ورود به صفحه اصلي سايتبازگشت به صفحه فهرست وبلاگ

دوشنبه 28 بهمن 1387/ 16 فوريه 2009، ساعت 8:30 بعد از ظهر

ميرحسين موسوي؛ آن‌گونه که من شناختم

به بهانه ديدار اخيرم با مهندس موسوي

مطلب مرتبط:

مصاحبه با وبگاه تدبير: ميرحسين موسوي، انتخابات دهم، تحولات ايران و جهان

 

سال‌هاست ميرحسين موسوي، يا آن‌گونه که نسل ما او را مي‌شناخت: «مهندس موسوي»، به من لطف دارد. از سال‌ها پيش بارها به دفترش رفته‌ام، در اتاقش به راحتي سيگار کشيده‌ام (مهندس سيگاري نيست)، بي‌پيرايه و با صراحت و گاه به تندي از وضع موجود انتقاد کرده‌ام و حتي از رنج‌هاي خود و فشارهايي که بر من مي‌رفت با تألم سخن گفته و درددل کرده و دلداري‌اش را شنيده‌ام. زماني که جلدهاي اوّل و دوّم زرسالاران منتشر شد (اوائل سال 1377)، فروش اندک بود. به ديدن مهندس رفتم. مثل هميشه گرم و مهربان؛ و با آن همه اشتغال کتاب مرا خوانده بود. از آن تمجيد کرد و وضع فروش را جويا شد. فضاي بعد از 2 خرداد 1376 بود و مردم پول خود را صرف خريد روزنامه‌ها مي‌کردند. بازار کتاب‌هاي ژورناليستي گرم بود. کمتر کسي به کتاب‌هاي پژوهشي توجه مي‌کرد. واقعيت را گفتم. دلداريم داد. گفت: «نگران نباش. اين موج مي‌گذرد و ارزش کار تو بعدها روشن خواهد شد.» چنين شد. امروزه ده هزار دوره از کتاب حجيم پنج جلدي زرسالاران به فروش رفته و به چاپ جديد نياز دارد.  

با مهندس ميرحسين موسوي (پنجشنبه، 17 بهمن 1387)

در ميان رجال سياسي نامدار ايران دو تن را، به‌رغم مشغله‌هاي فراوان‌شان، کتابخوان حرفه‌اي و کاملاً آشنا با فضاي فرهنگي روز يافته‌ام؛ يکي رهبر معظم انقلاب است ديگري مهندس ميرحسين موسوي. زماني خدمت رهبري رسيدم. در همان آغاز پرسيدند: سفرنامه رضاقلي ميرزا نايب‌الاياله را خوانده‌ايد؟ اين کتاب را، که به‌تازگي چاپ جديد آن به بازار عرضه شده بود، نخوانده بودم ولي ماجراي رضاقلي ميرزا و سفر او و برادرانش، پسران حسينعلي ميرزا فرمانفرما، به انگلستان را مي‌دانستم. به‌طور مشروح درباره اين کتاب سخن گفتند و توصيه کردند مرا به خواندنش. شرمنده شدم و حيران؛ از آن رو که من تاريخنگار، که تنها مشغله‌ام خواندن و نوشتن بود، نخوانده‌ام و ايشان با آن همه اشتغال خوانده‌اند.

مهندس نيز چنين بود. اشتغالاتش کم نيست. حرفه تخصصي خود، معماري و هنر، را مدام و جدّي پيگيري مي‌کند. در اين سال‌ها بناهاي متعدد ساخته از جمله ساختمان مؤسسه فرهنگي صبا را. در تمامي آثار ميرحسين رنگ و بوي معماري اصيل اسلامي موج مي‌زند. «آجر» نماي مورد علاقه اوست. پسرم، حبيب‌الله، معماري مي‌خواند و سليقه‌اي بسيار شبيه به مهندس دارد. هر دو از يک چشمه نوشيده‌اند و يک عشق دارند: عشق به ميراث فرهنگ اسلامي. مهندس هماره بر فضاي فکري و سياسي و اقتصادي روز مسلط بوده است؛ بيش از بسيار کساني که مسئوليت‌هاي مستقيم اجرايي را به دست داشته‌اند. زماني که اخيراً، با داغ شدن بحث انتخابات 1388، از بعضي‌ها شنيدم مهندس موسوي از فضاي سياسي سال‌ها دور بوده و «هندوانه سربسته است» تأسف خوردم. در اين سال‌ها، هيچ يک از رجال سياسي ايران مانند مهندس با فضاي روز آشنا نبوده‌اند. زماني که در فضاي فکري بحث «نظريه توطئه» رواج گسترده يافت، و به ابزاري براي تطهير استعمار بدل شد، اين مهندس بود که در دانشکده فني، در مراسم پنجاه و پنجمين سالگرد تأسيس انجمن اسلامي دانشگاه تهران، سخنراني پرمضموني ايراد نمود. کمي بعد، احمد زيدآبادي در روزنامه جامعه (18 اسفند 1376) مقاله‌اي نه چندان مؤدبانه منتشر کرد با عنوان «مرزهاي واقعيت و خيال در ذهن ميرحسين موسوي». او نوشت: «سخنراني ميرحسين موسوي نشان داد نخست‌وزير سابق هنوز در حال و هواي دوران نخست‌وزيري خود به سر مي‌برد و نسبت به تحولات جديد جامعه ايران نه چندان خوش‌بين است و نه چندان علاقه‌اي به آن دارد.» اين سخني است که از آن زمان تا به امروز تکرار مي‌شود. عده‌اي دوست دارند ميرحسين موسوي را انساني نامنطبق با زمانه و محصور در قالب‌هاي فکري دوران صدارتش و سال‌هاي اوّليه انقلاب و جنگ جلوه دهند. مگر چنين انساني، با چنان توانمندي و پرکاري، مي‌تواند در قالب‌هاي سي سال پيش ثابت مانده باشد. اگر سخن بر سر ارزش‌هاي بنيادين است؛ مهندس به اين بنيان‌ها وفادار بوده و ساده زيستي بي‌ريا و به دور از تظاهر و زهدفروشي از خصايص بارز شخصيت اوست. اگر سخن بر سر «انديشه» است مهندس بيش از ديگران تحولات زمانه، ايران و جهان، را مي‌شناسد و با مقولات و مفاهيم و چالش‌هاي نو آشناست. در رساله‌اي که درباره «نظريه توطئه» نگاشتم، و منتشر شد، به زيدآبادي پاسخ دادم. پس از انتشار، مهندس را ديدم. خوانده بود و تشکر کرد.

زماني به ديدن مهندس رفتم. گفت: «ديروز خدمت رهبري بودم. از شما تعريف مي‌کردند.» گفتم: «من از تعريف مقام معظم رهبري به شدت مي‌ترسم زيرا هر وقت به من ابراز لطفي کرده‌اند پس از آن تيرهاي غيبي از هر سو به سويم پرتاب شده؛ گويي کساني مي‌خواهند هر آن‌چه ايشان مي‌خواهد نشود.» خنديد. شمه‌اي از وضع خود و مؤسسات تحقيقات تاريخي گفتم. گفت: من چه کمکي مي‌توانم بکنم. گفتم: هيچ؛ مي‌ترسم مداخله شما نيز برايم مايه دردسر بيش‌تر شود.

کتاب خاطرات باقر پيرنيا، استاندار فارس در سال‌هاي اوّليه پس از شهادت پدرم، را، که با مقدمه من منتشر شد، به مهندس دادم. اواسط مهر 1382 در شيراز بودم که تلفن همراهم زنگ خورد. مهندس بود. کتاب و مقدمه مفصل مرا خوانده بود. گفت: خيلي خوب بود و بهترين قسمتش عکس پدرتان بود در زمان تيرباران. [1] گفت: «عکس بسيار عجيبي است.»

زماني مي‌خواستند مراسمي در تجليل از محمد نمازي برگزار کنند. مهندس گفته بود نظر مرا جويا شوند. دکتر بهزاديان، دوست مهندس، تلفن کرد. گفتم: موافق نيستم. نمازي از ارکان فراماسونري در جنوب ايران بود و همگان، از جمله دکتر مصدق، او را به عنوان «عامل انگليس» مي‌شناختند و آن‌چه به عنوان «خيريه» در شيراز به پا کرد براي فرار از ماليات سنگين ثروتش در آمريکا بود. اين مراسم را برگزار نکردند. من متعصب نيستم. دو سال پيش، دکتر لنکراني، وزير بهداشت، نظر مرا درباره تجليل از دکتر صبار فرمانفرمائيان، پسر عبدالحسين ميرزا فرمانفرما، جويا شده بود. عبدالحسين ميرزا فرمانفرمائيان با وقف اراضي خود به عنوان بنيانگذار انستيتو پاستور شناخته مي‌شود. با نظر مساعد سخن گفتم و از اين پسر فرمانفرما تجليل کردم. مراسم برگزار شد و صبار کهن‌سال باغ کهن خاندان فرمانفرما در تجريش را، به وسعت بيش از 4200 مترمربع، به انستيتو پاستور اهدا نمود. او اندکي بعد درگذشت. محمد نمازي از اين جنس نبود. او با عوام‌فريبي موقوفه‌اي در شيراز به راه انداخت، به کمک رئيس وقت ثبت اسناد و املاک شيراز اراضي وسيعي را تصاحب کرد، به بهانه احداث بيمارستان و لوله‌کشي آب شهر بخش عمده کالاها، آهن آلات و تجهيزاتي را که وارد کرد، در بازار آزاد ‌فروخت و سودهاي کلان به جيب ‌زد. اين رويه‌اي است که پس از انقلاب «وارثان» نمازي در شيراز پي گرفتند.

در سفر اخير به تهران، به عادت سال‌هاي پيش، به ديدار مهندس رفتم. مشتاق بودم براي ديدنش. پنجشنبه 17 بهمن ساعت 10:30 صبح قرار ملاقات بود. يک ساعت زودتر رفتم تا دو کتاب جديد خود را، زندگي و زمانه دشتي و کودتاي 28 مرداد، از کتابفروشي‌ها بخرم و تقديمش کنم. هر چه گشتم نيافتم و پس از بازگشت به شيراز با پست فرستادم. دو نسخه از هر کدام؛ يکي براي مهندس و ديگري براي حسن خادم. رئيس دفتر مهندس چهره‌اي فرهنگي است در شأن شخصيتي چون ميرحسين موسوي. خادم، داستان‌نويسي پرکار است. رمان چهار جلدي پابرهنه، که بر اساس زندگي شهيد رجائي نگاشته، از آثار ماندگار اوست. وبلاگي نيز دارد در حوزه قصه و داستان که ديدني است.

ساعت 10:15 در دفتر مهندس بودم که ديدار پيشين او به پايان رسيد. دکتر محمدرضا بهشتي، پسر آيت‌الله شهيد دکتر بهشتي، و دکتر قربان بهزاديان از اتاق خارج شدند. روبوسي و سلام و عليک کردم. مهندس در آستانه در بود. به همراه او وارد اتاق شدم. مانند گذشته گرم و مهربان بود. ماجراهاي شيراز مرا با دقت پيگيري کرده و نگران حالم بود. مانند ديگران کنجکاو بودم که آيا وارد صحنه انتخابات خواهد شد يا نه. گفتم: ديروز در روزنامه‌ها خواندم که ستاد انتخاباتي تشکيل داده‌ايد. گفت: اين اخبار که مرتب تأييد و تکذيب مي‌شود جدّي نيست. گفتم: «نمي‌دانم چگونه مي‌خواهيد وارد صحنه شويد. آن زمان که دولت را به دست داشتيد مديران و مردم عموماً پاک و سالم بودند. امروزه چنين نيست.» گفت: مسئله من همين دغدغه‌هاست. يا بايد ناظر افول آن‌چه باشم که يک عمر برايش کوشيدم يا بايد کاري بکنم. صريح پاسخ نداد ولي از اين ديدار نيم ساعته چنين استنباط کردم که خواهد آمد. در زمان خداحافظي، در کنار در خروجي اتاقش، بار ديگر گفت: «عکس عجيبي بود آن عکس پدرتان.» چنين از مهندس جدا شدم. نمي‌دانم ديدار پسين کي خواهد بود. شايد هيچگاه رخ ندهد.

به گمانم مهندس وارد صحنه انتخابات خواهد شد. از اين بابت نگرانم. نه از اين‌که مهندس رأي خواهد آورد يا نه. او به تکليف خود عمل مي‌کند. يقين دارم پيروزي يا شکست برايش مهم نيست. نگرانم از دو چيز: اوّل، از برخي کسان که از هم‌اکنون مي‌کوشند ميرحسين موسوي را به سود خود "مصادره" کنند؛ سنگ مهندس را به سينه مي‌زنند و با اعلام حمايت از ميرحسين طيفي گسترده از نسل جوان اصول‌گرا را از او دور مي‌کنند. اينان در پيرامون تمامي نامزدهاي اصلي رياست‌جمهوري گرد آمده‎ اند. اصل يکي است. پوشش‌ها فرق مي‌کند. در يک جا اصول‌گرايند در جاي ديگر اصلاح‌طلب. ولي معتقدم، شايد کساني پس از پيروزي فريب خورند و اين گونه افراد را برکشند ولي درايت و تجربه ميرحسين بيش از اينهاست. مهندس فريب نخواهد خورد. او، اگر پيروز شود، مي‌تواند با اتکا به نيروي عظيم مولود انقلاب بهترين کابينه‌ها را، چون زمان جنگ تحميلي، سامان دهد و مديريت کند. و نيز نگرانم از تخريب‌ها که از هم‌اکنون زمزمه آن آغاز شده و اگر ميرحسين رسماً وارد صحنه انتخابات شود اوج خواهد گرفت. مي‌توان نقد اصولي کرد ولي تخريب مهندس موسوي، اگر رخ دهد، يکي از نازيباترين پديده‌هاست. اگر سه تن را يادگار امام راحل بدانيم، قطعاً يکي ميرحسين موسوي است. اولي، مقام معظم رهبري است و دومي آيت الله هاشمي رفسنجاني. مهندس موسوي مورد علاقه و عنايت ويژه امام بود. هنوز فراموش نشده دوراني که امام با صراحت و قاطعيتي کم‌نظير از او حمايت مي‌کرد. و اگر قرار باشد به مديران پس از انقلاب نمره دهيم، من بالاترين نمره را به مهندس خواهم داد.

در روزهاي اخير، آسوشيتدپرس از انتخابات دوقطبي سال 1388 در ايران سخن گفته. در يک قطب خاتمي در قطب ديگر احمدي‌نژاد. ورود مهندس موسوي اين قطب بندي را فروخواهد ريخت و بخشي از طيف اصول‌گرا و بخشي از طيف اصلاح‌طلب را در پيرامون او گرد خواهد آورد. بدينسان، انتخابات 88 چهره‌اي دگرگون خواهد يافت. شايد اين پرشورترين انتخابات رياست‌جمهوري در سال‌هاي پس از انقلاب باشد.

-----

پي‌نوشت جمعه 9 اسفند 1387، ساعت 11:30 صبح

1- يادداشت من درباره مهندس موسوي را وبگاه‌هاي هوادار ايشان منتشر کرده‌اند. اين يادداشت برخي واکنش‌هاي مثبت و منفي را، به صورت ارسال نظر به وبگاه‌هاي فوق، برانگيخته است. از لطف مسئولين اين وبگاه‌ها (نسيم88، انتخاب 10، کلمه) که عنايت کردند، و نيز از عزيزاني که در کامنت‌هاي خود ابراز لطف يا انتقاد نمودند، سپاسگزارم. بايد اين توضيح را به استحضار برسانم که من يادداشت فوق را در وبلاگ خود، با عنوان «يادداشت‌هاي روزانه»، منتشر کردم و طبعا از منظر شخصي به شخصيت مهندس پرداختم. عنوان يادداشت نيز بيانگر اين امر است: «ميرحسين موسوي؛ آن‌گونه که من شناختم».

2- رمان چهار جلدي آقاي حسن خادم درباره زندگي شهيد رجائي «پابرهنه» نام دارد که در ويرايش اول اين يادداشت به اشتباه «الماس سوخته» ذکر شده بود. با پوزش از ايشان.


به اتهام انتشار کتاب اينترنتي «زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز»

 

اوّلين جلسه دادگاه عبدالله شهبازي در 27 اسفند 1387 تشکيل خواهد شد

 

دادسراي عمومي و انقلاب شيراز کيفرخواست خود را عليه عبدالله شهبازي، به دليل نگارش و نشر اينترنتي کتاب «زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز» [1]، تحت عناوين «افترا، نشر اکاذيب، توهين» صادر و به شعبه 102 دادگاه عمومي و جزايي شيراز ارجاع نمود. طبق احضاريه‌اي که به من ابلاغ نشده (يعني به اشتباه به درون خانه ديگر دور از منزل من انداخته شد و خانم صاحبخانه با شماره موبايل مندرج در برگ احضاريه مرا مطلع کرد. جاي تأسف است که آقايان حتي خود را ملزم به تحويل احضاريه به متشاکي يا خوانده يا متهم نمي‌دانند) اوّلين جلسه رسيدگي به کيفرخواستي که بر اساس شکايت شاکيان (سردار عبدالعلي نجفي فرمانده برکنار شده سپاه انصارالمهدي، سرهنگ ابراهيم عزيزي فرماندار کنوني شيراز، رضا غلامي بخشدار سابق مرکزي شيراز و فرماندار کنوني سروستان و ديگران) تنظيم شده، ساعت 9 صبح روز 27 اسفند 1387 است. احتمالاً، تعيين زمان نامناسب فوق، به دليل نزديکي به تعطيلات عيد نوروز، به منظور پيشگيري از انعکاس وقايع آن در مطبوعات است.

دادسراي شيراز پيش‌تر براي من يکصد ميليون تومان قرار تأمين صادر کرد. قرار فوق سنگين‌تر از ميزان مندرج در قانون و مقررات و بخشنامه‌هاي قوه قضاييه است و هيچ تناسبي با اتهامات (افترا، نشر اکاذيب، توهين) ندارد. طبق ماده 134 آئين دادرسي کيفري «تأمين بايد با اهميت جرم و شدت مجازات و دلايل و اسباب اتهام و احتمال فرار متهم و از بين رفتن آثار جرم و سابقه متهم و وضعيت مزاج و سن و حيثيت او متناسب باشد.»

ماده 608 قانون مجازات اسلامي، مجازات «توهين» را تا 74 ضربه شلاق يا پنجاه هزار ريال تا يک ميليون ريال جزاي نقدي تعيين کرده است. طبق ماده 697 قانون مجازات اسلامي، در صورتي که کسي به‌وسيله اوراق چاپي يا خطي يا درج در روزنامه و جرايد يا نطق در مجامع يا به هر وسيله ديگر به کسي امري را صريحاً نسبت دهد و «نتواند صحت آن اسناد را ثابت نمايد» به يک ماه تا يک سال حبس و تا 74 ضربه شلاق يا يکي از آن‌ها محکوم خواهد شد. ماده 698 مجازات نشر اکاذيب را، يعني فردي «اعمالي را برخلاف حقيقت... به شخصي نسبت دهد»، حبس از دو ماه تا دو سال يا شلاق تا 74 ضربه تعيين کرده است. در کيفرخواست دادستان عليه من تحت سه عنوان فوق اتهام وارد شده. طبق ماده 46 قانون مجازات اسلامي «هر گاه فعل واحد داراي عناوين متعدده جرم باشد مجازات جرمي داده مي‌شود که مجازات آن اشد است.» بنابراين، دادگاه مي‌تواند، در صورت اثبات اتهامات نسبت داده شده از سوي دادستان، حداکثر مرا به دو سال زندان يا 74 ضربه شلاق محکوم کند. بخشنامه قوه قضائيه ميزان وثيقه را روزانه 15 هزار تومان تعيين کرده. بنابراين، ميزان وثيقه من بايد حداکثر 10 ميليون تومان مي‌بود نه يکصد ميليون تومان. معهذا، دادسراي شيراز به اين بسنده نکرد و قرار ممنوعيت خروج از کشور مرا نيز صادر نمود که به‌کلي غيرقانوني است. علاوه بر اين سايت من نيز، بدون مطرح شدن در شوراي فيلترينگ، فيلتر شد.

دادسراي شيراز عليه تعدادي از گردانندگان مجمع دانشجويان عدالتخواه شيراز [1] نيز کيفرخواست خود را به شعبه فوق اعلام کرده و نخستين جلسه دادگاه آنان در 2 ارديبهشت 1388 برگزار خواهد شد. اتهام دانشجويان توزيع سي. دي. کتاب «زمين و انباشت ثروت» مي‌باشد بر اساس گزارش و شهادت کذب ستاد اقامه نماز جمعه شيراز، به رياست سيد محمد انجوي‌نژاد، و برخي اعضاي «کانون رهپويان وصال» به کارگرداني نامبرده. برگزاري دادگاه دانشجويان در آستانه انتخابات رياست‌جمهوري (22 خرداد 1388) قابل تأمّل است.

دادسراي شيراز در حالي قرار مجرميت و کيفرخواست عليه شهبازي و گردانندگان مجمع دانشجويان عدالتخواه شيراز صادر نموده که تاکنون به شکايت‌هاي متعدد شهبازي رسيدگي نشده است:

1- شکايت عليه جابر بانشي، دادستان عمومي و انقلاب شيراز، به دادسراي انتظامي قضات (تهران) به دليل مصاحبه وي با مطبوعات و نشر اتهامات و توهين‌هاي فراوان عليه من که در يک نظام قضايي عادلانه بايد به برکناري سريع وي مي‌انجاميد؛

2- شکايت عليه گردانندگان سايت shahbazi2.org و توزيع کنندگان سي. دي. حاوي توهين‌هاي زشت ، حتي عليه عموي مرحوم و خوش‌نام و پدر شهيد و حتي عليه دو فرزندم که مايه افتخار و سربلندي من‌اند. اين اقدام از سوي همان شاکيان صورت گرفت، با همدستي برخي افراد شناخته شده ديگر که متأسفانه در برخي سنگرهاي مقدس پناه گرفته‌اند، و سي. دي. فوق در نماز جمعه شيراز، بدون هيچ ممانعتي، به وفور توزيع شد؛

3-  شکايت عليه رضا غلامي، بخشدار مرکزي سابق شيراز که به‌پاس «خدماتش» ارتقاء يافت و هم‌اکنون فرماندار شهرستان سروستان است، به اتهام «ممانعت از حق»، «سوءاستفاده از موقعيت شغلي» و «مزاحمت».

تکليف شکايت‌هاي متعدد ديگري که عليه عوامل اين شبکه مهاجم و تجاوزگر به شعبه‌هاي مختلف دادسراي شيراز تقديم کرده‌ام هنوز روشن نشده است.

طبيعي است که در اوّلين جلسه خواستار علني بودن دادگاه و حضور خبرنگاران خواهم شد. به‌علاوه، شکايت متقابل خود را عليه تعدادي از شاکيان، تحت عناوين مجرمانه‌اي که در دادسرا نيز بيان کردم، تقديم خواهم نمود. قانون از «نشر اکاذيب» سخن گفته نه «نشر حقايق». ماده 698 قانون مجازات اسلامي به صراحت «نشر اکاذيب» را نسبت دادن «اعمالي برخلاف حقيقت» تعريف کرده است نه بيان مستند اقدامات غيرقانوني و مجرمانه گروهي که در طول قريب به سه دهه اخير به يک شبکه مافيايي مقتدر در فارس بدل شده‌اند. همان‌گونه که پيش‌تر گفتم، اگر رساله 1461 صفحه‌اي من، و پيوست‌هاي آن، از موضع عدالت علي‌گونه و بر بنيان‌هاي قضاي واقعي اسلامي مورد توجه قرار مي‌گرفت، امروزه بايد کساني که مستندات خويش را درباره‌شان عرضه کردم، و مستندات بسيار بيش‌تري از آنان در نهادهاي نظارتي انبار شده، در پيشگاه دادگاه حضور مي‌يافتند نه من و چند دانشجوي آرمان‌گرا و بااخلاص.

اگر منصفانه سخن بگويم، بايد تأييد کنم که برخي اقدامات در اين زمينه انجام گرفته ولي قاطع و کافي نيست. اين تلاش جانسوز من، و مايه گذاشتنم از آبرو و حيثيت علمي و سياسي و سلامتي جسماني (به‌رغم بيماري ممتد قلبي) در تدوين کتاب فوق، بود که راه را بر غارت بزرگ و مهارناشدني زمين در فارس بست و فضايي ناامن براي غارت‌گران فراهم نمود. اينک، به‌نظر مي‌رسد اين تلاش تا حدودي به ثمر نشسته و با کنار رفتن برخي سدهاي استوار و قدرتمند، که قريب به سه دهه راه را براي چپاول کانون‌هاي زراندوز هموار و اقدامات آنان را توجيه و حمايت‌شان مي‌کردند، بستر براي تهاجم عدالت‌خواهان واقعي، نه فرصت‌طلبان عوام‌فريب و شعارمسلک، فراهم آمده است. اين در حالي است که برخي گردانندگان مطبوعات، که سال‌هاست پرچم «عدالت‌خواهي» و «مبارزه با فساد» را به نماد تحرکات و اقدامات سياسي خود بدل نموده‌اند، در آغاز راه، با شروع زمزمه اوّلين تهمت‌ها عليه من، سکوت و مماشات پيشه کردند.

اميد که کتاب «زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز»، که حاصل سال‌ها دغدغه من بود و با اخلاص تمام و از سر درد و تکليف نگاشته شد، مبداء تحولي بزرگ‌، از جمله رسيدگي به ثروت‌هاي نامشروع غارت‌گراني باشد که تا ديروز پشيزي در چنته نداشتند و امروزه ثروت برخي از آنان صدها ميليارد تومان تخمين زده مي‌شود. اميد که روزي مسئولان ما حداقل روش مبارزه با فساد عميق و مزمن در ديوان‌سالاري و ارکان حکومتي را از دولتمردان کنوني چين يا ويتنام بياموزند که در اين راه به هيچ کس، در هر رده و مقام حتي اعضاي بلندپايه کميته مرکزي حزب کمونيست، رحم نمي‌کنند و براي حفظ نظام خود هيچ مماشاتي را در اين حوزه روا نمي‌دانند.

در آينده نزديک، در دادگاه، با ارائه دفاعيات و مستندات جديد، روشن خواهد شد که آيا مطالب مندرج در کتاب «زمين و انباشت ثروت» نشر اکاذيب بوده يا «نشر حقايق». اين آزمون بزرگي است براي قوه قضائيه.  


دماوند و فرقه‌هاي رازآميز

يهوديان دماوند، فراماسونري و نماد ابليسک

بنگريد به يادداشت دوّم: «دروازه قرآن» و نمادهاي ابليسک در شيراز

متن کامل سه يادداشت درباره نمادهاي شيطاني بهمراه تصاوير به صورت PDF براي چاپ

 

 

خواب مي‌بينم

دماوند گران‌سنگ از ميان رفته ست

کوه کوهان

کوه ورجاوند پيروزي

کوه پيشاني بلند آسمان آهنگ

از ميان رفته ست

و تهي جاي عظيمش معبر بادي است پيچنده

(سياوش کسرايي)

گاه مي‌انديشم سياست‌هاي نادرست توسعه، همان سياست‌هايي که اندکي پس از پايان جنگ آغاز شد، و «فرانکنشتين» مخلوق آن، تهران، اسطوره‌هاي کهن ايراني را به واقعيت بدل مي‌سازد. گويي نيرويي اهريمني بر تهران مي‌دمد که جان‌مايه خود را از «ضحاک» مي‌گيرد؛ همان نماد پليدي که در کوه دماوند، بر فراز تهران، تا «آخرالزمان» در بند است. ايرانيان ضحاک را نکشتند زيرا بر آن بودند که از رجاسات بدن او فساد جهان را خواهد آکند.

تصوير به بند کشيدن ضحاک در کوه دماوند به دست فريدون در شاهنامه بايسنقري

در اساطير ايراني، ضحاک (اژدها) نماد «ابليس» است؛ همان‌که امروزه در غرب «لوسيفر» (Lucifer) خوانده مي‌شود و پرستندگاني کثير يافته: «شيطان پرستان». در دوران معاصر، مروج بزرگ اين نحله آليستر کرولي [1] بود که طبق روايت مشهور پدر نامشروع باربارا بوش (مادر بزرگ جرج بوش) است. [2] در سال 1966 آنتون لاوي «کليساي شيطان» را در آمريکا بنا نهاد و در 1969 «کتاب مقدس شيطان پرستان» را منتشر نمود. [3]

از منظر شيطان پرستان، «لوسيفر» فرشته مغضوب خداوند است که پيروانش او را «نور» و دشمنانش را «تاريکي» مي‌دانند. واژه لاتين «لوسيفر»، به معني «ستاره صبحگاهي»، نام ديگري است براي ستاره زهره (ونوس). در پاگانيسم رومي، لوسيفر «ژوپيتر» نام داشت و خداي خدايان بود. «ژوپيتر» در يونان باستان «زئوس» ناميده مي‌شد. «زئوس» نيز به معني «نوراني» و «درخشان» است. طبق باور شيطان‌پرستان، سرانجام «لوسيفر» با «ماشي يح» מָשִׁיחַ (مسيح) به تعامل و مصالحه خواهند رسيد و «مسيح» زمين و زمينيان را در سهم «لوسيفر» قرار خواهد داد. بنابراين، برخلاف آرمان کساني که به عبث ظهور مسيح (= مهدي در اسلام) را انتظار مي‌کشند، در آخرالزمان اين «لوسيفر» است که در زمين ظهور مي‌کند نه «مسيح». آينده زمين از آن لوسيفر خواهد بود. اين اعتقادات عميق و جدّي است و بايد جدّي‌شان گرفت.

برخلاف باور اساطيري ايرانيان، که دماوند را محبس و در نهايت محل خروج ضحاک («دجال» اسلامي يا «لوسيفر» غربي= نيروي شر و تاريکي) در آخرالزمان مي‌دانند، از ديدگاه تئوسوفيست‌ها و نحله‌هاي رازآميز ماسوني دماوند مأمن و مخفيگاه «استادان نور» و محل خروج «موعود» و «منجي» ايشان است. از اينرو، دماوند در باورهاي ماسوني- يهودي جايگاهي مقدس و برجسته دارد.

بهرام‌شاه نائوروجي شروف (بهرام‌شاه نوروزجي صراف)، تئوسوفيست نامدار پارسي (زرتشتي) هند، مدعي است که از هيجده سالگي (1876) سير و سياحت خود را آغاز کرد و در مرز هند و افغانستان تصادفاً با گروهي از «زرتشتيان مخفي» آشنا شد که با نام فرقه صوفي «صاحبدلان» فعاليت مي‌کردند. رهبر فرقه از بهرام‌شاه دعوت کرد که با آنان به مخفيگاه‌شان، غاري در کوه دماوند، رود. بهرام‌شاه با ايشان به ايران و به دماوند رفت، سه سال با آنان در غارشان زندگي کرد، «علم خُشنوم» را از ايشان فرا گرفت، «اسرار» را آموخت، صاحب «کرامت» شد و حتي قدرت حافظه‌اش به طرزي شگفت افزايش يافت. او به بمبئي باز گشت و در اوايل سده بيستم «دعوت» خود را علني کرد. خورشيدجي کاما و جيوانجي مودي، سرشناس‌ترين ماسون‌هاي هند که هر دو پارسي بودند، از او حمايت مي‌کردند. بر مبناي آموزه‌هاي بهرام‌شاه در سال 1910 در بمبئي «انستيتوي علم خُشنوم» تأسيس شد. در اين انستيتو چهره‌هاي نامداري آموزش ديدند که در تحولات هند و ايران مؤثر بودند: فيروز و دينشاه شاپورجي ماساني، فرامرز و جهانگير سهرابجي چيني‌والا، کاماجي کاما، جمشيدجي شروف، فيروزشاه شروف، م. ايراني و ديگران.

طبق آموزه‌هاي «خُشنوم»، به‌رغم اين‌که بهرام‌شاه از «استادان» خود، فرقه «صاحبدلان» دماوند، جدا شد ولي اين «استادان غيبي» هماره به شکلي مرموز بر او ظاهر مي‌شدند و راهنمايي‌اش مي‌کردند. «فرقه صاحبدلان» مرکب از 72 تن پيروان «دين بهي» است که پس از حمله اعراب و سقوط دولت ساساني در غاري در دماوند پنهان شدند. آنان تا به امروز زنده‌اند. اين غاري ويژه است که در گذشته دور با همين هدف ساخته شد و بيگانگان را به آن راهي نيست. طبق اين باورها، بهرام‌شاه ورجاوند، که هر از چند در قالب انسان به زمين بازمي‌گردد، در يکي از «بازگشت»هايش در وجود يک نظامي بلندپايه ايراني زاده مي‌شود و  رئيس فرقه مخفي دماوند را از مرگ مي‌رهاند.

اين‌گونه باورهاي رازگونه به ظاهر مهمل، ولي معنادار، را مأموران اطلاعاتي بريتانيا نيز رواج مي‌دادند. کلنل سِر رابرت يانگهزبند، که در سال 1877 ژنرال شد، در خاطراتش مدعي است: روزي در کوه دماوند شکار مي‌کرد، به‌ناگاه دري مخفي يافت، به درون غاري رفت، از سوي «صاحبدلان» مورد پذيرايي قرار گرفت، عصر به خانه باز گشت، فردا و روزهاي بعد به جستجو پرداخت ولي هيچ نشاني از آن غار نيافت.

درباره علل «تقدّس» دماوند در ميان فرقه‌هاي رازآميز شيطاني، اعم از فراماسونري و ساير نحله‌ها، دو علت مي‌توان برشمرد:

نخست، و مهم‌ترين، قدمت و عمق سکونت يهوديان در دماوند است. در سده هفدهم ميلادي دماوند سکنه قابل توجه يهودي داشت و علاوه بر يهوديان علني، فرقه کابالا و اعضاي شبکه يهوديان مخفي «دونمه» (پيروان شابتاي زوي) [1] در دماوند پيروان و مبلغيني برجسته چون شموئيل بن هارون دماوندي داشتند.

به‌نوشته جودائيکا «گورستان و خرابه‌هاي کنيسه دماوند گواه بر قدمت استقرار يهوديان در اين شهر است. در سده هفدهم بابايي بن لطف، مورخ يهودي- ايراني، از يهوديان دماوند به عنوان يکي از هيجده جامعه يهودي ياد کرده که در جستجوي نسخه‌هاي کابالايي بودند و قرباني موج گروش اجباري به اسلام شدند. تبليغات فرقه شابتاي [دونمه] در ايران با نام شموئيل بن هارون دماوندي در پيوند است.» طبق مندرجات تاريخ يهود ايران حبيب لوي، دماوند از مراکز مهم يهوديان ايران بود و گورستان کهن آنان به‌نام «گيلعاد» پابرجاست. لوي مدعي است که يهوديان دماوند بقاياي اسراي بني‌اسرائيل‌اند که در زمان حمله آشور به گيلعاد (جلعاد) دماوند کوچانده شدند. [1] اين ادعا، بر بنياد منابع معتبر تاريخي، مورد تأييد من نيست. معهذا، بر اساس منابع دوران صفوي، مي‌دانيم که دماوند يهودياني کثير داشت و بخش مهمي از ايشان در زمان شاه عباس دوّم به اسلام گرويدند. منابع يهودي اين گروش را «اجباري» مي‌دانند و جديدالاسلام‌هاي دماوند را از «يهوديان مخفي» مي‌خوانند.* حاج نحميا مروتي، حاج اسماعيل اخوان (يزقل شمعون)، اسحاق يونسي (اسحاق يوحنا)، عزيزالله مروتي و بنيامين يهودا بنيانگذاران مدرسه آليانس اسرائيلي در دماوند بودند. پس از صدور اعلاميه بالفور (2 نوامبر 1917) اوّلين سازمان صهيونيستي ايران با نام «انجمن تقويت زبان عبري» تأسيس شد که اندکي بعد «انجمن صيونيت ايران» نام گرفت. يهوديان دماوند در اين سازمان نقش برجسته داشتند و عزيزالله يوحنا دماوندي (راب نعيم) منشي آن بود. بر بنياد «يهوديان مخفي» دماوند در سده‌هاي نوزدهم و بيستم ميلادي بابي‌گري و بهائي‌گري در اين خطه گسترش فراوان يافت. ميرزا نبي دماوندي از بابياني بود که در جريان ترور نافرجام ناصرالدين‌شاه اعدام شد.

دوّمين عامل که توجه خاص فرقه‌هاي رازآميز و شيطاني به دماوند را توضيح مي‌دهد، شکل اين قله عظيم است. دماوند را تنها کوه مخروط مثلث نماي بزرگ در ميان کوه‌هاي جهان مي‌دانند که از اين منظر مي‌تواند بزرگ‌ترين نماد طبيعي اُبليسک [1] شمرده شود. ابليسک Obelisk، که در فراماسونري و نحله‌هاي رازآميز و شيطاني سخت مورد تکريم است، نماد مقدس پاگانيسم در مصر باستان است و مظهر آلت تناسلي مذکر به معناي حلول يا دخول شيطان در کالبد انسان يا تسليم روح خود به شيطان و اخذ نيرو از او؛ آن‌گونه که در نمايشنامه «دکتر فائوستوس» کريستوفر مارلو** يا «فائوست» گوته به تصوير کشيده شده و در سال‌هاي اخير به وفور در فيلم‌هاي سينمايي، به شکل حلول مستقيم شيطان در جسم انسان يا باروري انسان از شيطان يا موجودات فضايي، ترويج مي‌شود.

اين همان نماد کهن شيطان در صحراي عرفات (21 کيلومتري شمال مکه) است که هر ساله توسط ميليون‌ها زائر خانه خدا در مناسک «رمي جمرات» در سه نوبت سنگ باران مي‌شد. در سال‌هاي اخير، حکومت سعودي اين سه نماد باستاني را، که نه تنها از نظر مناسک اسلامي بلکه از نظر تاريخ اديان و اسطوره‌شناسي نيز واجد اهميت منحصر‌به‌فرد است، برداشت و به جايش ديواري ساده گذارد. با اين تغيير، که قطعاً تصادفي نبود، «رمي شيطان» از غني ترين نماد برائت انسان از شيطان تهي شد. در فضايي نماد ابليسک از مناسک حج حذف مي‌شود که سر نورمن فاستر (لرد فاستر تمس بنک)،[1] معمار بزرگ انگليسي و ماسون بلندپايه که بازسازي مکه به دست اوست، در سراسر جهان نمادهاي ابليسک يا به تعبير ديگر «هرم‌هاي ايلوميناتي»*** به پا مي‌کند.

عجيب است، ولي باور کنيد، که نمادهاي ابليسک به وفور در معماري ساختمان جديد مجلس شوراي اسلامي در ايران به کار گرفته شده. در معماري اسلامي ابليسک (نماد شيطان) وجود ندارد. نمي دانم چرا رئيس وقت مجلس متوجه اين امر نشد و به معمار طرف قرارداد با مجلس تذکر نداد.

نماد ماسوني ابليسک در شهر واشنگتن که به عنوان يادمان جرج واشنگتن، پدر دولت آمريکا، به دست معماران ماسون ساخته شد.
 اين نماد با   294/ 169 متر ارتفاع بلندترين ابليسک ساخته بشر است. در سال 1884 نصب شد.

يکي از نمادهاي ابليسک مصر باستان

المطريه (شمال قاهره، نزديک عين شمس)

 نماد کهن ابليسک در مناسک رمي جمرات (سنگباران شيطان)

ديواري که جايگزين نماد کهن ابليسک شده است

نمادهاي ابليسک در ساختمان جديد مجلس شوراي اسلامي

پي‌نوشت 9 اسفند 1387، ساعت 1 صبح:

بارزترين نماد ابليسک در تهران ساختمان مؤسسه قرض‌الحسنه قوامين در ميدان آرژانتين است. اين ساختمان زشت، که توجه همگان را به خود جلب مي‌کند، علاوه بر ارائه نماي يک ابليسک عظيم در يکي از پرترددترين مناطق تهران، و مشرف بر مصلاي بزرگ تهران، با رنگ قرمز نيز تزيين شده. اين رنگ در مناسک شيطان‌پرستان کاربرد دارد. ساختمان قوامين در حوالي نيمه دهه 1370 به يک نهاد امنيتي تعلق داشت و «صندوق قرض‌الحسنه امين» ناميده مي‌شد که از مؤسسات مقتدر مالي کشور بود.

بعدها، ساختمان فوق به مؤسسه قرض‌الحسنه قوامين فروخته شد. به‌رغم اين تغيير، در آذر 1386 مؤسسه قوامين در تبليغات خود اقدام به استفاده از عدد 666 (نماد شيطان) نمود. اين امر اعتراضاتي را سبب شد که منجر به مداخله رئيس‌جمهور و جلوگيري از پخش تبليغات مؤسسه فوق از تلويزيون شد.

در مراجعه به «گوگل ارث» متوجه شدم که در عکس هوايي از تهران ساختمان فوق با رنگ قرمز به شکلي چشمگير متمايز است.

 

عکس هوايي «گوگل ارث» از ابليسک قرمز رنگ ميدان آرژانتين مشرف بر مصلاي بزرگ تهران

 

ماکت ابليسک ميدان آرژانتين، مشرف بر مصلاي تهران

 

-----------

توضيح مهم: اين يادداشت برگرفته از بخشي از پژوهش‌هاي منتشرنشده نگارنده است در زمينه نمادهاي شيطاني. هماره، از جمله در مقدمه جلد اوّل زرسالاران، به پرهيز از سطحي‌نگري توصيه کرده‌ام. در آنجا نوشتم: کتاب من نبايد سبب شود که هر جديدالاسلامي را «يهودي مخفي» بپنداريم؛ و از ميان صحابه‌اي که در رکاب پيامبر اکرم (ص) به شهادت رسيدند مخيريق و اسود راعي را مثال زدم که هر دو کليمي نومسلمان بودند. در اينجا نيز تأکيد مي‌کنم که يادداشت فوق نبايد توهين به کوه دماوند، به عنوان يکي از زيباترين نمادهاي ايران زمين، يا به مردم شريف و مسلمان آن سامان، تلقي شود. درباره ساير مناطق ايران نيز چنين کاوش‌هايي انجام دادهام از جمله درباره اصفهان و شيراز که زادگاه و موطن من است. اگر قرار باشد تنها به صرف تعلق به يک منطقه کساني مورد اتهام قرار گيرند، اين اتهام مي‌تواند متوجه من نيز باشد زيرا در زمان انقلاب مشروطه، طبق آمار «آليانس اسرائيلي»، يک دهم از جمعيت پنجاه هزار نفري شهر شيراز يهوديان بودند. درباره تکاپوهاي اوّليه کانون‌هاي استعماري در شيراز پژوهشي انجام دادهام که منتشر خواهد شد.

* مهاجرت وسيع يهوديان به ايران در دوران شاه صفي اوّل بدانجا رسيد که شاه عباس دوّم، به تحريک وزيرش محمد بيگ، فرماني صادر کرد که طبق آن کليه يهوديان اصفهان و سراسر ايران بايد به اسلام بگروند. اين در حالي است که وي رويه‌اي باز و تسامح‌آميز نسبت به مسيحيان داشت. در نتيجه اين فرمان، گروه کثيري از يهوديان، که رقم ايشان يکصد هزار نفر ذکر مي‌شود، ظاهراً به اسلام گرويدند ولي، به‌نوشته راجر سيوري، «مخفيانه» به دين يهود وفادار ماندند. (راجر سيوري، «عباس دوّم»، ايرانيکا)

** کريستوفر مارلو (1564-1593) از مأموران اطلاعاتي اينتليجنس سرويس انگليس در عصر اليزابت اوّل بود. اين سازمان را سِر فرانسيس والسينگهام اداره مي‌کرد که به عنوان اوّلين رئيس سرويس اطلاعاتي انگليس شناخته مي‌شود. مارلو شاعر و اديبي نامدار و نويسنده نمايشنامه‌هاي معروف دکتر فائوستوس و تيمور لنگ است. مارلو فارغ‌التحصيل کالج کرپوس کريستي دانشگاه کمبريج است. او از همان دوران تحصيل و اقامت در کمبريج با سازمان اطلاعاتي اليزابت همکاري مي‌کرد و به جاسوسي در ميان مدرسين و طلاب، براي کشف کاتوليک‌ها، اشتغال داشت. در دهه 1580، به‌دليل پيگردهاي خونين دربار اليزابت عليه کاتوليک‌ها، طلاب کاتوليک انگليس به فرانسه مي‌گريختند و گروهي از ايشان درواقع مأموران اطلاعاتي بودند که اهداف جاسوسي را دنبال مي‌کردند. مارلو نيز در چنين مأموريت‌هاي مخفي شرکت داشت. او سرانجام در جريان يک ماجراي مشکوک، که چگونگي آن روشن نيست، به قتل رسيد. دو تن از همراهان او در اين ماجرا، رابرت پولي و اينگرام فريزر، مانند مارلو جاسوس والسينگهام بودند و نفر سوم (نيکلاس اسکرس) گويا جاسوس دوجانبه بود. توماس کيد، دوست و هم‌خانه‌اي کريستوفر مارلو، در دو فقره از نامه‌هايش مارلو را «ملحد» خوانده و يکي ديگر از دوستان مارلو در نامه‌اي او را «ملحد» و «همجنس‌باز» ناميده است. دکتر فائوستوس داستان زندگي فردي است که در ازاي ثروت و قدرت زندگي خود را به شيطان مي‌فروشد و اين شايد تجلي آرزوهاي نهفته خود مارلو باشد. نمايشنامه تيمور لنگ مارلو مضموني ضد اسلامي دارد. در اين نمايشنامه تيمور چوپان‌زاده دلاوري است که بر اثر نبوغ خود به اوج اقتدار و شهرت رسيد. به‏نوشته مرحوم دکتر عبدالحسين نوائي، «آنچه از اين نمايشنامه مستفاد مي‌شود نفرت و وحشت اروپاي مسيحي و بي اطلاع است از ديانت اسلام.» مارلو، بدون توجه به مسلمان بودن تيمور، ادعا مي‌کند که تيمور «قرآن ترکي و نوشته‌هاي خرافي را که در معبد محمد يافته بود» سوزانيد؛ بايزيد و همسرش در اسارت تيمور از ترس از اسلام برگشتند و زماني که تيمور وارد «پرسپوليس» شد ارابه جنگي او را عده‌اي از شاهان آسيا مي‌کشيدند!

*** Illuminati [1]

ايلوميناتي، جمع «ايلوميناتوس» lluminatus لاتين به معني «منور» و «نوراني» و «روشن بين»، به معني کسي که داراي نورانيت و خرد فوق طبيعي است. نام فرقه‌اي رازآميز است که يک کشيش سابق يسوعي به‌نام آدام ويسهاوپت در سده هيجدهم (1776) در باواريا ايجاد کرد. طريقت مخفي ايلوميناتي در سرزمين‌هاي آلماني‌نشين توسعه فراوان يافت و شاخه‌هاي آن در فرانسه و بلژيک و هلند و دانمارک و سوئد و لهستان و مجارستان تأسيس شد. فعاليت اين فرقه به‌طور عمده عليه کليساي رم بود و به اين دليل در ميان کاتوليک‌ها به شدت منفور است. در دوران اخير، آليستر کرولي، [1] متفکر برجسته شيطان‌پرست، اين طريقت را تجديد سازمان داد. کرولي را پدر نامشروع باربارا بوش (مادر بزرگ جرج بوش) مي‌دانند. برخي محققين «ايلوميناتي» را فراتر از فراماسونري و فرقه‌اي مي‌دانند که بلندپايه‌ترين و قدرتمندترين گردانندگان جهان امروز، از جمله سِر وينستون چرچيل، عضو آن بوده‌اند. به عبارت ديگر، «ايلوميناتي» آئيني مخفي و رازآميز است با مناسک به‌غايت پنهان و شيطان‌پرستانه که قدرتمندان عضو «گروه بيلدربرگ» [1] بدان تعلق دارند.


مصاحبه با خانه کتاب اشا

در يک کلام: نمي‌گذارند!

اگر رضا اميرخاني پا مي‌گيرد، ناشي از برنامه‌ريزي و مديريت صحيح با هدف کشف و پروش نخبه در حوزه ادبيات و رمان نيست؛ تصادف است. ده‌ها رضا اميرخاني، و شايد بهتر از اميرخاني، نابود شدند و اين‌يکي تصادفاً جلوه کرد. در مقابل، سرانگشتي تعدادِ مديران و کساني را که در حوزه «توليد فرهنگ»، حداقل در يکي دو دهه اخير، به نام و نان رسيده‌اند حساب کنيد و صلاحيت علمي آنان را بسنجيد. و نيز توجه کنيد به کارکنان کثير مؤسسات و نهادهاي فرهنگي، از شوراي‌عالي انقلاب فرهنگي تا نهادهاي فرهنگي فلان شهرستانِ دورافتاده، و بودجه‌اي که صرف «امرار معاش» آنان مي‌شود. اين «امرار معاش» معقول نيست؛ در برخي موارد واقعاً غارت است.

مشروح اين گفتگو را در وبگاه «خانه کتاب اشا» بخوانيد. [1]

پي نوشت (پنجشنبه 27 فروردين 1388/ 16 آوريل 2009): متن مصاحبه در وبگاه شهبازي نيز درج شد. [1]


تهران: هيولايي خفته در کوهپايه دماوند

در روزهاي اخير، پس از مدت‌ها دوري، چهار روز در تهران بودم. اين بار گويي از جهاني ديگر به تهران گام مي‌نهادم. تهران، اين ابر‌شهر (Megacity) * آشفته و حجيم، هيولايي است خفته در زير کوه دماوند که روز به روز زشت‌تر و بي‌ريخت‌تر مي‌شود. دستگاه هاضمه عظيمي دارد که بخش مهمي از درآمد نفتي ايران را، تنها منبع ارتزاق ايرانيان، مي‌بلعد. ميانگين هزينه احداث هر بزرگ‌راه در تهران چهل ميليارد تومان و ميانگين احداث هر کيلومتر مترو براي تهران  چهل ميليارد تومان! اين تلاشي است عبث زيرا سياست‌گذاري‌هاي نادرست توسعه، و فقدان «استراتژي توسعه» منطبق با وضع بومي ايران، به سرعت آن را بي‌نتيجه مي‌کند. تهران، بازار انحصاري و بزرگي است براي چند کمپاني نامدار اتومبيل‌سازي جهان‌وطن و درآمد ملّي به دست آمده از فروش نفت و گاز در خدمت توسعه اين بازار. آنان که از تهران سود مي‌برند «دلالان» و واسطه‌هاي اين معاملات‌اند. گفته مي‌شود فقط در سال جاري بيست ميليارد دلار از امارات متحده عربي کالا وارد ايران شد. بخش عمده اين کالاها به منظور تأمين عطش سيري‌ناپذير مصرف در تهران است. تصوّر کنيم، اين سرمايه‌گذاري حيرت‌انگيز در راهي نه تنها بي‌حاصل و پوچ بلکه مخرب اگر در مناطق بکر و زيباي ايران صرف مي‌شد سيماي سرزمين ما چگونه مي‌بود.

سال‌ها پيش (1372)، در تبيين پيامدهاي فاجعه‌اي که به دليل سياست‌هاي نادرست توسعه در ايران آغاز مي‌شد، چنين هشدار دادم:

«جمعيت شهرنشين دنياي پيراموني در آغاز دهه 1960 ميلادي 420 ميليون نفر بود که در سال 1985 به 2/ 1 ميليارد نفر رسيد و طبق پيش‌بيني بانک جهاني در آغاز سده بيست و يکم دو ميليارد خواهد بود. در اين زمان، از 21 ابرشهر جهان 18 ابرشهر در دنياي توسعه‌نيافته خواهد بود که برخي فقيرترين کشورهاي جهان‌اند. بالاترين ميزان رشد شهرگرايي که تاکنون به ثبت رسيده به شهرهاي آفريقايي (10 درصد در سال) تعلق دارد. در مکزيکوسيتي، شهري که ظرفيت زيست تنها 4 ميليون انسان را دارد و اکنون قريب به چهار برابر اين تعداد را در خود جاي داده، سه ميليون دستگاه اتومبيل و 35 هزار کارخانه وجود دارد که دود ناشي از آن، زماني‌که باد نمي‌وزد، فضاي شهر را کشنده مي‌کند. کراچي 4/ 8 ميليون نفر جمعيت دارد که در سال 2002 به 19 ميليون نفر خواهد رسيد. هم‌اکنون کراچي 30 درصد کمتر از مصرف خود آب آشاميدني دارد و فقرا مجبورند آب غيربهداشتي، با همه عوارض آن، بياشامند. در کينشازا (زئير) 4 ميليون انسان زندگي مي‌کنند. ميزان بيکاري در اين شهر 80 درصد و ميزان تورّم 3000 درصد است. در شورش سپتامبر 1991 کينشازا قريب به يک ميليارد دلار کالا، از لباس تا کامپيوتر، به غارت رفت.  

در جهان پيراموني، ابرشهر- که عموماً به‌صورت «شهر توده‌وار» Mass City (انبوه بي‌ريخت) رخ مي‌نماياند، انگلي است غول‌پيکر که درآمد ملّي را مي‌بلعد بي‌آن‌که چيزي به توليد ملّي بيفزايد. به‌نوشته آندره فونتن، تا سال 1989 مجموع مبالغي که در زمينه طرح‌هاي عمراني شهري، به‌ويژه ساختمان مترو، در کشورهاي جهان سوّم هزينه شد به 1200 ميليارد دلار بالغ مي‌شد که 44 درصد درآمد ناخالص ملّي اين کشورها بود.» (عبدالله شهبازي، «تجدّد، توسعه و جهان امروز»، مطالعات سياسي، کتاب دوّم، 1372) [1]

افسوس که اين پيش‌بيني امروز تحقق يافته است.

-----------

* در سال 1372 به عنوان معادل Megacity واژه «ابرشهر» را ساختم و به کار بردم. معهذا، واژه «کلان شهر» کاربرد عام يافت. هنوز نيز معادل «ابرشهر» را زيباتر و رساتر مي‌دانم. «مگا» به معني ميليون است (مانند «مگابايت») و منظور از «مگاسيتي» شهر داراي جمعيت يک ميليون و بيش‌تر است. بنابراين، نه «کلان شهر» معادل دقيق آن است نه «ابرشهر». معادل دقيق، که به آن نياز نداريم و از نظر مفهوم نارساست، «شهر ميليوني» است.


Tuesday, June 02, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

استفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.