پنجشنبه، 23 آذر 1391/ 13 دسامبر 2012، ساعت 11:30 بعدازظهر 

 
فراماسون‌ها و "ناموس ملّي"
حاشيه‌اي بر سريال «کلاه پهلوي»

 

مطالب مرتبط:

فراماسون‌ها نيز هستند!

1- اطلاع موثق دارم که اخيراً تشکيلات فراماسونري فعاليت خود را در داخل ايران از سر گرفته است. با پيروزي انقلاب اسلامي فعاليت اين تشکيلات در داخل کشور ظاهراً متوقف شده و مرکز فراماسونري ايران به کانادا انتقال يافته بود.

2- اين روزها مطالبي مي‌شنوم از افرادي که انتظار نمي‌رود، به دليل جايگاهي که در نظام جمهوري اسلامي دارند، در ستايش از برخي ماسون‌هاي بلندپايه. بهانه، تجليل از شخصيت فرهنگي ايشان است. و حتي با نام خود، در مجله‌اي که منتسب به اصول‌گرايان سرشناس است، مقاله منتشر مي‌کنند در ستايش از محمدعلي فروغي؛ همان ماسون نامداري که سهمي بزرگ در تحميل ديکتاتوري رضا شاه بر جامعه ايران و پايه‌گذاري فرهنگ دوران پهلوي داشت. اين افراد، که، برغم انتشار اسناد و تحقيقات بنيادين در سال‌هاي اخير در پيرامون نقش کانون‌هاي پنهان، بويژه فراماسونري، در دوران مشروطه و پهلوي، هنوز نه شخصيت واقعي و اهداف سياسي و فرهنگي فروغي يا سيد حسن تقي‌زاده را مي‌شناسند، و نه جايگاه امثال عباس اقبال و مجتبي مينوي را در بنيان نهادن فرهنگ و تاريخ‌نگاري پهلوي، حتي در همان حد که سيد احمد کسروي يا فريدون آدميت "بي‌دين" مي‌شناختند، حيرانم که چگونه داعيه فرهنگ انقلاب اسلامي دارند.

3- درونمايه سياسي سريال "کلاه پهلوي" تبيين نقش کانون‌هاي پنهان است در دستکاري جامعه ايران که در دوران تحکيم ديکتاتوري رضا شاه و اختناق سياه ناشي از آن با نام "تجدّد" انجام گرفت. تغيير اجباري لباس بومي ايرانيان، مرد و زن، و "کشف حجاب" بانوان، با کارگرداني علي‌اصغر حکمت، نقش ماسون‌هاي بلندپايه بويژه محمدعلي فروغي و پسرش، محسن، و شرکاي آمريکايي- يهودي آنان، آرتور پوپ و زنش فيليس آکرمن، در قاچاق مقادير عظيمي از آثار باستاني ايران، از جمله نفيس‏ ترين نقوش سنگي تخت جمشيد، به ايالات متحده آمريکا و فروش آن به موزه دانشگاه شيکاگو، که چندي پيش، و البته مدت‌ها پس از شروع کار سريال، به جنجالي ‏ترين موضوع روز بدل شد، ترسيم اقتدار و تبهکاري پليس سياسي حکومت رضا شاه، به رياست جوانشير، از مسائلي است که در سريال به تصوير کشيده مي‌شود. به اين دليل، "کلاه پهلوي" را مي‌توان بااهميت ‏ترين سريالي دانست که تاکنون در زمينه تاريخ دوران پهلوي ساخته شده است.

4- همکاري با "کلاه پهلوي" را، بعنوان مشاور تاريخي، از ارديبهشت 1382 آغاز کردم. آقاي مرتضي ميرباقري معاون سيما، آقاي محمدرضا جعفري جلوه رئيس شبکه يک و آقاي مهدي فرجي مدير توليد سيما و مدير گروه فيلم و سريال شبکه اوّل بودند. اين سه تن به ساخت و پخش بموقع سريال علاقه فراوان داشتند. صرفنظر از سرمايه مادي، توان فکري فراوان صرف سريال شد. اين همه تلاش براي گرامي ‏داشت مناسبتي بزرگ بود. پخش سريال بايد از دهه فجر 1387 آغاز مي‌شد يعني در سي ‏امين سال انقلاب اسلامي. سريال نه در مناسبت معهود بلکه از 24 شهريور 1391 پخش شد؛ با سه سال تأخير. علت، جابجايي مديران سيما بود و کارشکني برخي مديران جديد که نه تنها انگيزه دست‌اندرکاران را کاهش مي‌داد بلکه به محتوا و جاذبه‏ هاي داستاني فيلمنامه نيز خلل وارد مي‌کرد.

5- در اين دوران طولاني، به جز آقايان مهدي فرجي، که نقش اصلي را در تصويب و اجراي اين طرح داشتند و حتي در دوراني که به مسئوليت ايشان ارتباط نداشت از سر عشق و تعهد پيگير کار بودند، و موسي حقاني، دوست ارجمند و فاضلم، کسي به محتواي تاريخي و سياسي فيلمنامه، يا غناي داستان، چيزي نيفزود. بيش‌تر دستکاري‏ ها جنبه "اخلاقي" داشت حتي به بهاي مثله کردن داستان. "دلسوزان اخلاق" مي‌خواستند از "تجاوز" فلان مأمور دستگاه مخوف پليس سياسي رضا شاه به فلان خانم سخني در ميان نباشد، يا حجاب بازيگران زن پوشيده و پوشيده ‏تر شود. و سرانجام سريالي پخش شد درباره "بيحجابي" که هيچ زني بي ‏حجاب در آن نيست. در حوالي جام جم و پارک ملّت، و در کوچه خيابان‌هاي شهرهاي بزرگ ايران، زنان بسيار را مي‌توان ديد "بي‏ حجاب ‏تر" از بلانش؛ زن فرانسوي فرماندار شهر خيالي سامان که مثلاً قرار است بيحجابي را در ميان نسوان ايراني رواج دهد. همين مقدار نيز، که با القاء گريم و رفتار مي‌کوشند بي ‏حجاب و جلف و سبکش بنمايانند، دستمايه جنجال‌هاي کنوني شده است.

6- سي سال کار تحقيقي و سياسي در فضاي جمهوري اسلامي، و سروکله زدن با همه قماش مسئول و مدير و کارشناس و غيرکارشناس همه فن حريف، برايم تجربه‏ هايي داشته است. براي کسب اين تجارب بهاي اندک نپرداخته ‏ام. در اين سال‌ها ديده ‏ام کساني را که براي ممانعت از اجراي طرحي مفيد و موجه، يا خرابکاري در اجراي درست آن، بغايت پوشيده و بغرنج عمل مي‌کردند. مخالفت خود را با اساس طرح بيان نمي‌کنند زيرا اساس طرح قابل رد شدن نيست و دست آنان آشکار مي‌شود. با طرح همراه مي‌شوند، اداره آن را خود به دست مي‌گيرند و خرابش مي‌کنند. و اگر نتوانند، پرچم "واشريعتا" بلند مي‌شود. براي خراب کردن غذا بايد آن‌قدر گفت "بي‫نمک است" تا شور و غيرقابل خوردن شود. و بعکس. در مورد سريال "کلاه پهلوي" چنين است. از زمان ساخت تا اکنون، که زمان پخش است، آن‌قدر سنگ "ناموس" و "حجاب" را به سينه زده و مي‌زنند تا سرانجام نابودش کنند.

7- متخصص حجاب و امور شرعيه نيستم، ولي نمي‌توانم حيرت خود را از رفتار کساني که به وضع آرايش و سر و صورت و لباس بانوان بازيگر "کلاه پهلوي" اين‌گونه حساس ‏اند، ابراز نکنم. مانند اين منتقدان در ايران زندگي مي‌کنم و در کوچه و بازار لباس و پوشاک زنان را مي‌بينم. آنچه در خيابان مي‌بينم کجا و سريال کجا؟ آرايش و لباس‏ هايي از اين دست در بسياري از فيلم‌ها و سريال‏ هاي ايراني بوده است. چرا اين يکي اين‌گونه حساسيت ‏برانگيز شده است؟ به گمانم، بخش عمده اين جنجال‌ها همان پرچم دروغين "واشريعتا" است که با اهدافي خاص برافراشته مي‌شود، عده‌اي به دنبال آن روان مي‌شوند بي آن که بدانند مقصد کجاست.

8- هم اينک، در مرحله تدوين و پخش، در سريال نقشي ندارم. نظارت بر تدوين به عهده آقاي موسي حقاني است، و مدير شبکه آقاي مهدي فرجي. تصوّر نمي‌کنم در تعهد و اخلاص و ديانت و شمّ سياسي اين دو عزيز ترديد باشد. آيا اين دو به "ناموس ملّي" حساسيت ندارند؟

9- حيرانم چرا زماني که سريال جذاب و گيرا و از نظر سياسي مهم مي‌شود، هياهو عليه آن اوج مي‌گيرد. قسمت دهم در ترسيم شخصيت علي‌اصغر حکمت، بعنوان يکي از مرموزترين و مؤثرترين چهره‌هاي فرهنگي دوران رضا شاه و مدير پروژه کشف حجاب، و دوگانگي شخصيت محتشم‌السلطنه اسفندياري نوري، رئيس مجلس، موفق بود. محتشم‌السلطنه در حضور مردم "طيب الله" مي‌گويد ولي در خلوت به حاجي خان توصيه مي‌کند که با تلاش خود مردم را به سوي محاکم عرفي، به جاي علما، هدايت کند. محتشم‌السلطنه به دليل تظاهر به تشرع و روابط نزديک با ابوالحسن فروغي، برادر محمدعلي فروغي که او نيز ماسون بلندپايه ولي متظاهر به دين و "مفسر قرآن" بود، «آخوند اعيان» ناميده مي‌شد. جوانشير، رئيس نامدار پليس سياسي رضا شاه، نيز در اين قسمت وارد سريال شد با پرداختي جذاب و کاراکتري منطبق با شخصيت واقعي او. در قسمت يازدهم صحنه بازجويي از کريم و دارودسته اوباش ‏اش درخشان بود. آِيا انطباق جنجال‌ها با افزايش جاذبه و روشن شدن پيام سياسي سريال تصادفي است؟ در قسمت‌هاي دهم و يازدهم چه صحنه ‏هاي عجيب و غيرعادي و "دين بربادده" پخش شد که چنين برآشفتگي ‏هايي را برانگيخت؟

10- مشاور تاريخي سريال بودهام. به اين سريال علاقمندم و با عشق و تعهد برايش کار کرده‌ام. مفصل هم کار کرده‌ام. داستان و ذوق هنري سيد ضياءالدين درّي را تحسين کرده و مي‌کنم. به گمانم، "کيف انگليسي" از نظر درام عالي بود ولي محتواي تاريخي و پيام سياسي آن چنگي به دل نمي‌زد. فيلمنامه "کلاه پهلوي" هم داستاني جذاب دارد و هم پيام و محتواي عالي.

11- اين بدان معنا نيست که آنچه پخش شد را دربست تأييد کنم. پنج قسمت اوّل، که در پاريس گذشت، مرا افسرده کرد. خواستار «دقت و بازبيني و نظارت بي‌رحمانه» در مرحله تدوين شدم. به خصوص صحنه مشاجره "حزب‌اللهي ‏هاي فکلي" در ساختمان سفارت با تقي‌زاده سطحي بود. قرار نيست همه چيز تاريخ در يک ديالوگ گفته شود. شخصيت کنوني ميرزا رضا نيز، بنظرم، کليشه‏ اي است؛ برغم اين که در سال 1385 مصرّ بودم اين نقش را آقاي شريفي ‏نيا بازي کند؛ و البته آن زمان با مخالفت جدّي مسئولان بلندپايه سيما مواجه شدم. قربان صدقه رفتن‏ هاي تکراري ميرزا رضا و زنش، فروغ، توي ذوق مي‌زند. رفتار زنان متشرع شهر، از جمله همين فروغ خانم، شعاري است. به آقاي درّي گفته ‏ام که درست نيست زن فرانسوي به زن ايراني، آن هم زن خان شهر سامان، اسب‌سواري ياد بدهد. زنان ايران سوارکاراني ماهر بوده ‏اند. مادر من نيز سوارکار بوده است. روزي از او توصيفي کامل از زين مخصوص زنان را خواستم و تمامي جزئيات آن را يادداشت کردم. عجب تزيينات شگفتي داشته زين زنان. براي ما ايرانيان، که اوّلين بار در تاريخ تمدن بشر اسب را در سرزمين خود اهلي کرديم و از آن سواري گرفتيم، زشت است که زن ايراني هماره در درشکه نشان داده شود ولي زن فرنگي سوار بر اسب. سال‌ها پيش نوشتم، و اکنون تکرار مي‌کنم، که ساختار اجتماعي و طبقاتي شهر سامان مبهم است. مردم عادي گاه عقب‌مانده و تحقيرآميز ترسيم شده‌اند. شخصيت خانم سيمپسون، مأمور انگليسي که مثلاً بايد نابغه ‏اي مثل گرترود بل يا آن لمبتون باشد، ضعيف پرداخت شده. بازيگر نيز متناسب با نقش او نيست. و ده‌ها انتقاد ديگر. ولي در مسئله پوشش زنان، بعکس، معتقدم که بهتر و بازتر از اين مي‌شد عمل کرد. براي مثال، آنجا که مرد متدين شهر با ديدن خانم بلانش در بالکن فرمانداري مي‌گويد «استغفرالله...»، معلوم نيست اين برآشفتگي از چيست؟ در بالکن که تنها زني پوشيده و با حجاب کامل قرار دارد! اين کجا و آن فيلم‌هاي ايراني که در همين سيما گيسوان آشفته زنان را، البته با کلاه‫گيس، نشان مي‌دهد کجا؟!

12- انتقادهاي فوق نمي‌تواند اهميت کار بزرگ سيد ضياءالدين درّي را کاهش دهد. سريال روز به روز جذاب‌تر مي‌شود و، با ورود به قسمت‌هاي جديد، داستان ساختار خود را مي‌يابد. با انتقال داستان به تهران و نقش‏ آفريني کريم، در جايگاه نفر دوّم اداره پليس سياسي رضا شاه، پس از جوانشير، اين جاذبه بيش‌تر مي‌شود. توانمندي درّي بيش از اين است. اگر همراهي و همدلي مديران سيما، در اين دوره ده ساله، با او بيش از اين بود، اگر در اين ده سال نظارت و مشاوره بيش از اين عرضه مي‌شد، اگر "ابر و باد و مه و خورشيد و فلک" در کار نبودند تا انگيزه را در درّي بکشند، اگر ديالوگ ‏ها و صحنه ‏هاي شعاري را به او تحميل نمي‌کردند، اگر اين همه حساسيت‏ هاي غيرعادي را در مسئله "ناموس ملّي" علم نمي‌کردند... قطعاً کار درّي بهتر از اين مي‌بود. و هنوز تا پايان داستان اين سريال پنجاه قسمتي راهي طولاني در پيش است.

در پايان، براي سيد ضياءالدين درّي و تمامي عزيزان دست‌اندرکار سريال بزرگ "کلاه پهلوي"، بويژه آقايان فرجي و حقاني، که حامي و مشوق و راهنماي اين کار بوده‌اند، توفيق روزافزون آرزو مي‌کنم.

از جناب آقاي دارابي، معاونت محترم سيما نيز، که خود چهره‌اي فرهنگي و اهل دانش و تحقيق ‏اند، انتظار دارم، برغم جوّسازي ‏هاي بي‌پايه و هدفمند، چون گذشته با تمامي توان به حمايت خود از سريال ادامه دهند.

پنجشنبه

23 آذر 1391

ساعت 11:30 بعدازظهر 


Friday, December 14, 2012 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

استفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.