي. اما روح تقوا و عفت و عزت نفس را پايمال ساخته‌اي.

من شايد قوي‌الاراده باشم و از ميدان در نروم ولي تو يک سرمشق بدي به جامعه مي‌دهي. ديگر کسي اهميت به پاکدامني نمي‌دهد. ديگر کسي براي عقيده از پول صرفنظر نمي‌کند... زيرا با رويه شما در هر صورت انسان در معرض فحش و تهمت است.

آقاي مدير سياست

تو بزرگ‌ترين جنايتي مرتکب شدي زيرا به کسي تهمت انگلوفيلي مي‌زني که براي ضديت با سياست انگليس تبعيد شده، حبس شده، توسري خورده، با فقر و فلاکت دست به گريبان بوده و خود را نفروخته است. شايد مردم نسبت به زندگي شخصي من خيالات زيادي بکنند ولي اغلب رفقاي من، که هميشه درب منزل من بر روي همه و مخصوصاً آن‌ها باز است، مي‌دانند که من سخت‌ترين اطوار حياتي را طي مي‌کنم. من هيچ‌وقت ميل نداشتم مناعت خود را از دست بدهم و اظهار فلاکت کنم ولي انتشارات زيادي که دشمنان من در ميان مردم منتشر کردند و اين حملات جنايتکارانه روح مرا عصباني کرده است.

 

من و جمهوري

مردم خيال مي‌کنند سردار سپه مرا احضار کرده و به من گفته است: «نغمه جمهوريت را بلند کن.» آن وقت من هم مثل ساير سياست‌باف‌هاي طهران پشت گوش خاريده و قدري اشکال‌تراشي کرده بعد مخارجي براي اين کار فرض کرده‌ام، آن وقت بلافاصله ايشان حواله بيست هزار توماني صادر کرده‌اند. خير، اين اشتباه است. من از روزي که تاريخ جمهوريت زيباي روم و آتن را در ايام صباوت خواندم از اصول سلطنت متنفر شدم اما نسبت به بقاء سلطنت قاجاريه هميشه بدبين و متنفر بودم. حتي اوقاتي که مجاهدين بختياري طهران را فتح کرده بودند، مستبدين نجف و کربلا مي‌گفتند بختياري‌ها مي‌خواهند سلطنت کنند. خوب به خاطر دارم اين را براي ضديت با مشروطه مي‌گفتند. ولي من تنها جواب مي‌دادم که خيلي مسرور خواهيم شد اگر اين وصله ناهمرنگ از دامن قوميت ما برداشته شود و حتي براي نجات از قاجاريه به بختياري هم راضي شده بودم.

من و يک عده‌اي از صلحا و احرار معتقد به جمهوريت بوديم و سردار سپه بعد از اين‌که تمايلات شديدي از طبقه منور و آزاديخواه نسبت به اين قضيه مشاهده کرد به اين اصل متمايل شد. يعني جمهوريت مقصد و مقصود او نبود بلکه مقصد و مقصود احرار و آزاديخواهان بود. در اين صورت هيچ باعثي نداشت که ايشان در اين راه پولي به مصرف بگذارند.

علاوه بر اين، کساني‌که سردار سپه را از نزديک ديده و به روحيات او آشنا هستند مي‌دانند که ايشان به همان درجه‌اي که در دادن پول آئروپلان و تلگراف بي‌سيم سخي و وسيع‌الصدر هستند در پول دادن به سياست‌باف‌ها و جريده‌نگاران ممسک‌اند و بديهي است نسبت به کسي که از روي عقيده با او قدم مي‌زند و نسبت به سياست‌هاي او در روي فکر و ايمان با او همراهي مي‌کند جهتي ندارد پول بدهد. وانگهي اين ما بوديم که در مسئله جمهوريت از سردار سپه استمداد مي‌کرديم نه او.

سردار سپه اگر پول‌بده بود جريده سياست بر ضد او منفي‌بافي نمي‌کرد.

سردار سپه اگر پول خرج مي‌کرد نفس از کسي بيرون نمي‌آمد.

سردار سپه تصوّر مي‌کند چون خودش براي وطن و براي جامعه کار مي‌کند و خيانتي نکرده و بر نفع جامعه قدم برمي‌دارد، ساير عناصر داخلي موظف‌اند که به او کمک کنند.

از همين جهت علاوه بر اين‌که به کسي پول نمي‌دهد نسبت به آن کساني هم که بدون طمع و از روي عقيده با سياست او همراهي مي‌کنند چندان قدرداني نمي‌کند زيرا تصوّر مي‌کند آن‌ها اخلاقا ًموظف‌اند که به او کمک کنند و وظيفه خود را انجام داده‌اند.

انسان‌ها در زندگاني دو قسم شهوت دارند. يک دسته‌اي به ماديات بيش‌تر نگاه مي‌کنند يعني ميل دارند خوراک خوب داشته باشند، مرکوب خوب، منزل خوب، لباس خوب، و بالاخره زندگاني مادي آن‌ها تأمين شود ولو اين‌که مردم به آن‌ها بد بگويند و در جامعه منفور باشند. البته اگر محبوب هم باشند بهتر است. دسته دوّم برعکس اهميتي به لباس و خوراک و منزل نمي‌دهند ولي حب اشتهار، ماليخولياي محبوبيت و وجاهت عامه دارند. البته اين دسته ميل دارند که زندگاني آن‌ها به وجه احسني باشد ولي اوّل آبرو و دوّم تعيش و استراحت را مي‌خواهند. چون هر دو اين‌ها غالباً با يکديگر جمع نمي‌شوند، هر يک از دو دسته مجبورند يک قسمت را فداي قسمت ديگر کنند.

بدبختانه من در آن تيپ دوّم افتادم. لذا عقايد خود را نفروختم. حاضر نشدم دست به دامان اجنبي بزنم. در مقابل هيچ رئيس‌الوزرايي گردن اطاعت و تملق خم نکرده‌ام. اگر نسبت به سردار سپه خوش‌بين هستم براي اين است که در پيشاني او پرتو اميد نجاح اجتماعي را مشاهده کرده‌ام و از همين نقطه نظر است که تا به حال نتوانسته‌ام براي منزل شخصي خود فرش تهيه کنم و هنوز قالي‌هاي ممتازالسلطان و سالار فاتح اوتاق منزل مرا فرش کرده‌اند. از همين لحاظ است که به کاغذفروش مطبعه بوسلور، مطبعه باقرزاده، مورع و مصحح روزنامه و فراش‌هاي اداره و صاحب خانه و اداره خود مقروضم.

من عارم مي‌شود به‌طور وضوح و تفصيل شرح زندگاني خود را بدهم تا اين درجه به‌قول اميرالمؤمنين "انها شقشقه هدرت". و از همين لحاظ است که هيچ‌وقت ظاهر خود و قيافه بيروني خود را مثل آن عناصر رياکار متقلب فقير و مسکين جلوه نمي‌دهم.

من با شدايد زندگاني مي‌کنم و با صعوبات حيات دست به گريبان مي‌شوم که کسي به من بد نگويد و متعرض شئون سياسي من نشود. و اگر دشمنان تقوا و پاکدامني اصرار دارند که همه را مانند خود ننگين بکنند چون من با يک عزم متيني وارد در صحنه سياست شده و به اين فحاشي همرنگ آن‌ها نمي‌شوم مجبورم معامله بالمقابله کنم و به‌کلي پاداش کلوخ‌انداز را سنگ خواهم داد.

چيز مضحک اين است که يک عده از اهالي ساوه راجع به آفت‌زدگي عريضه‌اي به ماليه نوشته‌اند که بر حسب وظيفه جريده‌نگاري خود آن را درج کرده بوديم. اين هم موضوع حمل و تعرض شده بود. به‌نظرم بنده اگر بگويم خدا يکي است آن جريده‌نگار بي‌حيثيت آن را هم مورد تعرض قرار دهد.

درج مکتوب ساوه براي من فايده‌اي ندارد که من آن را بخواهم جعل کنم. من اگر مي‌خواستم مثل ساير شارلاتان‌ها با تلگراف و تلفون و مکتوب وکيل بشوم حالا سيلاب تلفون و تلگراف به طهران ريخته بود. من آرزو داشتم که يکي بيايد در اداره و عين مکتوب را به او نشان بدهم و او را بفرستم وزارت ماليه که عين مکتوبي که توسط بنده ارسال شده بود به او ارائه دهند.

من اهميتي به وکالت نمي‌دهم. به همين دليل تاکنون هيچ سعي و مجاهدتي براي گذرانيدن اعتبارنامه خود نکرده سهل است با رفقايي که خواسته‌اند در اين موضوع با من صحبت بکنند طفره رفته‌ام. من مقام يک جريده‌نگار را (در صورتي که يک قلمي مانند مدير سياست نداشته باشد) بسي مهم‌تر و منيع‌تر از مقام يک نماينده مي‌دانم. براي من رد کردن و قبول کردن اعتبارنامه من چندان تفاوتي نمي‌کند زيرا غالباً مي‌دانند در تحت چه عواملي رأي منفي نسبت به بنده صورت گرفته است و قلم من براي بيان حقايق هم نشکسته است.

اين همان روزنامه‌اي است که حتي شنيدم يک وقتي نوشته بود: «روزنامه وقت که شفق سرخ مقاله جمهوري آن را ترجمه کرده بود اصلاً وجود ندارد.» وقتي که اصول سياست و مباحث اجتماعي دچار اين تخيلات کودکانه و محکوم اين عوامل منفي‌باف بشود ديگر نبايد چيزي ما را به حيرت بيندازد.

دو نفر از آقايان ساوجي غروب پنجشنبه مرا در خيابان ديده و اصرار مي‌کردند که خودشان و ساير ساوجي‌هاي مقيم طهران از من دفاع کنند. من قريب نيم ساعت از آن‌ها خواهش کردم که از اين‌گونه اقدامات صرفنظر کنند زيرا عواملي غير از حقيقت و انصاف بر ضد اعتبارنامه من قيام کرده است.

در هر صورت به‌واسطه دراز شدن مقاله عجالتاً مطلب را در همين جا ختم کرده و اميدوارم مرا مجبور نکنند که بيش از اين از جاده مستقيم خود منحرف شوم.[55]

قسمت پنجم


52.  autobiography

53.  آقا شيخ علي مجتهد دشتي «از علما و فقهاي دشتي بود که پس از اتمام تحصيلات و دريافت اجازه اجتهاد از نجف اشرف به بوشهر بازگشت و با تقوا و پرهيزکاري به ترويج احکام شرعيه پرداخت. شيخ علي دشتي تا سال 1309 ش. در حيات بود و به افاضه مردم مي‌پرداخت. وفات او پس از سال 1309 در بوشهر روي داد. شيخ علي در شعر "معکوس" تخلص داشت و اشعار او بيش‌تر به لهجه محلي دشتي است...» (حميدي، همان مأخذ، ص 317)

54.  شيخ محمدحسين برازجاني مجتهد برازجان و از علماي مجاهد جنوب بر ضد قواي بريتانيا بود. در 11 جمادي‌الاول 1333 ق. رئيس علي دلواري با ارسال نامه‌اي به شيخ محمدحسين مجتهد برازجاني کسب تکليف در امر جهاد کرد و شيخ در حمايت از فتاوي علماي عتبات حکم جهاد را صادر کرد. شيخ محمدحسين مجتهد برازجاني در اواخر عمر به تهران مهاجرت کرد و در سال 1315 ش. در تهران درگذشت. (حميدي، همان مأخذ، ص 129)

55.  شفق سرخ، سال سوّم، شماره 239، يکشنبه 12 جوزا 1303 (23 شوال 1343)، صص 1-2.


Sunday, March 27, 2011 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.