جمعه، 12 شهريور 1389/ 3 سپتامبر 2010، ساعت 1:30 بعدازظهر

«ايران، اسرائيل و بمب»

بازگشت جفري گلدبرگ

 

 

متن کامل

 

 

متن کامل گزارش «ايران، اسرائيل و بمب: بازگشت جفري گلدبرگ» منتشر شد.

علاقمندان مي‌توانند براي مطالعه در وب به فايل‌هاي چهار قسمتي گزارش فوق در اين آدرس مراجعه کنند: [+]

متن کامل گزارش، به همراه تصاوير، به صورت فايل PDF نيز منتشر شده. اين فايل 41 صفحه و حجم آن قريب به 17 مگابايت است. براي چاپ قطعاً اين فايل را توصيه مي‌کنم در آدرس زير: [+]

فهرست مطالب:

آغاز سخن

جفري گلدبرگ در تهران

آتلانتيک و «روح زوکرمن»

جفري گلدبرگ کيست؟

جيمز بنت و «جنجال آتلانتيک»

«نقطه بي بازگشت»

معضلي به نام مردم آمريکا

«چماق ايرگون» و دولت اوباما

حاميان جنگ‌طلب اوباما

فريبکاري پرز

پيام جفري گلدبرگ

خوان کول و «سرجوخه گلدبرگ»

استنتاج خردمندانه استفن والت

مک گاورن و سند «ارزيابي اطلاعاتي»

جنگ با ايران و منافع ملّي آمريکا

افول «جنگ سرد» و ظهور «تروريسم»

بودجه آشکار و پنهان نظامي

چه کساني از جنگ سود مي‌برند؟

پايان سخن 


 

شنبه، 6 شهريور 1389/ 28 اوت 2010، ساعت 10:30 بعدازظهر

«ايران، اسرائيل و بمب»

بازگشت جفري گلدبرگ

 

 

قسمت اوّل

 

آغاز سخن

جفري گلدبرگ شماره اخير ماهنامه متنفذ آمريکايي «آتلانتيک» (سپتامبر 2010) را به مسئله حمله هوايي احتمالي اسرائيل و بمباران ايران اختصاص داده و بحثي جنجالي پديد آورده است با عنوان «اسرائيل، ايران و بمب». نوشته روي جلد شماره سپتامبر ماهنامه «آتلانتيک» اين است: «اسرائيل براي بمباران ايران آماده مي‌شود؛ چگونه، چرا و براي چه؟» [+]

 

 هياهويي را که نئوکان‌ها با مجله «آتلانتيک» آفريده‌اند دو گونه مي‌توان تفسير کرد:

اوّل، اين جنجال بخشي است از يک برنامه تبليغاتي که فاقد هر گونه پشتوانه عملي است و چيزي بيش از يک هياهو و جنگ رواني جديد و گذرا نخواهد بود.

دوّم، «جنجال آتلانتيک» برنامه‌اي است سياسي- تبليغاتي و داراي پشتوانه عملي براي فراهم ساختن مقدمات حمله هوايي اسرائيل به تأسيسات هسته‌اي ايران در آينده نزديک و قرار دادن دولت ايالات متحده آمريکا در برابر اقدام انجام شده به‌منظور ايجاد جنگي بزرگ و پرهزينه در منطقه خاورميانه؛ جنگي که با هدف تغيير جغرافياي سياسي خاورميانه توسط کانون‌هاي متنفذ قدرت و «مجتمع نظامي- صنعتي» طراحي شده است.

برخي رسانه‌هاي ايران ترجيح دادند شقّ اوّل را بپذيرند يعني ماجرا را يک جنجال مطبوعاتي صرف و غيرجدّي بينگارند. من، در پي چند روز مطالعه و مداقه، به اين نتيجه رسيدم که ماجراي فوق را نبايد يک هياهوي بدون پشتوانه تلقي کرد. اين حادثه‌اي است که رخ خواهد داد و شبيه است به بمباران تأسيسات هسته‌اي عراق، موسوم به «اوسيراک» (تموز)، در 7 ژوئن 1981 در «عمليات اپرا» [+] توسط اسرائيل، و نيز به انهدام تأسيسات هسته‌اي «الکبير» در استان ديرالزور سوريه در 6 سپتامبر 2007.

بنگريد به مقاله: «افشاي جزئيات بمباران تأسيسات هسته‌اي سوريه»، پايگاه خبري ايران ديپلماتيک، 24 مرداد 1389. در مقاله فوق، بر اساس کتاب تازه انتشار يافته دو روزنامه‌نگار اسرائيلي با عنوان «موساد: عمليات بزرگ»، جزيياتي از بمباران فوق براي نخستين بار فاش شده. [+]

کتاب «موساد: عمليات بزرگ» را ميخائيل بارزهر، [+] مورخ سرشناس اطلاعاتي اسرائيل، به همراه نسيم مشعل، [+] نگاشته. به‌نوشته بارزهر و نسيم مشعل، اطلاعات اوّليه درباره نيروگاه مخفي سوريه از طريق سردار عليرضا عسکري، معاون پيشين وزارت دفاع ايران، به دست آمد که در جريان عمليات مشترک اسرائيل و آمريکا، در 7 فوريه 2007 از استانبول به يکي از پايگاه‌هاي آمريکا در اروپا، ظاهراً در آلمان، انتقال يافت و مورد بازجويي قرار گرفت. بنگريد به: مقاله ميخائيل بارزهر و نسيم مشعل در روزنامه اسرائيلي «يديوت آهارنوت»، 26 اوت 2010. [+]

 

سردار عليرضا عسکري، معاون پيشين وزارت دفاع ايران،
که به شکلي مرموز در عمليات مشترک موساد و سيا به يک پايگاه آمريکايي انتقال يافت.

آيا مي‌توان پذيرفت که اسرائيل در قبال دو اقدام مشابه و موفق در منطقه براي دستيابي به فن‌آوري هسته‌اي از سوي عراق و سوريه، که اوّلي با کمک فرانسه و دومي با کمک کره شمالي به فرجام رسيد، به بمباران و انهدام نظامي دست زند ولي در برابر ايران ساکت بماند؟ اين پرسشي است که مي‌کوشم بدان پاسخ دهم.

جفري گلدبرگ در تهران

در اوّل تير 1389 /22 ژوئن 2010 در نيويورک بودم که ايميلي از جفري گلدبرگ به دستم رسيد. خواستار گفتگويي بود با مجله «آتلانتيک» درباره مناقشه هسته‌اي ايران و اسرائيل و تأثير آن بر منطقه. آن زمان تصوّر کردم مصاحبه‌اي است که در کنار ساير مطالب در ماهنامه سرشناس فوق منتشر خواهد شد. محترمانه پاسخ منفي دادم و فقدان تخصص در اين حوزه را بهانه کردم. ايميل مجدد فرستاد و مرا واجد تخصص براي اين مصاحبه خواند. اين بار پاسخ ندادم. 26 مرداد/ 17 اوت راهي ايران شدم. پس از بازگشت به شيراز، در اوّلين مراجعه به اينترنت، اينترنتي کم سرعت که به شکلي ابلهانه و انزجارآور به شدت فيلتر شده و به جز وبگاه‌هايي معدود دسترسي به بسياري از وبگاه‌هاي داخلي و خارجي را مانع مي‌شود، و قطعاً دست‌اندرکاران فيلترينگ و شرکت‌هاي مربوطه بابت اين «خدمت» به ايجاد «فضاي گلخانه‌اي» براي «هدايت آمرانه جامعه» پول‌هاي کلان نيز بلعيده‌اند، با جنجالي مواجه شدم که گلدبرگ در شماره اخير «آتلانتيک» درباره حمله احتمالي هوايي اسرائيل به ايران آفريده است. گلدبرگ، نمي‌دانم با راهنمايي چه کساني در داخل يا خارج از ايران و با چه هدفي، از سفرم به نيويورک مطلع شده و قصد داشت گفتگويي با من را نيز در اين شماره «آتلانتيک» درج کند. اين امر سبب شد که با دقت بيش‌تر به «جنجال گلدبرگ» توجه کنم.

مطالعه گزارش مفصل جفري گلدبرگ و بازتاب‌هاي آن، و تلاش براي شناخت انگيزه‌ها و اهداف اين جنجال، دغدغه چند روز اخير من بوده است.

جفري گلدبرگ 

گلدبرگ در آغاز ايميل خود به ديدار سال‌ها پيش خود با من در تهران اشاره کرده بود. هر چه در حافظه جستجو کردم بياد نياوردم که در ميان خبرنگاران خارجي که در دو دهه اخير با من مصاحبه کرده‌اند با اين روزنامه‌نگار سرشناس و متنفذ نيويورکي در ايران ديدار کرده باشم. سرانجام، با يافتن تصاويرش او را شناختم. در سال 1382/ 2003 گلدبرگ را در تهران ديده بودم ولي با مشخصات جعلي و با نام «خاخام مارشال برگر»، و در اجلاس «اديان ابراهيمي» که با حضور هيئت‌هاي ايران و آمريکا در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي برگزار شد. به يادداشت‌هاي روزانه‌ام مراجعه کردم. اين‌گونه نوشته بودم:

«دوشنبه 26 خرداد 1382/ 16 ژوئن 2003: ساعت 7 بعد از ظهر به سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي رفتم. ابتدا به دفتر آقاي محمود محمدي عراقي، رياست سازمان، مراجعه کردم و سپس به سالن کنفرانس هدايت شدم. قائم‌مقام سازمان دکتر منوچهر متکي است. جلسه کنفرانس اديان ابراهيمي است و من نيز دعوت شده‌ام به عنوان يکي از اعضاي هيئت ايران. از آمريکا هيئتي آمده بود به رياست تئودور مک کاريک، کاردينال واشنگتن. [+] مک کاريک در سال 2001 عضو مجمع کاردينال‌ها هم شده يعني جمعي که پاپ را انتخاب مي‌کنند. رئيس دانشگاه کاتوليک آمريکاست. ساير اعضاي هيئت يکي مارشال برگر خاخام نئوارتدکس بود. مرد چاق و بدلباسي که مضحک بود و فکر کنم خطرناک. ساکن نيويورک است. خاخام ديگري بود از رفورميست‌ها به‌نام رباي جک بمپراد [+] که مدير مرکز تفاهم بين اديان است. عضو جالب هيئت داگلاس جانستون [+] مدير مرکز بين‌المللي دين و ديپلماسي بود که قبلاً رئيس اداره برنامه‌ريزي سياسي وزارت دفاع بوده. حضور او هيئت را کاملاً سياسي مي‌کند. قرار بود فردا با آقاي خامنه‌اي ملاقات کنند که ايشان نپذيرفته... طلبه‌اي خوش‌قيافه و جوان بود به‌نام... از مرکز... قم. با برگر و هارون يشايايي (رئيس انجمن کليميان) و موريس معتمد (نماينده کليميان در مجلس) خيلي نزديک بود و با آن‌ها دائم شوخي مي‌کرد.

با هارون (پرويز) يشايايي مفصل صحبت کردم. 65 ساله است. بحث بر سر کتاب «زرسالاران» بود. مي‌گفت: دخترم، که دانشجوست، کتاب را با علاقه خوانده و گفته اگر اين حرف‌ها درست باشد تمام دنيا دست يهوديان بوده است. مفصل بحث کرديم. برخوردش بسيار محترمانه بود و مي‌گفت هيچ يک از يهوديان ايران که با او تماس داشتند تلقي ضد يهودي از «زرسالاران» نکرده و همگي کتاب را کاري علمي ارزيابي کرده‌اند... يشايايي دوست بيژن جزني بوده. ادعا مي‌کرد که از نظر تفکر چپ است و از «پرولتارياي يهود» مي‌گفت. در بحث تخصصي، به علت عدم آشنايي کافي با تاريخ يهود، به سرعت خودش را جمع کرد... چشم‌هايش حالت عجيبي دارد. عمداً سبيل گذاشته... شلخته و مثل چپ‌هاي قديم به قول معروف «خلقي» لباس مي‌پوشد...

سر ميز شام، که مفصل بود، آقاي محمدي عراقي سخنراني کشدار و خسته‌کننده‌اي ايراد کرد به انگليسي مغلوط (از روي متن مي‌خواند) که واقعاً وهن‌آور بود. دو سوّم سخنراني زايد بود. کمي بعد از اتمام سخنراني باز بلند شد و عذرخواهي کرد که در صحبت‌هايش يهوديان را فراموش کرده است! همايش اديان ابراهيمي است و حضور دو ربي يهودي و نمايندگان يهوديان ايران، يعني چهار يهودي در دو هيئت، به آن‌ها وزن خاصي مي‌بخشد و محمدي عراقي در صحبت‌هايش فقط درباره تفاهم اسلام و مسيحيت صحبت کرده بود. به عکس، سخنراني کاردينال مک کاريک جذاب و جالب و پر از شوخي و مزاح بود و کوتاه و متناسب با زمان صرف شام. به ياد سمينار روابط انگليس و ايران در وزارت خارجه افتادم که سخنراني مقامات ايراني مزخرف و طولاني بود، و بعضي از آن‌ها که وزير يا معاون وزير بودند واقعاً تريبون را چسبيده و رها نمي‌کردند، و سخنراني سفير انگليس کوتاه و جذاب و پر از طنز. کاردينال مک کاريک آدم محترمي است ولي مارشال برگر يهودي به‌نظر ناجور مي‌آمد. در حياط برخورد دکتر... با يکي از اساتيد آمريکايي جلسه بسيار زشت بود و چاپلوسانه. در اين مراسم رفتار او را با دقت دنبال کردم. دقيقاً در پي ارتباطات خارجي است... در مجموع آمريکايي‌ها و يهوديان ايراني جلسه را بسيار زبل و توانا ديدم و ايرانيان را يا ساده و عقب‌مانده و يا جوانان جوياي نام با آي. کيوي پائين مثل دکتر حسن... و امثال او. «طلبه خوشگل» را هم خل وضع ديدم. در حضور من، در محوطه سبز و زيباي بيرون سالن که ميز و صندلي گذاشته بودند، موريس معتمد و يشايايي و برگر و او حضور داشتند و برگر و معتمد با او شوخي مستهجن مي‌کردند. به‌نظر مي‌رسد سخت آلت دست آن‌هاست. بعيد نيست اگر اين وضع ادامه يابد در آينده نه چندان دور شخصيت مهمي شود!...»

«خاخام مارشال برگر»، که در يادداشت آن زمان او را «خطرناک» و «ناجور» خوانده‌ام، همين جفري گلدبرگ، روزنامه‌نگار سرشناس نئوکان است که، چنان‌که خواهيم ديد، يک سال پيش از سفر به تهران با انتشار گزارشي جنجالي در مجله «نيويورکر» (25 مارس 2002) اوّلين شعله‌هاي آتش حمله آمريکا به عراق را برافروخته بود. او در 14 مارس 2006، در مقاله‌اي در «نيويورک تايمز»، به ديدار سه سال پيش خود از تهران اشاره کرده [+] و در گزارش جنجالي اخير خود، که به آن خواهيم پرداخت، نيز به ديدار هفت سال پيش خود از تهران ارجاع داده است. به‌نظر مي‌رسد او بعدها سفرهاي ديگري نيز به ايران داشته زيرا از سفر فوق به عنوان «اوّلين ديدارم از تهران» ياد مي‌کند.

چگونه يک افسر سابق ارتش اسرائيل، که به حضور در سرکوب «انتفاضه اوّل» افتخار مي‌کند و سال‌هاست به عنوان يکي از سرشناس‌ترين روزنامه‌نگاران نومحافظه‌کار و عضو متنفذ «لابي اسرائيل» در ايالات متحده آمريکا لجوجانه بر طبل جنگ براي تغيير جغرافياي سياسي خاورميانه مي‌کوبد، به اين سادگي با هوّيت جعلي و با عنوان جعلي «خاخام يهوديان نئوارتدکس نيويورک» به دعوت رياست سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي به ايران سفر مي‌کند و در جمعي حضور مي‌يابد که قرار بود حتي با رهبري ديدار کند ولي دستگاه اطلاعاتي ايران خاموش مي‌ماند؟ با توجه به سفر باورنکردني چهره‌اي نامدار و سرشناس همچون روپرت مردوخ (مرداک)، «سلطان رسانه‌هاي صهيونيستي»، به ايران، [+] ديگر اين‌گونه مسائل مرا متحير نمي‌کند.

اين مقاله پاسخي است به پرسش‌هايي که احتمالاً گلدبرگ مي‌خواست از من بپرسد و نقدي است بر گزارش او. گمان مي‌کنم با اين روش بهتر مي‌توان به پرسش‌هاي بنيادين در زمينه مسائل منطقه پاسخ گفت. در اين مقاله مي‌کوشم اهداف واقعي گلدبرگ، و کانوني که او سخنگوي‌شان است، را از اين جنجال روشن کنم.

 پايان قسمت اوّل 


چهارشنبه، 13 مرداد 1389/ 4 اوت 2010، ساعت  5 صبح

«واقعه الله داد» و مهدي‌گرايي افراطي

ميراث «يهوديان مخفي» مشهد

با توجه به پيشينه تاريخي و جايگاه بزرگ «صوفيان يهودي» در مشهد بيهوده نيست که اين شهر خاستگاه کانون‌هايي فرقه‌گونه و به شدت مرموز و متنفذ بوده است که «مهدويت» را در مرکز دعاوي و تبليغات خود قرار داده‌اند. ظهور «انجمن حجتيه مهدويه»، به رهبري شيخ محمود حلبي، در شهر مشهد و پيدايش «کانون تشيع»، به رهبري فرهنگ ريمن نخعي، در نيمه دوّم دهه 1330 ش. از اين منظر بايد مورد توجه جدّي قرار گيرد. انديشه‌هاي افراطي «مسيحاگرايانه» (مهدويت) اين دو کانون در انگاره هايي ريشه دارد که «صوفيان يهودي» مشهد مروج آن بودند. ارتباط فردي بنيانگذاران و گردانندگان اين جريان با «صوفيان يهودي» سده نوزدهم نيز نيازمند پژوهش جدّي تبارشناختي است. «انجمن مبارزه با بهائيت» (انجمن حجتيه مهدويه) در محافل سياسي ايران نامدار است. لذا، در اين مقدمه بر «کانون تشيع» تأکيد مي‌کنم به‌ويژه به دليل عنايتي که محافل سياسي مشکوک مؤثر در پيدايش حوادث مهلک يک سال اخير ايران به نظرات برخي فعالين و افراد متاثر از اين کانون، مانند حسن آيت و عبدالحميد ديالمه، داشته‌اند...

ادامه مطلب را  در اين صفحه مطالعه فرماييد. [+]

 


شنبه، 9 مرداد 1389/ 31 ژوئيه 2010، ساعت 11:30 بعد از ظهر

«دهه ظهور» و تحولات منطقه

1- در سال 1384، اندکي پس از نهمين انتخابات رياست‌جمهوري ايران و صعود دکتر محمود احمدي‌نژاد، کتابي عجيب در شهر مشهد منتشر شد: دکتر سيد حسين سجادي، دهه ظهور، مشهد: انتشارات هاتف، چاپ اوّل، 1384. نام کامل کتاب اين است: «دهه هشتاد [1380] دهه ظهور انشاءالله.»

در عنوان کتاب، چنان‌که مي‌بينيم، سال‌هاي پس از انتشار (1384- 1390) «سال‌هاي ظهور» خوانده شده. نويسنده کتاب نيز، چنان‌که مي‌بينيم، فردي است به‌نام سيد حسين سجادي. محل انتشار کتاب نيز مشهد است. زمان دقيق انتشار روشن نيست. چنان‌که مندرجات کتاب نشان مي‌دهد اندکي پس از صعود دکتر احمدي‌نژاد در انتخابات 3 تير 1384/ 24 ژوئن 2005 رياست‌جمهوري نوشته شده.

در اين کتاب مطالبي مندرج است که در سال‌هاي بعد به وسعت رواج داده شد. در سال 1384 سجادي نوشت:

«دهه 50 اگر دهه انقلاب بود و دهه 60 دهه جنگ و دهه 70 دهه بازسازي و سازندگي و تجديد قوا و نفس، دهه 80 انشاءالله دهه ظهور است و نهضت و قيام انقلاب و منطقه‌اي و جهاني امام زمان (عج).» (صص 136- 137)

سجادي حوادثي خونين را در منطقه پيش‌بيني کرده است مانند وقوع کودتا در سوريه به فرماندهي «سفياني» (ص 106)، جنگ او با شيعيان لبنان و سپس لشکرکشي به عراق (صص 101- 102) و پيوستن سوريه، به رهبري سفياني، به جبهه آمريکا و سرکوب خونين حزب‌الله توسط آمريکا و اسرائيل و ترور ملک عبدالله، حاکم عربستان، به دست القاعده (صص 131- 132) و غيره که همه علائم ظهور است.

از ديدگاه سجادي، مشخصات «شعيب بن صالح»، شخصيتي که مانند «سفياني» در روايات ظهور نام برده شده، چنين است:

«طبق روايات شعيب بن صالح داراي ويژگي‌هاي زير است: جواني است 1- گندم گون، 2- لاغر، 3- با محاسني کم، 4- صاحب بصيرت، داراي يقين و اراده‌اي خلل‌ناپذير.» (ص 106)

سجادي اين شخصيت احاديث را، که فرماندهي سپاه امام زمان (عج) را به دست دارد، اين‌گونه معرفي کرده است:

«شعيب بن صالح... با مشخصاتي گندم گون و يا سبزه با محاسني کم پشت و متوسط القامه... رئيس و فرمانده نيروهاي ايران است چون احمدي‌نژاد.» (ص 54)

«شعيب بن صالح فرمانده نيروهاي ايراني است و رئيس آن... با مشخصاتي شبيه احمدي‌نژاد رئيس‌جمهور ايران: سبزه، با ريش کم و از اهالي ري يا اطراف تهران.» (صص 44- 45)

2- اندکي پس از انتشار کتاب سجادي، کتابي با عنوان «احمدي‌نژاد و انقلاب جهاني پيش رو» در بيروت انتشار يافت که مضموني مشابه را پي مي‌گرفت: شادي فقيه، احمدي نجاد و الثوره العالميه المقبله، بيروت: انتشارات دارالعلم، 2006 ميلادي.

شادي فقيه در اين کتاب مطالبي مشابه با مندرجات کتاب سجادي را مطرح کرده است از جمله انطباق «شعيب بن صالح» بر احمدي‌نژاد:

«شادي فقيه... از عمار ياسر آورده که المهدي علي لوائه شعيب بن صالح. و دو سه حديث ديگر هم درباره ويژگي‌هاي شعيب بن صالح ذکر کرده و در انتها اين ويژگي‌ها را با احمدي‌نژاد منطبق دانسته است چرا که او اولاً مردمي شعبي است و ثانياً صالح است. جوان، لاغر، رهبر نظامي و مرد درجه يکي مهم هست. از تهران (ري) آمده، کم لحيه است و جسور و شجاع است؛ اين‌ها ويژگي‌هاي شعيب بن صالح‌اند.» (برداشت اوّل، دوره جديد، شماره چهارم، تيرماه 1387، ص 77)

3- هم‌اکنون از سوي وبگاه‌هاي متعدد، از جمله وبگاه «ظهور بسيار نزديک است»، اين تبليغات به جدّ دنبال مي‌شود. در آخرين مقاله مندرج در وبگاه فوق، مورخ 5 مرداد 1389، چنين آمده است:

«در اين مقاله ثابت خواهيم كرد كه احمدي‌نژاد همان سردار بزرگ امام زمان(عج) و سيد خراساني مي‌باشد. ما با انطباق نشانه‌هاي روايي شعيب بن صالح بر خصوصيات احمدي‌نژاد ثابت خواهيم كرد كه تأثيرات فوق‌العاده احمدي‌نژاد بر فضاي سياسي ايران و جهان امري عادي نيست و او همان سردار بزرگ مهدي فاطمه (عج) مي‌باشد كه بنا بر روايات چند سال پيش از ظهور در ميان ايرانيان زمينه ساز ظهور آشكار خواهد شد. ما ثابت مي‌كنيم اقبال شگفت‌انگيز مستضعفان و محرومان به اين شخصيت بزرگ بدون دليل و پشتوانه نيست. ما نشان خواهيم داد كه ذلت روزافزون استكبار و صهيونيسم در برابر اين شخصيت خارق العاده توسط روايات عصر ظهور بشارت داده شده است ، ما راز ايجاد موج قدرتمند مهدويت توسط احمدي نژاد و بشارتهاي مكرر او به نزديكي ظهور را براي شما بيان خواهيم كرد. در اين مقاله انطباق صفات 12 گانه شعيب بن صالح را بر احمدي نژاد خواهيم ديد. اميدواريم كه در اين لحظات نوراني و در آستانه نيمه شعبان ، اين اقدام ناچيز ما در معرفي و رفع غربت از سردار بزرگ سيد خراساني و امام عصر(عج) مقبول آن يار پنهان باشد.» [+]

4- تبليغات فوق تنها از سوي وبگاه‌هاي متعدد و ناشناس نيست. برخي روحانيون سرشناس نيز همين رويه را دنبال مي‌کنند. براي مثال، آيت‌الله محي‌الدين حائري شيرازي اخيراً در گفتگويي با روزنامه جام جم، با عنوان «حوادث اخير مقدمه ظهور»، چنين گفت:

«... اين‌ها را مي‌خواهند فردا تحويل امام زمان بدهند كه به ابزار، اركان و جنود او تبديل شوند... اگر حالا پالايش نشوند و در دوره حضرت مهدي پالايش بشوند كه ديگر فايده ندارد... اگر آدم‌هاي بي‌بصيرت بيايند جزو جنود امام زمان بشوند و يك طرحي مطرح شود و از سوي اين افراد بي‌بصيرت باور نشود، آيا همين‌ها روي امام زمان(عج) شمشير نمي‌‌كشند؟ بايد اين مسائل پيش‌بيني شود و آن چيزهايي كه ممكن است در عصر ظهور اتفاق بيفتد بايد قبلاً خودش را نشان دهد... مردم بايد بصير شوند... هرچه فشرده‌تر شويم،‌ هرچه غربال شويم و هرچه عددمان كم شود بهتر است. آن روزي كه حضرت مي‌خواهد قيام كند، گروه بسيار فشرده‌‌اي دارد و ياران او 313 نفر هستند...» [+]

5- «دکتر سيد حسين سجادي»، آغازگر بحث «دهه ظهور»، کيست؟

فعاليت‌هاي مذهبي من از سال 1347 آغاز شد. دوره شش ساله ابتدايي را در دبستان ايگار به پايان برده و در سال اوّل (کلاس هفتم) دبيرستان نمازي شيراز تحصيل مي‌کردم. در آن دوران گردانندگان «انجمن مبارزه با بهائيت» (انجمن حجتيه مهدويه) به عنوان دبير ديني در دبيرستان‌هاي شيراز به شدت فعال بودند و نوجوانان علاقمند را به جلسات هفتگي انجمن جلب مي‌کردند. از درون اين جلسات کادرهاي انجمن برگزيده مي‌شدند. من نيز، مانند برخي نوجوانان ديگر، به جلسات انجمن جلب و به آن علاقمند شدم. بعداً، مانند برخي نوجوانان ديگر، از انجمن سرخورده شده و به جلسات هواداران امام خميني پيوستم و نگاهي منفي به انجمن حجتيه يافتم. در آن سال‌ها يکي از مبلغين انجمن که براي سخنراني از مشهد به شيراز مي‌آمد فردي بود به‌نام «مهندس سجادي.» انجمن حجتيه براي مبلغين خود از عناويني چون «دکتر» و «مهندس» استفاده مي‌کرد. بازجويان ساواک و مبلغين بهائي نيز چنين مي‌کردند. بعدها دريافتم که اين عناوين همه ساختگي بود. تصوّر مي‌کردند از اين طريق سخنان‌شان بر نسل نوجوان و جوان مؤثرتر خواهد بود.

زماني که کتاب «دهه ظهور» نوشته «دکتر سيد حسين سجادي» را مطالعه کردم، با توجه به محل انتشار (مشهد) و مندرجات آن، تصورم اين بود که نويسنده همان «مهندس سجادي» مشهدي سال‌هاي چهل است که به عنوان يکي از گردانندگان اصلي انجمن حجتيه شناخته مي‌شد. بعداً با مطالعه زندگينامه شيخ محمود حلبي، بنيانگذار و رهبر انجمن، در «ويکي‌پدياي فارسي» اين حدس تقويت شد. نويسنده زندگينامه فوق (اوّل خرداد 1389/ 22 مه 2010) مهم‌ترين شاگردان شيخ محمود حلبي را اين‌گونه معرفي کرده است: «از شاگردان وي مي‌توان به سيد حسين سجادي و سيد حسن افتخارزاده سبزواري و اصغر صادقي و جواد مادرشاهي اشاره کرد.» [+]

بعبارت ديگر، «دکتر سيد حسين سجادي»، نويسنده کتاب «دهه ظهور»، به احتمال زياد، همان «مهندس سجادي» دهه چهل است که بارها در جلسات سخنراني او حضور يافته‌ام. آن‌گونه که شنيده‌‌ام، پس از فوت شيخ محمود حلبي (26 دي 1376) سجادي به عنوان رهبر اصلي انجمن حجتيه شناخته مي‌شود.

[پي نوشت: شنبه، 7 خرداد 1390/ 28 مه 2011، ساعت 3 صبح:
پس از انتشار يادداشت حاضر پيام هاي متعدد به دستم رسيد که دکتر سيد حسين سجادي، نويسنده کتاب فوق، و آن سيد حسين سجادي که من مي شناختم، يکي نيست. در صورت صحت اين مطلب طبعا ادعاي من در مورد شخص ايشان نادرست است و به اين دليل نام «انجمن حجتيه» را از عنوان يادداشت حذف کردم. عنوان اوليه اين بود: "انجمن حجتيه، دهه ظهور و تحولات منطقه".

معهذا، در مورد مشهد به عنوان يکي از خاستگاه هاي اصلي اين گونه تفکرات در ايران، که يکي از نمودهاي آن ظهور انجمن حجتيه و انجمن هاي مشابه در مشهد است و ديگري سنن ضد فلسفه در حوزه مشهد گفتني هايي است که بعدها خواهم گفت. شهبازي]  

 6- جواد مادرشاهي، که در مقاله «ويکي‌پديا» از او نام برده شده، همان مهندس مادرشاهي مشاور امنيتي رئيس‌جمهور ايران در سال‌هاي 1360 است که خاطرات وي توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامي، به رياست روح‌الله حسينيان، منتشر شده يا در دست انتشار است. در خاطرات سعيد حجاريان درباره مادرشاهي و نقش او در تکوين ساختار اطلاعاتي جمهوري اسلامي ايران مطالبي بيان شده. [+]

مهندس مادرشاهي در سال‌هاي اوّليه پس از انقلاب مسئوليت مرکز اسناد ساواک منحله را به دست گرفت. عزت شاهي، از زندانيان سرشناس دوران متأخر پهلوي و از گردانندگان کميته‌هاي انقلاب اسلامي، مي‌نويسد:

اسناد و مدارک ساواک «در جايي به‌نام مرکز اسناد نگه داشته مي‌شد و فردي به‌نام جواد مادرشاهي را به مسئوليت آنجا گماشته بودند. مادرشاهي از اعضاي انجمن حجتيه بود... وجود مادرشاهي اين فرصت را به آن‌ها داد تا مدارک مربوط به خودشان را از ميان پرونده‌ها بيرون بکشند.» (خاطرات عزت شاهي، به‌کوشش محسن کاظمي، تهران: انتشارات سوره مهر، چاپ ششم، 1386، ص 488)

در يادداشت 12 بهمن 1388 اقتدار انجمن حجتيه در نهادهاي پس از انقلاب را اين‌گونه بيان کردم:

«انجمن حجتيه در سال‌هاي پيش از انقلاب، بدون ممانعت از سوي ساواک يا رکن 2 (سازمان اطلاعات و ضد اطلاعات ارتش)، در ميان ارتشيان فعال بود و کساني مانند سرهنگ محمد سليمي (سرلشکر بعدي) از مبلغين سرشناس انجمن بودند. به‌علاوه، انجمن حجتيه داراي يک سازمان اطلاعاتي- جاسوسي مخفي بود که «کميته تحقيق و پژوهش» نام داشت. [مهندس] جواد مادرشاهي رئيس و [دکتر] گلزاري (با نام مستعار محمودي) و علي اصغر نهاونديان (سفير ايران در جمهوري آذربايجان در زمان حکومت حيدر علي اوف) و برخي ديگر از فعالين و گردانندگان اين سازمان بودند. پس از انقلاب، مدتي مرکز اسناد ساواک در اختيار اعضاي انجمن حجتيه بود. به‌گفته مطلعين، در اين دوران برخي اسناد مهم مفقود شد. بعدها، برخي اعضاي بلندپايه انجمن حجتيه در مناصب عالي نظامي و امنيتي جاي گرفتند. در سال 1361، جواد مادرشاهي در مقام مشاور امنيتي رئيس‌جمهور، به همراه حبيب‌الله عسکراولادي، به پاکستان رفت و اسناد منسوب به ولاديمير کوزيچکين، مأمور سازمان اطلاعاتي شوروي در ايران را، که در 12 خرداد 1361 به بريتانيا پناهنده شده بود، از نمايندگان سرويس اطلاعاتي بريتانيا (ام. آي. 6) دريافت کرد.» [+]

آيت‌الله هاشمي رفسنجاني در يادداشت‌هاي دوشنبه 5 مهر 1361 مي‌نويسد:

«عصر مهندس جواد [مادرشاهي] و حبيب [عسکراولادي] که براي گرفتن اطلاعات از فردي مطلع به پاکستان رفته بودند، آمدند و مطالب جالب و مفيدي که از او گرفته‌اند- درباره عملکرد کا. گ. ب. و حزب توده و سياست آينده شوروي در ايران- گزارش دادند.» (کارنامه و خاطرات هاشمي رفسنجاني، کارنامه و خاطرات سال 1361، به اهتمام فاطمه هاشمي، تهران: دفتر نشر معارف انقلاب، 1380، ص 261)

بايد تأکيد کنم که اين جواد مادرشاهي با سيد جواد مادرشاهي، از فعالين جبهه ملّي ايران که نام وي در منابع تاريخي ذکر مي‌شود، يکي نيست. جواد مادرشاهي جبهه ملّي «سيد» بود و مهندس جواد مادرشاهي «سيد» نيست.

7- در حوالي نيمه سال 1389 به سر مي‌بريم و تا پايان «دهه ظهور» در سال 1390 فاصله چندان نداريم. هم‌اکنون نشانه‌هاي جدّي پديدار شده که از تحولاتي بزرگ در منطقه خبر مي‌دهد. آيا آغازگران موجي به‌نام «دهه ظهور» از سال‌ها پيش بستر سياسي- فکري اين تحولات را فراهم نمي‌آوردند؟


سه‌شنبه، 5 مرداد 1389/ 27 ژوئيه 2010، ساعت 9 صبح

افشاي اسناد طبقه‌بندي‌شده آمريکا در جنگ افغانستان

آيا منطقه آبستن حوادثي مهم است؟

در ساعات اخير حادثه‌اي عجيب رخ داد که اندکي بعد در صدر اخبار جهان قرار گرفت. در ساعت 5 بعد از ظهر 25 ژوئيه وبگاه «ويکي ليکز» بيش از 91 هزار سند نظامي طبقه‌بندي آمريکا در زمينه جنگ افغانستان را به‌طور غيرقانوني منتشر کرد:

http://wikileaks.org/wiki/Afghan_War_Diary,_2004-2010

هجوم مراجعه‌کنندگان به وبگاه «ويکي ليکز» چنان شديد است که تاکنون موفق به دستيابي به اسناد نشده‌ام. هم‌اکنون، جوليان اسنج Julian Assange   [+] بنيانگذار و سردبير وبگاه «ويکي ليکز» در حال گفتگوي مستقيم با لري کينگ در شبکه تلويزيوني سي. ان. ان. است. رسانه‌هاي آمريکا و بريتانيا اين حادثه را «يکي از بزرگ‌ترين افشاگري‌هاي اسناد نظامي در تاريخ آمريکا» مي‌خوانند. [+] کاخ سفيد و پنتاگون اطلاعيه صادر کرده‌اند. کاخ سفيد افشاي غيرقانوني اسناد فوق را خطرناک خوانده و پنتاگون اعلام کرده انتشار اين اسناد بدان معنا نيست که از طبقه‌بندي خارج شده‌اند. معهذا، پنتاگون اعلام کرده که مانع فعاليت وبگاه «ويکي ليکز» نخواهد شد. من يک بار موفق به دانلود شدم ولي فايل‌هايي که به دستم رسيد قابل استفاده نبود. به‌نظر مي‌رسد، پنتاگون از روش‌هاي ديگر، به جز سانسور مستقيم، براي مقابله با نشر وسيع اسناد استفاده مي‌کند. اين روش‌ها به‌کلي بي‌فايده است. در روزهاي آينده اسناد به آساني در دسترس ميليون‌ها کاربر اينترنت در سراسر جهان خواهد بود. گفته مي‌شود «ويکي ليکز» به زودي 15 هزار سند ديگر را نيز منتشر مي‌کند.

هنوز نمي‌توانم اين حادثه را تحليل کنم. باور نمي‌کنم «ويکي ليکز» به سادگي دست به اين افشاگري زده و در پس ماجراي فوق اهداف سياسي بزرگي پنهان نيست. اين پرسش به جدّ برايم مطرح است که چه کانون‌هايي از انتشار اسناد سود خواهند برد؟ سناريوهاي متعدد را مي‌توان تصوّر کرد. در سي. ان. ان. و شبکه‌هاي تلويزيوني آمريکا بر نافرجام بودن جنگ افغانستان (و به تبع آن عراق) و هزينه‌هاي عظيم آن براي مردم آمريکا تأکيد مي‌شود. گويي اين اسناد مي‌تواند موجي برانگيزاند براي خروج نيروهاي آمريکايي از افغانستان. ولي اين تنها يک سناريو است.

روزنامه متنفذ انگليسي گاردين بر جايگاه ايران در اسناد فوق تأکيد کرده که گويا در عمليات پنهان گسترده خود در افغانستان به طالبان و القاعده ياري مي‌رسانيده است. بنگريد به موارد مندرج در مقاله گاردين:

Simon Tisdall, “Afghanistan war logs: Iran's covert operations in Afghanistan”, Sunday 25 July 2010 22.01 BST

http://www.guardian.co.uk/world/2010/jul/25/iran-backing-taliban-alqaida-afghanistan

در اين مجموعه اسناد فراواني دال بر پيوندهاي گسترده سرويس‌هاي اطلاعاتي و امنيتي پاکستان با طالبان وجود دارد. کره شمالي نيز گويا به طالبان و القاعده سلاح مي فروخته. ادعا مي‌شود که گويا در 19 نوامبر 2005 گلبدين حکمت يار و دکتر امين، مشاور مالي بن‌لادن، براي خريد سلاح  از طريق ايران به کره شمالي سفر کرده‌اند. [+]

در زماني که هنوز حادثه در پس غبارهاي سنگين ابهام قرار دارد، اين پرسش مهم را بايد به جدّ گرفت:

آيا اين «بزرگ‌ترين افشاگري اسناد نظامي تاريخ ايالات متحده آمريکا» به مردم آمريکا و افغانستان و پاکستان و ايران و عراق سود خواهد رسانيد و موجي براي محدود کردن سياست‌هاي نظامي‌گرايانه نئوکان‌ها و خروج ارتش آمريکا از افغانستان و عراق ايجاد خواهد کرد يا، به عکس، توجيهي براي عمليات نظامي جديد، شايد اين بار عليه ايران، فراهم خواهد آورد؟


Saturday, May 28, 2011 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

استفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.