ورود به صفحه اصلي سايت بازگشت به صفحه فهرست وبلاگ

پنجشنبه 2 خرداد 1387/ 22 مه 2008، ساعت 10:45 بعد از ظهر

فيلتر شدن وبگاه شهبازي فاقد مجوز قانوني است

امروز با برخي مقامات مسئول در نهاد رياست‌جمهوري و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تماس گرفتم. اعلام کردند که فيلترينگ وبگاه من بدون تصويب و حتي مطرح شدن در شوراي فيلترينگ و در نتيجه کاملاً غيرقانوني بوده است. توضيح دادند که براي فيلتر شدن هر سايت، بايد مسئله در «شوراي فيلترينگ»، که اعضاي آن عبارتند از وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي (آقاي صفار هرندي)، رئيس سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي (آقاي ضرغامي)، وزير اطلاعات (آقاي محسني اژه‌اي) و وزير ارتباطات (آقاي سليماني) مطرح شود و به تصويب اعضاي شوراي فوق برسد. «هيچ سايتي فيلتر نمي‌شود مگر با امضاي مقامات چهارگانه فوق.» به عنوان نمونه، براي من متن مصوبه شوراي فيلترينگ براي انسداد سايت «بازتاب» را نقل کردند.

از سوي ديگر، مديرکل (معاون؟) پارلماني وزارت اطلاعات امروز صبح اعلام کرد که فيلتر شدن سايت من به اين وزارتخانه مربوط نيست و وزارت اطلاعات وارد «دعواي شخصي» شهبازي و حسينيان نمي‌شود. [1] صرفنظر از اين‌که محاجه من و حسينيان «شخصي» است يا يکي از مهم‌ترين مباحث تاريخنگاري روز ايران؛ و تلاشي است براي ايضاح يکي از ابهام‌هاي بزرگ تاريخ روز ما که به‌دليل گذشت يک دهه از عمر آن و باقي ماندن ابهام‌ها بايد مورد بررسي پژوهشي دقيق قرار گيرد، اعلام اين موضع رسمي وزارت اطلاعات بيانگر عدم تمايل آن به اقدامات غيرقانوني است.

در نتيجه، روشن مي‌شود که فيلتر شدن سايت من از بعد از ظهر چهارشنبه اوّل خرداد 1387 کاملاً غيرقانوني و نتيجه فشار همان «محفل خودسر» معروف بر وزارت ارتباطات بوده است. جالب‌تر اين است که پس از انتشار دو يادداشت ديشب من، درجه «مضره بودن» سايت مرا از L6 به L4 ارتقاء دادند؛ يعني از ديدگاه «محفل خودسر» فوق من دو درجه «خطرناک‌تر» شدم!

من با جدّيت در حال پيگيري مسئله فيلترينگ سايت خود هستم و اعضاي اين «محفل خودسر»، و البته بسيار قدرتمند، پيشينه و کارنامه آنان و عملکرد کنوني‌شان را در حوزه‌هاي مختلف، به‌ويژه در ايجاد کانون‌هاي مافيايي فساد مالي و سلطه انحصاري بر شاخه‌هاي مختلف اقتصاد ايران، به افکار عمومي معرفي خواهم کرد.


بعدالتحرير: من آقاي محسن حاجي کريمي ساري را نمي‌شناسم. يادداشت ايشان در اعتراض به فيلترشدن سايتم را از طريق جستجو در اينترنت ديدم و با وبلاگ جالب و مفيدشان آشنا شدم. از لطف ايشان سپاسگزارم. هر چند خود را شايسته توصيف‌هاي ايشان نمي‌دانم، ولي براي اطلاع اعضاي «محفل خودسر» فوق از بازتاب عمل زشت‌شان در ميان نسل متفکر و جوان انقلاب نقل آن را مفيد مي‌دانم. آقايان بخوانند و بدانند که تا چه حد در ميان نسل متفکر و صاحب‌نظر انقلاب مبغوض‌اند و اين نسل عبدالله شهبازي را چگونه مي‌شناسد:

سايت عبدالله شهبازي را - به ناجوانمردي تمام- فيلتر کرده اند.

مورخ و محقق برجسته تاريخ معاصر

که شايد بتوانيم وي را بزرگترين توليد کننده‌ي محتواي مستند/ علمي تاريخي دانست که مواضع جمهوري اسلامي را در بسياري زمينه ها اثبات مي کند. نه مثل خيلي مواضع نماز جمعه‌اي و شعاري و بدون پشتوانه. به نحوي مستند و علمي و تاريخي که نمي توان به اين راحتي آن را کنار گذاشته و رد کرد.

شهبازي را - در طول سالياني که از آثار قلمي اش بهره مند هستم- کسي يافتم که يا حرفي نمي زند يا اگر زد مي تواني روي آن حرف حساب کني. مفت و مجاني حرف مي زند ولي حرف مفت ابدا نمي زند.

مثل برخي دوستان نيست  که بالاي منبر که برود جو گير شود و  هر چه به دهان مبارک بيايد بگويد.

قدرت علمي و دانايي تاريخي وي را کليه کساني که با آثار او آشنا هستند تاييد مي کنند.

برخي مثل ما کيف مي کنند و دعايش مي کنند و اثري از آثارش را بدون مطالعه نمي گذارند.

و آن ها که با نظام جمهوري اسلامي مشکل دارند نيز  وي را با انگ مورخ جمهوري اسلامي - به ظن خودشان - طرد مي کنند.

جالب اين جاست که تقريبا وي تنها شخصيت ارزشمند  علمي و سياسي و دانشگاهي  -لااقل در نظر نگارنده- است که از احمدي نژاد حمايت کرده و کماکان مي کند.

هيچ يک از نظرات وي معارض با نظرات رهبري نظام و سياست هاي نظام نبوده و جز تقويت مباني تئوري نظام بر مبناي حقايق تاريخي (که کمتر کسي را در تسلط بر آن مانند شهبازي مي توان يافت) حاصل کار او نبوده و نيست.

تنها جرم وي، درافتادن با برخي نظاميان شيرازي  بود که با سوءاستفاده از موقعيت خود به جان بيت المال افتاده بودند. (لااقل اين کار را در حد طرح اتهامات مستند به خوبي انجام داد و گفت که حاضر است در دادگاه حاضر شود و از اين ادعاهايش دفاع کند و اگر نتوانست اثبات کند، محکوميت را با سينه‌ي باز مي پذيرد)

اما جرم بزرگتر و بخشش ناپذيرش، گويي اشاراتي چند به سوابق و لواحق حضرت آقاي حسينيان بوده است.

کسي که شهبازي را فيلتر کند، نمي تواند خيرخواه جمهوري اسلامي باشد.

فيلتر کردن سايت شهبازي اولين گام براي ساکت کردن اوست.

نبايد گذاشت چنين شود.

مأخذ:

وبلاگ محسن حاجي کريمي ساري

http://din.persianblog.ir/post/1321

  

چهارشنبه اوّل خرداد 1387/ 21 مه 2008، ساعت 11:45 بعد از ظهر

«وبگاه عبدالله شهبازي» فيلتر شد!

دقايقي پيش متوجه شدم که سايت اينجانب به‌طور رسمي فيلتر شده و با رده بندي L6 مغاير با مصالح برخي «آقايان» تشخيص داده شده! بدينوسيله، اعتراض شديد خود را نسبت به اين اقدام ضد آزادي انديشه و بيان اعلام مي‌نمايم و از مقامات مسئول سياسي و قضايي، به‌ويژه وزير محترم فرهنگ و ارشاد اسلامي، تقاضاي رسيدگي عاجل به مسئله و مجازات مرتکبين اين اقدام غيرقانوني و ضدفرهنگي را دارم. زشت است که در جمهوري اسلامي ايران وبگاه مورخ و تحليل‌گر شناخته شده‌اي چون من، با سوابق طولاني خدمات سياسي و فرهنگي به انقلاب و نظام، از سوي افرادي مشکوک و مجهول‌الهويه «فيلتر» شود. و نيز مايه تأسف است که ورود اينجانب به حوزه «تاريخنگاري روز» و بازبيني مواضع آقاي «روح‌الله حسينيان» در پرونده قتل‌هاي زنجيره‌اي و بيان تعارض آن با مواضع رهبري انقلاب در دو مقاله اخيرم و نيز بررسي علمي و نقادانه ريشه‌هاي مفاسد اقتصادي، و انتشار اسناد و مدارک معتبر در اين زمينه، تا بدين حد سبب برآشفتگي و بهم‌ريختگي روحي محافل معين شود.

«الانسان حريص علي ما منع». روشن است که «فيلتر» شدن وبگاه من نه تنها از شمار بينندگان آن نخواهد کاست بلکه موجب اقبال روزافزون به آن نيز خواهد شد. اگر تاکنون برخي ملاحظات را دررابطه با «آقايان» رعايت مي‌کردم؛ يقين بدانند که از اين پس بي‌پرده‌تر سخن خواهم گفت و فساد و پيوندهاي مافيايي‌شان را بيش‌تر فاش خواهم کرد. دو يادداشت بعدي من درباره بمب‌گذاري مشکوک شيراز و ابهام‌هاي فراواني که در اين زمينه در افکار عمومي ايجاد شده و افشاي عملکرد مافياي زمين شهري و مسکن در شهر شيراز و انتشار فهرست مفصلي از اسامي مديران رانت‌خوار در اين حوزه مي‌باشد. والسلام.

 

«چراغي» که به «شمع» بدل شد

در حاشيه آخرين سخنان حسينيان

متن کامل براي پرينت (538 کيلوبايت)

آقاي حسينيان در سخنراني دوشنبه 30 ارديبهشت 1387 در دانشکده حقوق دانشگاه تهران گفت: «آقاي شهبازي بر مبناي توهم توطئه زمين و آسمان را به هم مي‌چسباند و دروغ و راست را سر هم مي‌کند و بر مبناي تخيلات خودش داستان‌سرايي مي‌کند.» [1، 2]

در اين مراسم مدتي برق تالار قطع شد و آقاي حسينيان با استفاده از شمع سخنراني کرد. مي‌گويند صحنه شاعرانه‌اي بود؛ شبيه به صحنه احضار روح!

  

گويا عده‌اي از حضار اين قطع برق را به «توطئه» منسوب کردند و آقاي حسينيان ايشان را از چنين تفکراتي نهي کرد:

«حسينيان البته در ابتداي سخنانش با اشاره به قطع برق گفت: ما روزي چراغي برافروختيم و امروز چراغمان خاموش شده است ولي خواهشم از دوستان اين است كه همه چيز را براساس توطئه تفسير نكنند و انشاءالله اين تاريكي برحسب يك تصادف و اتفاق است و قصد برهم زدن جلسه قطعاً وجود ندارد.» [3]

«همه چيز را بر مبناي توطئه تفسير نكنيد. انشا‌ءالله كه تاريكي امروز تصادفي بوده و قطعا كسي قصد بر هم زدن جلسه را نداشته است؛ چراكه من ديروز با دكتر فرهادي صحبت كردم و ايشان نسبت به حضور من تمايل نشان داد.» [4]

آقاي حسينيان طبق عادت ديرين دکتر فرهاد رهبر را «دکتر فرهادي» خوانده است! ايشان اشتباه لپي نکرد؛ درست گفت. مگر با حضور آقاي فرهادي سابق و دکتر رهبر کنوني، کارمند وفادار مرحوم سعيد امامي در سال‌هاي 1370، در رأس دانشگاه تهران کسي مي‌تواند «برق» آقاي حسينيان را قطع کند؟

وي افزود:

«حرف‌هاي شهبازي مستند نيست و كتاب‌هاي او بر مبناي توهم توطئه است. بايد بگويم امروز دوره‌اي نيست كه خانواده روچيلدها در انگليس عالم را با انگشتان خود بچرخاند [5]

آقاي حسينيان در دوران رياست بر مرکز اسناد انقلاب اسلامي (از 1374 تاکنون) واقعاً در حوزه تحقيقات تاريخي صاحب‌نظر شده و به درجه «اجتهاد» رسيده‌اند. ايشان، در پيامد مطالعات ژرف خود، نقش سِر اردشير و سِر شاپور ريپورتر، گردانندگان شبکه اطلاعاتي بريتانيا در ايران، را منکر شده و علاوه بر آن به حمايت از دکتر مظفر بقايي، از عوامل اصلي توطئه شبکه‌هاي صهيونيستي در سال‌هاي 1320 و 1330 ش. و از عناصر درجه اوّل مؤثر در کودتاي 28 مرداد 1332، نيز برخاسته‌اند؛ و اکنون، به پيروي از کارل رايموند پوپر و احمد اشرف از «توهّم توطئه» دم مي‌زنند و نفوذ خاندان روچيلد، به عنوان رهبران صهيونيسم جهاني، در دنياي جديد را «افسانه» مي‌خوانند. نفي اقتدار روچيلدها يعني نفي اقتدار صهيونيسم در جهان امروز.

آقاي حسينيان احتمالاً از اتومبيل پژو استفاده مي‌کنند و اتومبيل زانتيا (متعلق به کمپاني سيتروئن) را در خيابان‌هاي تهران فراوان ديده‌اند. ايشان قطعاً از قراردادهاي بزرگ نفت و گاز ايران با کمپاني‌هاي رويال داچ شل و توتال فرانسه مطلع‌اند؛ و احتمالاً، از طريق دوست صميمي و ديرين خود، آقاي مصطفي پورمحمدي، معاون پيشين اطلاعات خارجي وزارت اطلاعات، نام کمپاني کلينورت بنسون، به عنوان سازمان‌دهنده سفر بزرگ‌ترين هيئت اقتصادي انگليس به جمهوري اسلامي ايران را شنيده‌اند. سفر اين هيئت به ايران پس از حمله به اتوبوس گروهي از بازرگانان غيرسياسي آمريکايي در تهران (نيمه شب 29 آبان 1377)، به دستور آقاي پورمحمدي و توسط تيم عملياتي به سرپرستي آقاي جواد وعيدي (همشهري بنده از محله گودعربان شيراز که پدرشان کارمند شرکت نفت در آبادان بودند)، رخ داد.

آقاي حسينيان يقيناً، با توجه به مطالعات «عميقي» که در سال‌هاي اخير در مرکز اسناد انقلاب اسلامي داشته‌اند، مي‌دانند که کمپاني کلينورت بنسون يکي از سرشناس‌ترين کمپاني‌هاي دلالي و مالي متعلق به کانون‌هاي صهيونيستي است که در ميان محققين غرب به ارتباط با سرويس اطلاعاتي بريتانيا (ام. آي. 6) شهره است و در افشاگري‌هاي سال‌هاي اخير، از جمله در کتاب‌هاي استفن دوريل محقق سرشناس انگليسي، روشن شده که در دوران جنگ تحميلي با حکومت صدام روابط گسترده داشته. (براي آشنايي بيش‌تر با کمپاني‌هاي عضو اين هيئت بزرگ انگليسي- صهيونيستي بنگريد به: عبدالله شهبازي، «سيماي خانوادگي جرج کندي يانگ، طرّاح و فرمانده کودتاي 28 مرداد 1332»، فصلنامه مطالعات تاريخي، نشريه مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، سال اوّل، شماره اوّل، زمستان 1382، ص 26) [6] جرمي هنلي، رئيس هيئت بلندپايه فوق، در آن زمان گفت: «انگلستان اکنون فرصتي يافته است تا زمان از دست رفته بيست سال گذشته را در کشوري که همچنان نقش عمده‌اي در خاورميانه دارد جبران کند؛ کشوري که يکي از بزرگ‌ترين بازارهاي منطقه را در اختيار دارد.» (روزنامه نشاط، دوشنبه 7 تيرماه 1378، ص 10)

آقاي حسينيان مي‌تواند به روزشمار وقايع آن زمان مراجعه کنند. خواهند ديد که در روز يکشنبه 23 آبان 1378 قرارداد بزرگ ايران با کمپاني رويال داچ شل منعقد شد، در فرداي آن روز، دوشنبه 24 آبان، مجلس لايحه‌اي را تصويب کرد که طبق آن «انجام فعاليت‌هاي مربوط به عمليات اکتشاف، استخراج، پالايش، پخش و حمل و نقل مواد نفتي و فرآورده‌هاي اصلي و فرعي آن با رعايت اصل 32 قانون اساسي توسط بخش غيردولتي» مجاز شد. (روزنامه اخبار اقتصاد، شماره 56، سه‌شنبه 25 آبان 1378) اين يعني شروع فعاليت «مافياي نفت و گاز ايران». و در آذر 1378، مجتمع بانکي HSBC، متعلق به همين کانون صهيونيستي، فعاليت خود را، که از زمان انقلاب متوقف شده بود، در تهران از سر گرفت. اين بانک تداوم «بانک شاهنشاهي انگليس و ايران» (بانک شاهي) است که مورخين با نقش مخرب آن در تاريخ معاصر ايران آشنايي دارند. اين همان بانکي است که توسط تجار بزرگ انگليسي- آمريکايي و يهودي ترياک سده نوزدهم، و عوامل ايراني آن‌ها مانند اعضاي خاندان‌هاي نمازي و غيره، در بنادر هنگ‌کنگ و شانگهاي چين تأسيس شد و امروزه چنان اقتداري يافته که بانک وستمينستر انگليس تنها يکي از شاخه‌هاي کوچک آن است.

اين مجملي است از وضع همان کانوني که آقاي حسينيان تلاش من براي شناختن و شناسانيدن آن را «توهّم توطئه» مي‌داند. اين بحث به تاريخ سده نوزدهم اروپا تعلق ندارد؛ به ايران پس از انقلاب اسلامي و به عرصه «تاريخنگاري روز» ما تعلق دارد که ناگزير با تحولات سياسي جاري پيوند مي‌خورد و در نتيجه به فيلتر شدن وبگاه عبدالله شهبازي مي‌انجامد.

براي افزايش دانش آقاي حسينيان به عرض مي‌رسانم که کمپاني‌هاي پژو و سيتروئن (که هم‌اکنون بخش عمده بازار انحصاري اتومبيل در ايران را به دست خود گرفته‌اند) و کمپاني‌هاي شل و توتال و بانک HSBC و کمپاني ريوتينتو، که اخيراً قرارداد استخراج معادن طلاي ايران در کردستان را منعقد کرد و به‌رغم اعتراض من فعاليت خود را آغاز نمود، به کانوني تعلق دارد که خاندان روچيلد در رأس آن است. و نيز به استحضار مي‌رساند که تونل 50 کيلومتري درياي مانش، که از سال 1994 کشورهاي بريتانيا و فرانسه را از طريق جاده زير دريايي بهم وصل مي‌کند، با مشارکت دو خانواده روچيلد فرانسه و انگليس احداث شد و نام خاندان روچيلد به عنوان باني و مالک اين پروژه در اخبار تلويزيون ايران نيز انعکاس يافت. ايشان، که با مطبوعات غرب آشنايي روزمره و ژرف دارند و آخرين شماره‌هاي نشريات معتبر دنيا را هر روز مطالعه مي‌کنند، به يقين مي‌دانند که در سال‌هاي اخير سِر اولين دو روچيلد و لرد يعقوب روچيلد، دو گرداننده اصلي شاخه روچيلدهاي انگليس، صميمي‌ترين دوستان پرنس چارلز و توني بلر بوده‌اند و بارون اريک دو روچيلد، رئيس کنوني روچيلدهاي فرانسه، از نفوذ فراوان در دولت‌هاي فرانسه، به‌ويژه در دولت سارکوزي، برخوردار است؛ و به يقين از پيوندهاي عميق سيلويو برلوسکوني، رئيس شبکه مخفي ناتو در ايتاليا در سال‌هاي «جنگ سرد» و نخست‌وزير کنوني اين کشور، با خاندان روچيلد مطلع‌اند.

 

سِر اولين دو روچيلد

بارون اريک دو روچيلد، مالک بزرگ کمپاني‌هاي پژو و سيتروئن و توتال، و ژاک شيراک، رئيس‌جمهور فرانسه، در مراسم بزرگداشت هولوکاست

شيراک با خضوع در کنار بارون روچيلد ايستاده است

 از راست: لرد يعقوب روچيلد (پسر لرد ويکتور روچيلد دوست صميمي محمدرضا شاه پهلوي و سِر شاپور ريپورتر)،
آرنولد شوارزنگر (فرماندار کاليفرنيا، هنرپيشه هاليوود و عضو برجسته حزب جمهوريخواه)، وارن بافت (ميلياردر يهودي آمريکايي)
در ملک خصوصي روچيلدها در اسکاتلند

در رابطه با آقاي حسينيان چند نکته را مي‌افزايم و به اين بحث خاتمه مي‌دهم. در محاجه اخير روشن شد که ايشان ادله‌اي براي گفتن ندارند و من نيز گرفتارتر از آنم که اوقاتم را صرف پاسخگويي به شعارهاي بي محتوا و سخنان سخيف و گاه توهين‌آميز وي کنم. در وضع کنوني، مسئله مبرم و نياز اصلي روز را ارائه تحقيقاتم در زمينه کانون‌هاي مافيايي تکوين يافته در دو دهه اخير مي‌دانم؛ تلاشي که با رساله «زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز» آغاز کردم؛ هر چند اين دو بحث جدا از هم نيست و با پيگيري هر يک از دو موضوع در نهايت به يک سرچشمه خواهيم رسيد.

نکته اوّل: اين نام «روح‌الله حسينيان» براي برخي از فعالين سياسي سئوال‌برانگيز بوده است. نامي است کاملاً «آنکادره» و منطبق با ايستارهاي نهضت امام خميني (ره) و انقلاب اسلامي. آقاي حسينيان متولد سال 1334 است و گويا در پنج سالگي به همراه خانواده به روستاي صغاد مهاجرت کرد. آقاي حسينيان متولد کجاست؟ علت مهاجرت اين خانواده به روستاي صغاد، که در آن سال‌ها، در کنار روستاهايي چون ادريس آباد و همت آباد و خرمي و غيره، از مراکز مهم بهائي‌نشين در فارس به‌شمار مي‌رفت، چه بود؟ چه انگيزه‌اي مي‌توانست خانواده‌اي را به مهاجرت به چنين روستايي ترغيب کند؟ نام اين خانواده در آغاز چه بود؟ برخي به طنز ايشان را «خسرو خوبان» مي‌نامند. اين نام چنان شيوع يافته که براي من نيز، که اين شيوه تخريب ديگران مطلوبم نيست، ابهام‌هايي برانگيخته. پرس و جوهايي کردم. برخي افراد مطلع، نام اوّليه ايشان را «خسرو خوشخو» ذکر کرده‌اند. از اين خانواده «ستار خوشخو» را مي‌شناسيم که در سال 1360 ناپديد شد و منابع بهائي مدعي‌اند در زندان عادلآباد شيراز، به دليل تعلق به فرقه بهائي، به قتل رسيد. نمي‌دانم اين ادعا تا چه حد صحت دارد ولي برايم روشن شده که نام اوّليه آقاي حسينيان «روح‌الله حسينيان» نبوده است. «روح‌الله» هر چند نامي مرسوم در ميان مسلمانان است، ولي رواج آن در ميان مردم، به‌ويژه در روستاها، از نيمه دهه 1340 است و اسطوره شدن حماسه امام خميني (ره). اين نام نمي‌توانست در سال 1334، که امام خميني را جز خواص کسي نمي‌شناخت، کاربرد گسترده داشته باشد. آقاي حسينيان در سال 1349، در 15 سالگي، به قم رفت و اندکي بعد در مدرسه حقاني به تحصيل پرداخت. در اين مدرسه نام «روح‌الله حسينيان» راه‌گشا بود و مي‌توانست علاقمندان به امام خميني را به ايشان جلب کند يا در آن‌ها ايجاد اعتماد نمايد. کساني را مي‌شناسم که در مناصب مهم‌اند و پس از انقلاب نام کوچک يا نام خانوادگي خود را در شناسنامه تعويض کرده‌اند. اين‌گونه پنهان کردن هوّيت و گذشته هماره براي من پرسش‌برانگيز بوده است. در تابستان اين سال (1349)، در 15 سالگي، من براي نخستين بار به دليل پخش اعلاميه مرجعيت امام خميني در مجلس ختم آيت‌الله سيد محسن حکيم در مسجد نو شيراز دستگير و زنداني شدم و ساواک مرا به عنوان فعال‌ترين جوان مبلغ آيت‌الله خميني در شيراز مي‌شناخت. در اين سال و پس از آن از فعاليت سياسي و دستگيري آقاي حسينيان اطلاعي نداريم. تنها گويا در زمان شروع انقلاب چند روزي ساواک وي را دستگير کرد. راست و دروغ به عهده راوي. مفيد است آقاي حسينيان سند اين دستگيري يا اوراق پرونده خود در ساواک منحله را منتشر کنند.

 نکته دوّم: ايشان مکرر از «برادر شهيد» خود ياد مي‌کنند. پدر من نيز شهيد است و نحوه شهادت و اسم و رسم و مشخصات خاندان من، طبق اسناد مکتوب، تا دوره فتحعلي شاه قاجار روشن است. دين و آئين و تعلقات سياسي آن‌ها نيز مشخص است. تمامي ادوار زندگي من نيز به‌طور مستند روشن است و بخش مهمي از آن در منابع گوناگون منتشر شده. مفيد است آقاي حسينيان نيز تصوير و مشخصات کامل برادر شهيد خود (از جمله نام و نام خانوادگي، تاريخ اعزام به جبهه، يگان اعزام کننده و...) در عمليات بستان را در سايت مرکز اسناد انقلاب اسلامي اعلام کنند. من در حيرتم که چرا ايشان هماره به اجمال از اين مسئله مهم مي‌گذرند.

نکته سوّم: آقاي حسينيان و کارمند ايشان [7] ابتدا منکر وجود بهائيان، حتي يک بهائي، در روستاي صغاد، پيش و پس از انقلاب، شدند. پس از يادداشت دوّم من، ايشان پذيرفتند که در سال 1334، يعني همان سالي که ايشان متولد شدند، دو خانواده بهائي در صغاد بودند. [8] زيرا من در يادداشت فوق فقط به نام دو خانواده اشاره کرده‌ام. مفيد است ايشان به اين توصيف يکي از اهالي شهر سيوند، واقع در خطه شمالي فارس، توجه کنند. اين نقل‌قول را بدان دليل ذکر مي‌کنم که تلقي عمومي مردم خطه شمالي فارس از موطن «روح‌الله حسينيان» و «سعيد امامي» را نشان مي‌دهد. در جلدهاي بعدي زرسالاران درباره تراکم بهائيان در مناطق مختلف ايران، از جمله در خطه شمالي فارس و ساير مناطق تحت سيطره خاندان قوام‌الملک شيرازي مانند سروستان و ني‌ريز، مشروح‌تر سخن خواهم گفت.

«يکي از ويژگي هاي تاريخي سيوند عدم وجود بهايي درسيوند برخلاف منطقه بوده است چنانچه اسدالله فاضل مازندراني مورخ برجسته بهايي در کتاب تاريخ ظهور الحق مي نويسد: در ناحيه بين دو مرکز مهم بهايي در ايران يعني شيراز و يزد تمامي شهرها وروستاها يا تماماً يا داراي عده‌اي بهايي بوده‌اند به جز سيوند که حتي صحبت کردن با بهاييان را هم حرام مي شمارند. درسيوند کليميان آزادانه دادوستد مي‌کنند و ارامنه و فرنگيان به راحتي مراسم ديني خود را به جاي مي‌آورند اما سيونديان حتي حاضر به معاشرت با مسلمانان روستاها وآبادي هاي مجاوربه علت سازش وسکوت در مقابل بهاييان نيستند. هم چنين عزيزالله سليماني اردکاني در کتاب مصابيح هدايت چنين مي نويسد: از طرف يزد که به سمت شيراز حرکت مي‌کني در همه جا مناطق متراکم نشين بهايي وجود دارد در بعضي مانند آباده نيمي بهايي و نيمي مسلمان (هرندي‌ها عموماً بهايي شده‌اند اما کرچه‌اي‌ها مسلمان مانده‌اند) وروستاهاي اطراف آن مانند همت‌آباد، ادريس‌آباد، صغاد، درغوک، عباس‌آباد و وزيرآباد دربعضي نقاط مانند روستاي خرمي (بلوک قونقري بخش بوانات) که ملک خاندان افنان بوده همگي يا عموماً بهايي بوده‌اند. علاوه بر شيراز، ني‌ريز، ارسنجان، زرقان، ابرقو، مروست، سروستان، کارزين و روستاهاي اطراف آن‌ها از مراکز متراکم بهايي مي‌باشندکه از اين ميان تنها سيوند از اين حيث مبرا بوده و حاجي هاي متعصب سيوندي مردم را از معاشرت با مسلمانان منطقه به علت همزيستي با بهاييون نهي مي‌کنند درصورتي که کليميان در کاروانسراي کليميان وارامنه در قلعه فرنگي ها زندگي مي کنند.» [9]

نکته چهارم: آقاي حسينيان در سخنراني دانشکده حقوق دانشگاه تهران (30 ارديبهشت 1387) از پدر بزرگ «روحاني» سعيد امامي در آباده سخن گفته‌‌اند و ساخت مسجد امام حسن (ع) در شهر فوق توسط اين خانواده. من در يادداشت‌هاي منتشر شده خود تأکيد کرده‌ام که خانواده سعيد امامي با خانواده معروف «امامي» آباده، از نسل ملا محمدحسين امام جمعه آباده (که از فعالين سرشناس ضد فرقه بهائي بود)، تفاوت دارد. مفيد است آقاي حسينيان به اين پرسش پاسخ دهند که چرا نام خانوادگي شاخه‌اي از اين خاندان، از تبار پدري واحد، «پاکروان» است و نام شاخه ديگر «امامي». آيا سرهنگ ژاندارمري عباس پاکروان عموي ناتني سعيد امامي بود يا خير؟ و نيز، علاوه بر سرهنگ سلطان محمد اعتماد، دايي سعيد امامي که سمت وي به عنوان رايزن نظامي ايران در واشنگتن مورد تأييد آقاي حسينيان قرار گرفته و به تبع آن ساير مطالب من در اين زمينه (از جمله ارتباط نزديک با منصور رفيع‌زاده نماينده ساواک در آمريکا و مأمور سيا)، پاسخ ايشان به ساير مسائلي که درباره خانواده سعيد امامي مطرح کرده‌ام چيست؟

نکته پنجم: چرا ايشان در سخنراني دانشکده حقوق درباره خانواده مهرداد عاليخاني (صادق) و تعلق ظاهري او به «جناح راست» و ارتباطات نزديک او با سعيد امامي به‌کلي سکوت کردند؟ آيا قطع «مصلحتي» برق تالار محل سخنراني، در حالي‌که برق ساير دانشکده‌ها وصل بود، براي گريز از چنين پرسش و پاسخ‌هايي، و برگزار کردن اجمالي جلسه، نبود؟ 

 

يکشنبه 29 ارديبهشت 1387/ 18 مه 2008، ساعت 8 بعد از ظهر

هشدار به مجلس هشتم و نهادهاي قضايي و امنيتي

با توجه به موارد مستندي که در مقاله «شاقولي به‌نام آقاي حسينيان» درج شده، [1] اينجانب، عبدالله شهبازي، مورخ و تحليل‌گر سياسي، آقاي روح‌الله حسينيان را به موارد زير متهم مي‌کنم:

1- عدم التزام عملي به ولايت فقيه و فراتر از آن مقابله صريح و جدّي با مواضع ولي فقيه و رهبري انقلاب در حساس‌ترين مسائل اطلاعاتي و امنيتي مرتبط با کيان نظام جمهوري اسلامي ايران؛

2- تلاش بي‌وقفه براي تشديد تعارض ميان جناح‌هاي سياسي در سال‌هاي 1377 و 1378 و خونين کردن اين تعارض و بدينسان مشارکت فعال در طرح براندازي نظام جمهوري اسلامي ايران؛

3- افشاي بخشي از مباحث جلسه سران نظام در مسئله قتل‌هاي زنجيره‌اي به سود مواضع خود و مسکوت گذاردن نظرات رهبر معظم انقلاب، که بايد فصل الخطاب مباحث فوق به‌شمار رود، در سخنراني سال 1378 آقاي حسينيان در مدرسه حقاني قم؛

4- تلاش براي متلاشي کردن وزارت اطلاعات از طريق ايجاد تقابل ميان کارکنان صديق و خدوم آن با مواضع رهبري که نتيجه حداقل اين تلاش مي‌توانست کاهش اعتقاد و التزام نيروهاي امنيتي به مقام ولايت و رهبري انقلاب باشد؛

5- تبديل مرکز اسناد انقلاب اسلامي به نهادي «شبه ماسوني»؛ اخذ «بيعت» از برخي کارکنان مستعد آن و سپس گماردن ايشان در مشاغل و مناصب مختلف و بعضاً حساس در سراسر کشور.

با توجه به موارد فوق، اينجانب نه تنها خواستار رد اعتبارنامه آقاي حسينيان در مجلس هستم بلکه از نهادهاي ذيربط قضايي و امنيتي مصرّانه مي‌خواهم که وي را تحت پيگرد قرار دهند.

«وبگاه عبدالله شهبازي» به خارج «پناهنده» شد!

اختلال روزهاي اخير در وبگاه من به دليل انتقال آن از شرکت ايراني، که از آغاز متولي آن بود، به شرکتي در خارج از ايران است. علت، فشارهايي است که در پي انتشار دو مقاله اخير من درباره آقاي حسينيان و قتل‌هاي زنجيره‌اي بر شرکت ايراني وارد شد و ناگزيز به تغيير سريع شرکت طرف قرارداد و انتقال آن به خارج از ايران شدم. بدينسان، مکان امن‌تري براي تداوم فعاليت وبگاهم فراهم آمد. جاي تأسف است که ايران براي وبگاه من امن نيست ولي کشور ديگر امن تلقي مي‌‌شود. بهرروي، تلاش و فشار بي‌وقفه «آقايان» براي وادار کردن من به خروج از ايران، و بدينسان بي‌اعتبار کردن شخصيت سياسي و آثار و کتاب‌هايم، به نتيجه نرسيد ولي سايتم ناگزير به «فرار» شد!

من اشتباهي بودم!

مهران مديري شخصيت اصلي سريال پربيننده «مرد هزار چهره» را بيهوده «شيرازي» برنگزيده است. گاه فکر مي‌کنم من بي‌شباهت به «مرد هزار چهره» نيستم که «جوّ گير» مي‌شود و بعد انابه‌هايش افاقه نمي‌کند. به استحضار «آقايان» مکدر از کردار «زشت» خود در مقالات اخيرم، که سخت مترصد انتقام‌اند، مي‌رسانم: باور بفرمائيد «جوّ گير» شدم! گروهي دانشجوي تشنه دانستن حلقه‌ام کردند و «جوّ گير» شدم. در 53 سالگي، پس از سپري کردن دو عمل قلب و يک ايست کامل قلبي- تنفسي و 10- 12 بار بستري شدن در سي. سي. يو.، که همه از لطف «آقايان» بود، مرا چه به افشاگري!  

زماني که در خرداد 1380، که به عنوان عضو هيئت ايراني در همايش مناسبات تاريخي ايران و بريتانيا در دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي وزارت امور خارجه (در نياوران) شرکت کردم و آخرين دستاوردهاي پژوهشي خود را در زمينه آغاز روابط ايران و انگليس در عصر شاه طهماسب صفوي و اليزابت اوّل ارائه نمودم، [1] بايد مي‌فهميدم که «اشتباهي هستم.» در اوقات استراحت اين اجلاس، کارشناسان عالي رتبه و مقامات وزارت خارجه و غيره مانند پروانه در گرد هيئت انگليسي، به‌ويژه آقايان نيک براون، سفير وقت بريتانيا، و پروفسور رابينسون، رئيس انجمن پادشاهي آسيايي، مي‌چرخيدند و من مهجور و غريب در گوشه‌اي تنها بودم. زماني که در خروج از همان ساختمان، پياده در هواي باراني عازم خانه بودم، ديدم داماد يکي از مقامات عالي مملکتي به همراه دکتر عليرضا سلطاني شيخ‌الاسلامي (پسر نماينده قوام‌الملک در بهبهان و مسئول بورسيه فريدون سودآور در دانشگاه آکسفورد) [2] در صندلي عقب لندکروزر دولتي لم داده‌ و عازم خانه خودند. آن موقع بايد مي‌فهميدم «اشتباهي» هستم. در دور بعدي اجلاس، که بايد در لندن به دعوت وزارت امور خارجه بريتانيا برگزار مي‌شد، نام مرا حذف کردند (به دليل سخنراني‌ام در دور اوّل اجلاس و اهانت به ساحت ملکه اليزابت اوّل و درباريان برده‌فروش او). اين بار واقعاً بايد مي‌فهميدم «اشتباهي هستم». «شيرازي» بودم و نفهميدم. تا سرانجام آقاي حسينيان با ادب کامل به من فهماند که «اشتباهي» بودم و نمي‌دانستم. از ساحت مقدس «آقايان» پوزش مي‌طلبم. من «اشتباهي» وارد حريم خصوصي ايشان شدم.

 چگونه «آمريکايي» شدم

«آقايان» مي‌توانند سوگند جلاله بخورند که قلب من به کمک «آمريکا» مي‌تپد: در دوره طولاني بيماري قلبي، بار اوّل در بيمارستان دي تهران و بار دوّم در بيمارستان کوثر شيراز، شش استنت «آمريکايي» در قلب من کار گذاشتند؛ سه استنت اوّل ساخت کمپاني آمريکايي «جانسون» بود و سه استنت دوّم ساخت کمپاني آمريکايي «سايفر». به‌تدريج دريافتم که قلبم به‌کلي «آمريکايي» شده است. اندک اندک، متوجه تغيير رفتارهاي خود شدم. احساس علاقه به موي طلايي و چشم سبز از نخستين علائم اين دگرديسي بود. (قبلاً به موي سياه و چشم مشکي علاقمند بودم!) تا سرانجام، پس از مطالعه مقاله‌اي در وبگاه آقاي حسينيان [1] متوجه شدم که «استنت‌هاي آمريکايي» به‌تدريج کار خود را کرده و، از طريق «نفوذ» به ساير ارگان‌هاي بدنم، مرا به‌کلي «آمريکايي» کرده است. من ترديد ندارم که آژانس مرکزي اطلاعات آمريکا (سيا) با کمپاني‌هاي «جانسون» و «سايفر» ارتباط دارد و از اين طريق اهداف خود را پيش مي‌برد. اين هشدار جدّي است و زماني جدّي‌تر مي‌شود که دريابيم کمپاني «جانسون» توليدکننده شامپوي مخصوص کودکان نيز هست و متأسفانه اين شامپوها در تمامي فروشگاه‌هاي ايران به وفور در اختيار مادران متدين و انقلابي قرار مي‌گيرد و آنان نادانسته القائات آمريکائيان را از طريق پوست به کودکان معصوم خود منتقل مي‌کنند.

 

دوشنبه 23 ارديبهشت 1387/ 12 مه 2008، ساعت 10 بعد از ظهر

نويد برکناري مديران فاسد در فارس

امروز، خبرهايي دال بر برکناري و دستگيري احتمالي برخي مديران فاسد در فارس شنيدم. اميد که اين نويد تحقق يابد. فاجعه بمب‌گذاري مشکوک در حسينيه سيدالشهداء و نحوه برخورد مقامات محلي به آن نيز مقامات تهران را به آن‌چه در فارس مي‌گذارد حساس کرد و چشم و گوش آنان را گشود. اين تحول ثمره تلاش جنبش دانشجويي و افشاگري‌هاي مستندي است که من نيز در آن سهمي داشتم. و اميد که اين سرآغاز تحولي جدّي در ساختار مديريت دولتي در فارس و سراسر ايران و سرآغاز مبارزه راستين، به‌دور از هياهوهاي دروغين و عوام‌فريبانه، براي ريشه کن کردن شبکه‌هاي مافيايي شکل گرفته در پيرامون کانون‌هاي قدرت سياسي باشد. در تاريخ معاصر ايران، فارس  هماره آغازگر تحولات بزرگ بوده است.

سه‌شنبه 10 ارديبهشت 1387/ 29 آوريل 2008، ساعت 3:48 بعد از ظهر

برکناري سردار نجفي

هم‌اکنون مطلع شدم که سردار عبدالعلي نجفي، فرمانده سپاه حفاظت انصارالمهدي، از سمت خود برکنار شد. پرونده تخلفات و فساد مالي نجفي قبلاً به سازمان قضايي نيروهاي مسلح ارسال شده است. حکم کتبي عزل وي پس از بازگشت نجفي از سريلانکا به او ابلاغ خواهد شد.

دوشنبه 9 ارديبهشت 1387، ساعت 9:33 صبح

در حاشيه انتشار رساله «زمين و انباشت ثروت»

پاسخ به برخي شبهات

هدف من «افشاي» مفاسد مقامات محلي نبود گرچه اسناد فراواني در اين زمينه در اختيار داشتم. من از يک سو، فرايندي را ترسيم کردم که در دو دهه اخير آرمان‌هاي انقلاب را به انحطاط مي‌برد و به حاکميت يک گروه بسته اليگارشيک مي‌انجامد که از اهرم‌هاي قدرت دولتي ارتزاق مي‌کند و استحاله جمهوري اسلامي ايران به «جمهوري اسلامي پاکستان دوّم» را رقم مي‌زند، و از سوي ديگر تک‌نگاري تخصصي در زمينه مالکيت زمين و مرتع عرضه کردم که در مجامع علمي و حقوقي و تقنيني قابل ارائه است. به گمان من، اين بخش از رساله حاوي مباحث نظري مهمي است که تاکنون بدان پرداخته نشده و براي نخستين بار عرضه مي‌گردد.

متن کامل اين مقاله مهم را در اينجا بخوانيد: [1]

 

دوشنبه 2 ارديبهشت 1387/ 21 آوريل 2008، ساعت 2 بعد از ظهر

ديدار آيت‌الله حائري و سردار نجفي با دکتر احمدي‌نژاد، رئيس‌جمهور

در ساعت ده صبح امروز دکتر احمدي‌نژاد، رياست‌جمهوري اسلامي ايران، آيت‌الله حائري و سردار عبدالعلي نجفي را به حضور پذيرفتند. هدف از درخواست اين ملاقات توسط آقايان فوق شکايت از رساله من در افشاي «مافياي شيراز»، با عنوان «زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران معاصر»، و توضيح علل تناقضات و چالش‌هاي ناشي از نحوه اعلام خبر بمب‌گذاري در کانون رهپويان وصال بوده است. اطلاعات تکميلي را بعداً منتشر خواهم کرد.

يکشنبه اوّل ارديبهشت 1387/ 20 آوريل 2008، ساعت 11:45 صبح

اصلاحيه مهم

در يادداشت ديشب اعلام کردم: « هم‌اکنون، پرونده نجفي در سازمان قضايي نيروهاي مسلح در تهران با جدّيت در دست رسيدگي است.» اندکي پيش از تهران به من اطلاع دادند که مطلب فوق را به اين شکل تصحيح کنم:

«هم‌اکنون، نه تنها پرونده نجفي در سازمان قضايي نيروهاي مسلح در تهران با جدّيت در دست رسيدگي است بلکه پرونده تخلفات مالي و فعاليت‌هاي اقتصادي تمامي مقامات نظامي در سازمان قضايي نيروهاي مسلح با جدّيت به جريان افتاده است.»

شنبه 31 فروردين 1387/ 19 آوريل 2008، ساعت 11:30 بعد از ظهر

بازتاب‌هاي اخير رساله «زمين و انباشت ثروت»

جابر بانشي، دادستان عمومي و انقلاب شيراز، امروز در روزنامه‌هاي محلي شيراز مطالب مرا در رساله «زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز» غيرمستند خواند و گفت: اگر شهبازي راست مي‌گويد اسنادش را منتشر کند.

کساني که اين رساله 1461 صفحه‌اي را خوانده‌اند مي‌دانند که مستند است. اگر در مواردي اسناد و مدارک مربوطه درج نشده، يا براي جلوگيري از حجيم‌تر شدن رساله بوده يا انتشار اسناد را فعلاً، به ملاحظاتي، صلاح ندانسته‌ام. در مورد جابر بانشي نيز مدارک کاملاً مستند است. از جمله، در مورد بيش از يکصد ميليون تومان دريافتي‌هاي او از اوقاف در يک ساله اخير، که به سمت دادستان شيراز منصوب شده، مي‌توان به ته چک‌هاي اداره مالي اوقاف فارس مراجعه کرد. اميدوارم حراست اوقاف از چنين اسناد مهمي به نحو شايسته حفاظت کند و تحرکات مشابه زراندوزان را، در هر مقام و منصب، با دقت دنبال نمايد. اين پرداخت‌هاي مالي براي شخص بانشي بوده است. در بررسي‌هاي آتي از سوي هيئت تام‌الاختيار اعزامي از تهران، که چندان دور نيست، صحت و سقم ادعاهاي من محک زده خواهد شد.

من در رساله «زمين و انباشت ثروت» تنها به «مافياي زمين خوار شيراز» پرداختم؛ يعني به مسئله زمين و تصاحب نامشروع و غيرقانوني آن. اين بخشي از تکاپوي شبکه قدرتمند محلي فوق است که از پيوندهاي عميق و گسترده با همتايان خود در تهران و ساير نقاط کشور برخوردار است. در اين رساله نخواستم متعرض قوه قضائيه و وضع اسفناک و فاجعه‌بار دادگستري فارس شوم به‌رغم اين‌که مستندات فراواني در دست داشتم از جمله درباره قضاتي چون سبزواريان (قاضي ويژه پرونده شهر جديد صدرا). اگر آقاي بانشي و ساير مسئولين دادگستري فارس علاقمند به انتشار تمامي دانسته‌هايم هستند، رساله‌اي مستند درباره قوه قضائيه به‌طور عام و دادگستري فارس به‌طور خاص خواهم نگاشت. اين رساله نيز حجيم خواهد بود. من، به جز يکي دو مورد که کاملاً ضرور بود (از جمله واگذاري زمين هشتصد هکتاري قير و کارزين به نوه محمد نمازي)، ورود به حريم شخصي افراد را جايز ندانستم وگرنه درباره مسائل اخلاقي نيز مي‌توانستم مطالب فراواني منتشر کنم. متأسفانه، برخي مصاديق اين‌گونه موارد در شب‌نشيني‌ها و جلسات منعقده در باغات و استخرهاي خصوصي با حضور تعدادي از مقامات و کارمندان دستگاه قضايي فارس و وکلاي دعاوي ثبت شده است. اگر آقاي بانشي حوصله خواندن و مداقه در مستندات رساله 1461 صفحه‌اي مرا ندارند مي‌توانم براي صرفه‌جويي در وقت ايشان فايل‌هاي تصويري يا صوتي از اين جلسات را در وبگاهم منتشر کنم.

من سپاه را رکن رکين انقلاب و نظام جمهوري اسلامي ايران مي‌دانم و به آن سخت علاقمندم. معهذا، به خاطر دفاع از حريم ارزش‌ها و ميراث امام راحل (ره) از افشاي مفاسد پاسداراني چون سردار عبدالعلي نجفي ابا نکردم و نخواهم کرد؛ قوه قضائيه که جاي خود دارد. يقين داشته باشيد، در زمان خود، از افشاي مفاسد مشابه در قوه قضائيه فروگزار نخواهم کرد.

در يادداشت پيشين خود عنوان «مافياي شيراز» را به کار بردم نه «مافياي زمين خوار شيراز»؛ زيرا عرصه فعاليت اين شبکه تنها «زمين» نيست: حوزه گسترده و متنوعي را در برمي‌گيرد از قاچاق اسلحه در شهرهاي جنوبي و قاچاق ارز و سيمان و فولاد تا استفاده گسترده از «رانت» در مناطق آزاد انرژي نفت و گاز.

براي اجابت درخواست مقامات قضايي فارس به زودي اسناد مهمي منتشر خواهم کرد و گستردگي فعاليت اين «مافيا» و نقل و انتقالات عظيم مالي آن را در حوزه‌هاي فوق نشان خواهم داد.

مطالب مربوط به سردار عبدالعلي نجفي نيز کاملاً مستند است. هم‌اکنون، پرونده نجفي در سازمان قضايي نيروهاي مسلح در تهران با جدّيت در دست رسيدگي است.

در مورد فاجعه اسفبار بمب‌گذاري در کانون رهپويان وصال، که نحوه اطلاع رساني درباره آن ابهام‌هاي فراواني را ايجاد کرده، بررسي دقيقي انجام داده ‎ام که نتيجه آن را نيز به زودي منتشر خواهم کرد.  

بعدالتحرير:

نحوه انعکاس خبر سخنان بانشي از سوي آقاي صدري، خبرنگار ارشد «ايسنا»، برايم جالب بود. روزنامه‌هاي محلي شيراز در «تيول» مافياي فوق است و اگر کسي نيز استقلالي داشته باشد جرئت نفس کشيدن ندارد. به اين دليل، در ماجراي انتشار رساله من و پيامدهاي آن اين روزنامه‌ها يا سکوت کرده‌اند يا به انعکاس مغرضانه، عليه من، دست زده‌اند. سرشناس‌ترين اين روزنامه‌نگاران محمدحسين شفاعتيان، مالک روزنامه نيم نگاه، است که کارمند ساده بود و در دوران دولت آقاي خاتمي، با وصل کردن خود به «جبهه دو خرداد»، به ثروت‌هاي ده‌ها ميليارد توماني رسيد. يک قلم دارايي ايشان ساختمان سي طبقه هتل چمران در بلوار چمران است؛ در جوار باغات وسيعي که اخذ مجوز آن بدون برخي حمايت‌ها مقدور نبود. گويا چند تن از زراندوزان نوکيسه نيز اخيراً با او شريک شده‌اند. صمد رجاء، شهردار وقت شيراز و معاون عمراني کنوني استانداري فارس، امتيازات و پول‌هاي کلان به شفاعتيان مي‌داد تا عکس بزرگ او را در صفحه اوّل چاپ کند. رابطه شفاعتيان با بسياري از مقامات قضايي و غيرقضايي استان، از جمله استانداري و شهرداري و اوقاف و غيره، افشاگر بسياري مسائل خواهد بود. پرونده تخلفات رجاء و شفاعتيان در ماجراي هتل چمران هم‌اکنون در شوراي شهر شيراز مطرح است.

دفتر امام جمعه شيراز در روزهاي اخير نامه‌اي براي روزنامه‌هاي محلي شيراز و خبرگزاري‌ها و صدا و سيما و واحد مرکزي خبر ارسال کرده و اعلام نموده که به «اصحاب رسانه» در فاز دو مؤسسه فلاحت سياخ تخفيف ويژه خواهد داد. در اين نامه اعلام شده که پس از تخفيف ويژه قيمت هر قطعه 1400 متري ده ميليون تومان مي‌باشد که با سي در صد تخفيف مجدد هفت ميليون تومان به «اصحاب رسانه» واگذار خواهد شد.

قيمت باغات 2800 متري فاز دو مؤسسه فلاحت در سياخ دارنگون 25 الي 40 ميليون تومان است. به اين ترتيب، مؤسسه فلاحت هر قطعه 1400 متري را به نصف قيمت و کمتر به «اصحاب رسانه» مي‌فروشد. اين يعني حق السکوت و رشوه علني براي جلوگيري از انعکاس مندرجات رساله من در مطبوعات و رسانه‌هاي شيراز! جاي مطبوعات مستقل و آزادانديش فارس و روزنامه‌نگاران آزاده فارسي خالي که در دوران انقلاب مشروطه و سال‌هاي پس از شهريور 1320 در صحنه ايران مي‌درخشيدند.


Friday, February 20, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.